ارمغان زمان فشمی در یادداشتی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: مشکل از جایی آغاز شد که بچهها کودکی نکردند و به جای بازی و شادی، مجبور شدند نانآور خانه باشند، به جای «برپا» گفتن پیش پای معلم، مجبور شدند جلوی مردم سر خم کنند و کفشهایشان را واکس بزنند، به جای درس خواندن، مجبور شدند عدد روی وزنه را برای مردم بخوانند، بلکه بابت وزن کردن آنها پولی گیرشان بیاید، به جای بستنی و آدامس خریدن، مجبور شدند بستنی و آدامس بفروشند.
من خیال میکنم سن آدمها را نه از روی شناسنامه یا حتی چین و چروک صورتشان، بلکه از روی برق چشمهایشان میشود تشخیص داد. آن که کودکی نکرده و خیلی زود با مفهوم فقر و رنج آشنا شده، زودتر از دیگران، برق چشمهایش را از دست میدهد. به کودکان کار نگاه کنید! دشواریهای زندگی، آنها را با خود به بیراهه میبرد و پیرشان میکند.
از دل آلونکهای حاشیه شهر و کوچه پسکوچه های فقیرنشین، انواع آسیبهای اجتماعی سربرمی آورند و انواع جرائم تولید میشوند. کمتر احتمال دارد که از میانشان، کسی از راه درست به جایی برسد که بتواند خود و خانوادهاش را از آن منجلاب بیرون بکشد. فقر مانند یک گرداب، کودکان بزهکار را به بزرگسالان خلافکار بدل میسازد.
این وسط خیلی از مردم هنوز درگیر این معادلهاند که به این کودکان کمک کنند یا نه؟ از آنها چیزی بخرند یا نه؟ آیا این بچهها عضو مافیاهای عجیب و غریبند و درآمدشان به جیب کسان دیگری میرود؟ بهتر است به آنها پول بدهند یا خوراکی؟ سؤالاتی که جوابشان برای این کودکان اهمیت چندانی ندارد، چون درگیر مشکلات بزرگتری هستند.
این مردم نیستند که باید برای حل مسأله کودکان کار، راهکار ارائه بدهند. اگر سیاستهای کلان اقتصادی و اجتماعی یک کشور، درست کار کنند هرکس میتواند از حداقل رفاه برخوردار شود. آن وقت هیچ کودکی مجبور نمیشود به جای مدرسه، برای امرار معاش به خیابان برود. بنابراین، مشکل اصلی کودکی نیست که سر چهارراه، شیشه خودروی شما را به زور تمیز میکند. باید ریشههای این مشکل را پیدا کرد و از بین برد.