مهدی غنی در ضمیمه انتظار صبح روزنامه اطلاعات با تاملی در فرهنگ انتظار از دیدگاه دكترعلی شريعتی نوشت: سالیان قبل از پیروزی انقلاب، اعتقاد رایج سنتی این بود که اوضاع دنیا رو به وخامت میرود. هر روز بدتر از روز قبل خواهد بود. ورد زبان مردم این ضرب المثل بود که هر چه آید سال نو، گویم دریغ از پارسال. میگفتند کار به جایی میرسد که همه دنیا پر از ظلم و ستم و کفر و بی دینی و فساد خواهد شد و در آن زمان منجی عالم یعنی امام زمان ظهور میکند و ظالمان را از میان برمی دارد و دوباره دنیا را پر از داد و عدالت و خداپرستی میکند.
هر وقت کسی از اوضاع بد زمانه میگفت، جواب دم دستی مردم این بود که این هم از علائم ظهور است. حتی حوادث ناگوار طبیعی مثل سیل و زلزله هم که پیش میآمد، میگفتند همه از علائم ظهور است. با این نگاه، وجود ظلم و فقر و بدبختی امری طبیعی، حتمی و پیش بینی شده بود و طبق روال باید اتفاق میافتاد.
بدین خاطر، این که ما باید این وضع را اصلاح کنیم بی معنی بود. تنها کاری که مؤمنان باید در این شرایط میکردند این بود که دعا کنند ظهور امام زمان نزدیک شود. معتقد بودند در دوران غیبت، مؤمنان در اقلیت اند و کاری برای اصلاح جامعه نمیتوانند بکنند. تنها وظیفه آنان این است که خودشان به سنتهای دینی پایبند بمانند. مواظب باشند باد کلاه شان را نبرد.
از برخی روایات تعابیری در تأیید نظر خود میآوردند؛ مانند این سری روایات که زمانی میآید که از اسلام جز اسمی و از قرآن جز رسمی نمیماند. یا شرایطی میرسد که دینداری مثل نگه داشتن آتش در کف دست است. هرگاه خبری از بی دینی یا انحرافات اجتماعی میرسید، آن روایات را میخواندند و به یکدیگر تلقین میکردند که هم اکنون آن زمان است.
طبق اعتقاد آنان، نه تنها تلاش برای اصلاح جامعه امری بی فایده بود، بلکه سیر جبری جهان به سمت افزایش ظلم و فساد و جنایت بود. همان گونه که قبل از ظهور انبیا دنیا رو به افول میرفت و انبیا میآمدند و دوباره بشر را به راه راست رهنمون میشدند، باید جامعه به سمت فساد و ظلم پیش میرفت. اگر غیر از این بود دیگر ظهور و وجود امام زمان بی معنی بود.
بیشترین دغدغه این بود که ما باید خودمان را نجات دهیم. کاری کنیم که پس از مردن دچار عذاب نشویم. انجام عبادات، خیرات و مبرات، رعایت احکام شرعی، نجاست و طهارت، عمل به رسالههای عملیه و مستحباتی، چون انجام زیارت امامان یا امامزادهها و... مهمترین تکالیف مذهبی و شرعی بودند که بر عهده متدینین بود.
این نگرش به امامت یک باور شخصی و فردی بود و ملاک مشخصی به دست نمیداد که با آن بتوان سره از ناسره را در این رابطه تشخیص داد. در نتیجه، این نگاه امکان سوءاستفاده برخی شیادان را نیز فراهم میآورد. هر کس میتوانست مدعی شود مورد عنایت امام زمان قرار گرفته و عدهای از عوام را دور خود جمع کند. فرقههای قادیانی، بابیه و بهائیه بر چنین باورهایی سوار شدند.
در این گفتمان حتی این که فرد معتقد در قبال امام زمان چه وظیفهای دارد، یا در قبال موج بی دینی یا تلاش مخالفان کاری باید صورت دهد، مطرح نبود. این ضرب المثل زبانزد عام بود که موسی به دین خود، عیسی به دین خود. برای توجیه این که کارهای دیگران ربطی به ما ندارد و ما مسؤولیتی در قبال جامعه نداریم، گفته میشد ما را که در قبر دیگری نمیگذارند!
وظیفه هر کس این بود که مواظب خود و حداکثر خانواده اش باشد. رسالت دیانت تنها نجات فرد از دام شیطان و جهنم بود. دینمداری با فردگرایی عجین شده بود. ضرب المثلی که همواره مردم به آن استناد میکردند این بود که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
این نگرش به دیانت، پیش از این در میان مسیحیان رواج داشت. عوام مسیحیان بر این باور بودند که خداوند مسیح را فرستاده است تا فرد گنهکار را نجات دهد و عیسی خود را فدا کرد تا انسان را نجات دهد. برای این کار هم کافی است یک فرد به مسیح ایمان بیاورد و یکشنبهها به کلیسا برود تا همه گناهانش بخشوده شود. کلیساها و کشیشان خود را موظف میدیدند که پیام مسیح را به مردم جهان ابلاغ کنند و به دیگران بشارت دهند و آنها را به راه راست فراخوانند.
برخی روحانیون ما هم تنها وظیفه خود را بیان احکام و فضایل ائمه میدیدند و دیگر کاری به سرنوشت اجتماعی و سیاسی جامعه و... نداشتند. پیروان این گرایش بر این تصور بودند که تنها اعتقاد حق و مطلق، باور خودشان است و سایرین همه بر باطل اند و نزد خداوند مغضوب.
در عین حال کوششی برای مبارزه با باطل لازم نبود؛ چراکه معتقد بودند: الباطل یموت بترک ذکره؛ یعنی باطل با نادیده گرفتنش میمیرد. بنابراین بهترین کار بی توجهی و بی اعتنایی به جریانهای فکری و منتقد بود. آنها خود به خود از بین میرفتند؛ لذا اساساً اطلاعی نداشتند که منتقدان و مخالفان چه میگویند، چه منطق و استدلالی دارند و...
دو جزیرۀ جدا از هم
در چنین فضا و مناسباتی بود که روحانیون روشن بینی، چون مرحوم طالقانی، مطهری، بهشتی، گلزاده غفوری و در رأس آنها امام خمینی و روشنفکرانی، چون شریعتی، دغدغه تغییر نگرش جامعه سنتی را یکی از محورهای اصلی کارشان قرار دادند. هرکدام با زبانی و روشی. برخی روشنفکران در مقابل جریان سنتی تنها به نفی و طرد و تحقیر آن یا حداقل نادیده گرفتن آن بسنده میکردند. ادبیات آنان برای تودههای سنتی قابل فهم نبود و آنها نیز آشنا با عقاید و انگیزههای توده مردم نبودند.
روشنفکری حلقه بستهای بود شیفته خود و تودهها نیز در هالهای فرورفته در اعتقادات خود بودند. روشنفکران آن دوران از ژان پل سارتر، کارل مارکس، برتولت برشت و... اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم و... سخن میگفتند. تودهها نام حسین و زینب و ابوالفضل و... را ورد زبان داشتند. میان این دو اشتراک و همزبانی نبود تا به همدلی بینجامد.
اما شریعتی به جای نفی یا چشم بستن بر جریان سنتی، تمامی باورها و نگرشهای این جریان را با خوانشی جدید به چالش کشید. او تمامی محورهای اعتقادی رایج را با تکیه بر مبانی به نقد کشید. تکانی در جریان سنتی ایجاد کرد و آنها را به واکنش واداشت.
روش برخورد او نه نفی و طرد بود و نه تأیید و تجویز. او زیر پوست جریان سنتی رسوخ کرد و اعتقادات آنها را به بازبینی و بازخوانی کشید. نمونۀ بارزش مراسم حج بود. شریعتی هم از علی سخن گفت، اما نه آن که در بلند کردن در قلعۀ خیبر خلاصه میشد. از حسین سخن گفت، اما نه آن حسینی که دربار هم برایش عزا میگرفت. همچنین از زینب سخن گفت و او را به عنوان الگوی یک زن آزاده معرفی کرد؛ و از جمله باورهایی که در جامعۀ آن روز رایج بود و شریعتی آن را به چالش کشید، مسأله انتظار موعود بود. انتظاری که آنها را از هر گونه تحرکی برای اصلاح شرایط مأیوس میکرد. شریعتی کوشید نگاه مردم به این مسأله را که به نوعی در جهت تخدیر آنها و تثبیت وضع موجود بود، تغییر دهد.
۱۸ آبان ۱۳۵۰ در حسینیه ارشاد، عنوان سخنرانی شریعتی «انتظار، مذهب اعتراض» بود. در آن زمان در میان روشنفکران و تحصیلکردهها با توجه به نگاه سنتی و قشری دربارۀ امام زمان، نسبت به این مسأله نگاهی تردیدآمیز وجود داشت. گفته میشد اعتقاد به ظهور منجی موجب تخدیر و بی حرکتی مردم و شانه خالی کردن از مسئولیت اجتماعی در هر زمانی است. آنها وقتی با تودههای مردم از لزوم تغییر و تحرک در برخورد با مسائل سیاسی و اجتماعی سخن میگفتند، با این پاسخ یأس انگیز روبه رو میشدند که تلاش ما بیهوده است، حضرت خودش میآید و اوضاع را سامان میدهد.
انتظار منفی، انتظار مثبت
دکتر شریعتی با نگاهی جامعه شناسانه، به بازبینی کارکرد این باور در رفتار اجتماعی معتقدین پرداخت.
او در این سخنرانی از دو نوع انتظار منفی و مثبت سخن گفت و انتظار منفی را چنین توصیف کرد: «اعتقاد به غیبت، اعتقاد به انتظار و اعتقاد به نجات بخش غیبی، بزرگترین سلاح برای دفاع از وضع موجود و بزرگترین عامل برای توجیه فسادی است که با یک منحنی تصاعدی، روز به روز بالاتر میرود و همچنین بزرگترین عاملی است که به مردم بباورانند که به ظلم تن دهند و با فساد خوگیرند و به این که زندگی اجتماعی به سراشیبی میرود مؤمن شوند که این ناموس خلقت و طبیعت و مشیت خداوند است تا وقتی که نجات در آخرالزمان پیش بیاید و نه حال، و آن هم به دست او و نه من و تو.» ۱
او در مقابل این تفکر که در جامعه رواج داشت، از انتظار دیگری سخن گفت که نقش و کارکرد مثبت دارد. شریعتی برای انتظار مثبت چند ویژگی قائل شد:
۱- انتظار هم یک اصل فکری اجتماعی و هم یک اصل فطری انسانی است. به این معنی که اساساً انسان موجودی است منتظر... بر اساس همین اصل است که اعتقاد به مسیح (نجات بخش) از ابتدا در جوامع بشری وجود داشته است.۲،
۲- انتظار سنتز میان دو اصل متناقض با هم است: یکی حقیقت و دیگری واقعیت.... انتظار یعنی نه گفتن به آنچه هست. کسی که منتظر است چه کسی است؟ کسی است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد. انتظار ایمان به آینده است و لازمه اش انکار حال. ۳،
۳- انتظار جبر تاریخ است... من در این گوشه از زمین و این لحظه از تاریخ منتظرم تا در آیندهای که ممکن است فردا یا هر لحظۀ دیگر باشد، ناگهان انقلابی در سطح جهانی به نفع حقیقت و عدالت و تودههای ستمدیده روی دهد که من نیز در آن باید نقش داشته باشم. ۴
شریعتی در این بحث کوشید نشان دهد که این ایده نه تنها در مقاطع تاریخی مختلف عامل تخدیر نبوده است، بلکه موجب شده است تبلیغات حاکمان که خود را جاویدان معرفی میکنند، مقبول نیفتد و ظلم و جور موجود موقتی و رفتنی جلوه کند.
«بنابراین انتظار، مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضع موجود است، در هر شکلی. انتظار نه تنها از انسان سلب مسؤولیت نمیکند، بلکه مسؤولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین، فوری، منطقی و حیاتی میکند.» ۵
این شیوۀ برخورد بود که معتقدین سنتی را برمی انگیخت، ساختار فکری آنها را به چالش میکشید و تغییر آغاز میشد. محمدجواد تندگویان یکی از صدها و شاید هزاران نمونۀ این تحول یافتگان بود. او در بازجوییهای خود در ساواک، از این تحول خود سخن گفته است.
در ۱۵ فروردین ۱۳۵۳ وی در پاسخ به سؤال بازجو که از نحوۀ آشنایی اش با افکار شریعتی میپرسد، پروسۀ تغییر و تحول خود را شرح داده است. از جمله نوشته است: «یکی از کتابهایی که بر روی من اثر گذاشت، کتاب انتظار او بود که در آن مسأله غیبت امام زمان (عج) را در اسلام مطرح کرده بود و گفته بود که همه شیعیان دائماً برای فرج و ظهور امام زمان دعا میکنند و انتظار ظهور او را میکشند و گفته بود که مردمی که انتظار میکشند باید به وضع موجود معترض باشند و... این موضوع ... ما را به این فکر انداخته بود که پس ما هم باید نسبت به وضع موجود جامعه اعتراض کنیم.» ۶.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
۱- انتظار مذهب اعتراض، انتشارات حسینیه ارشاد، ص ۲۶،
۲- همان، ص ۳۲،
۳- همان، ص ۳۵،
۴- همان، ص ۴۱،
۵- صص ۵۱ و ۵۲،
۶- شریعتی به روایت اسناد ساواک، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، جلد دوم، صص ۳۶۸- ۳۶۷