زهره شریفی در یادداشتی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: حکایت شوری و بینمکی هر کاری نتیجهای جز ناخوشایندی ندارد؛ از همان آش شور یا بینمک گرفته تا زیادهروی و کمکاریهایی که در طول عمر اتفاق میافتد و گاهی نتیجهاش میشود نابود کردن یک زندگی!
از آنجا که ازدواج، رابطه جدانشدنی با باورهای مذهبی مردم جهان در تمام تاریخ داشته و دلیلش هم جداگانه جای پرداختن دارد، هر دین و آیینی بر پایه آنچه که باور داشته، قوانین و بایدها و نبایدهایی را برای زندگی زناشویی تعریف کرده و بخشی از آن مربوط به زمانی است که زن و مرد به هر دلیلی نتوانند به زندگی مشترک خود ادامه دهند؛ نقطهای که به جرأت میتوان گفت قبیح ترین بخش زندگی خانوادگی است که زن و مردی بخواهند از یکدیگر جدا شوند و کانون خانواده از هم بپاشد.
اینجاست که دستورات سنگین و به قولی سنگهای بزرگی جلوی پای تصمیمگیرندگان این کار قرار داده میشد که یا جدا نشوند یا با دلایل خیلی خاص که در قوانین آن دین و آیین آمده بود جدا شوند.
در دین زرتشت که ایران باستان را با آن میشناسیم ازدواج امری مقدس بهشمار میرفت و هدف از آن، فراهم کردن وسایل پیشرفت معنوی و غلبه نهایی نیکی بر بدی با همراهی انسانها در جهان بود، لذا طلاق گرفتن به هیچ عنوان ساده و قابل درک نبود و قوانین سختی در مورد آن وجود داشت.
شوهر به راحتی نمیتوانست همسر خود را رها کند و اگر هم به دلایلی قصد چنین کاری را داشت با رأی دادگاه انجام میشد، تازه آن هم اگر قاضی دادگاه رأی مثبت میداد، وگرنه با این تشخیص که زن و شوهر میتوانند زندگی زناشویی خود را ادامه دهند، آنان را مجبور به زندگی و حتی شوهر متمرد را به مجازات محکوم میکرد تا بیجهت به طلاق روی نیاورد.
در منابع تاریخی علتهای گوناگونی که زن یا مرد میتوانست توسط آنها قاضی را برای گرفتن حکم طلاق راضی کند، آمده است، ولی محکمه هیچ مردی را بدون رضایت زن و هیچ زنی را بدون رضایت شوهر نمیتوانست طلاق بدهد.
در دیگر ادیان و تمدنهای باستانی هم امر طلاق چندان خوشایند و اجرای آن راحت نبود و قوانینی داشت که عواقب آن بیشتر دامان زنان را میگرفت. برای نمونه در تمدن سومریها یعنی چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح، حق طلاق به طور مطلق در دست مرد بود و اگر زن خواهان رهایی از پیمان زناشویی میشد، با غرق شدن در آب به مجازات میرسید، یا بر اساس قوانین «حمورابی»، مرد میتوانست زن خود را طلاق دهد و تنها کاری که باید میکرد آن بود که جهیزیه زن را به وی بازگرداند و به او بگوید «تو زن من نیستی» ولی زن چنین حقی نداشت.
به شوهر اجازه داده میشد که به دلایلی، چون نازایی، عمل زنا، ناسازگاری کردن با شوهر و بد اداره کردن خانه توسط زن او را طلاق دهد، اما اگر زنی میتوانست ثابت کند که نسبت به شوهرش وفادار مانده و شوهر در حق او سختی روا داشته است طلاق نمیگرفت، تنها حق داشت خانه شوهر را ترک کند که در چنین حالتی به خانه پدر و مادر باز میگشت و علاوه بر جهیزیه هر چیز دیگر را که پس از آن به دست آورده بود با خود میبرد.
در ادیان دیگر، چون یهود هم به مجرد این که مرد از زنش ناراضی میشد، میتوانست او را رها سازد.
پیوند زناشویی هم به مجرد نیت، قابل گسست بود و به شرایط خاصی مانند اثبات و ابراز قصد نیاز نبود. با وجود این به مردم توصیه میشد تنها در صورت عذر، زن را طلاق دهند.
در دین مسیح برای هیچ یک از زن و مرد، حق طلاق وجود نداشت و پیوند زناشویی تنها زمانی منجر به طلاق میشد که زن مرتکب زنا شده باشد؛ تا جایی که تا اواخر قرن نوزدهم طلاق در اروپا ممنوع بود.
در عربستان پیش از اسلام هم مردها این حق را به خود میدادند که به مجرد گفتن جمله «تو رها هستی» از همسر خود جدا شوند، بی آن که سوابق خانوادگی و وضع کودکان بیپناهی را که به دلیل این جدایی، بیسرپرست میشوند در نظر بگیرند.
طلاق در دوران جاهلیت به معنی کوتاه آمدن مرد از انجام تعهد در مقابل همسر به حساب میآمد، به گونهای که به دلخواه و به بهانههای بیارزش، زن خود را طلاق میدادند.
مغولان بر اساس باورهای قبیلهای خود به هیچ عنوان امر طلاق را انجام نمیدادند، اما در دوره ایلخانی و پس از اسلام آوردن آنها طلاق نیز معمول شد.
پس از آن که مغولان دین اسلام را پذیرفتند، حقوق زناشویی مغولی جای خود را به فقه اسلامی داد. «غازان خان»، یکی از حکمرانان مغول برای طلاق مقررات تازهای وضع و طلاق غرضورزانه را ممنوع کرد.
با رسیدن به دوره صفویان باز هم شاهد منفور بودن طلاق هستیم. به گفته سفرنامهنویسان اروپایی، بازگشت زن از خانه شوهرش به قصد متارکه، عملی ننگین بود و به خصوص خانواده عروس تلاش میکردند این اتفاق نیفتد، چرا که میدانستند اگر دخترشان به خانه پدری بازگردد به دلیل بدبینی جامعه، دیگر مردی برای ازدواج به سراغ او نمیآید. هرکدام از زن و مرد میتوانستند تقاضای طلاق کنند، اما اگر زن درخواست طلاق میداد، باید مهریه خود را به مرد میبخشید تا مرد طلاقش دهد. امر طلاق هم با حضور یک روحانی و خواندن خطبه انجام میشد.
در زمان نزدیک به روزگار ما یعنی دوره قاجار، طلاق گرفتن هم ناپسند و هم مشکل بود. برخی مقررات، توافق ضمن عقد و نیز موضوع مهریه و حتی فقر دو طرف کار را دشوار میکرد، اما اگر زن و مرد بنا به موقعیتی که داشتند و به دلیل ناسازگاری با یکدیگر ترجیح میدادند از هم جدا شوند، کار طلاق با تکرار جملاتی به آسانی و از سوی شوهر به راحتی انجام میشد.
در آن زمان چنانچه مرد همسرش را طلاق میداد، باید مهریهاش را میداد، اما اگر زن درخواست طلاق میکرد، مهریه به او داده نمیشد. در نظام خانوادگی دوران قاجار، حق طلاق با مردان بود. درخواست طلاق از سوی مرد، با بهانه یا بدون هیچ بهانهای برای اجرای آن کافی بود. نازایی و خروج از جادة عفاف، از عمدهترین دلایل طلاق زنان به شمار میرفت.
در پارهای موارد نقص جسمی مانند نابینایی نیز میتوانست مرد را به طلاق زن سوق دهد. حتی گاهی بدقدم بودن زن به هنگام ورود به خانۀ همسرش میتوانست دلیل طلاق باشد؛ بدین معنی که همزمان با ورود او به خانۀ همسر، حوادث شومی در آن خانه روی داده باشد. البته زن هم در موارد خاصی، چون عدم دریافت نفقه از مرد، انحرافات اخلاقی یا ناتوانی جنسی مرد میتوانست درخواست طلاق کند.
نکته اینجا بود که با وجود حق داشتن زن برای گرفتن طلاق، این امر به ندرت اتفاق میافتاد؛ چرا که در عرف جامعه بازگشت زن به خانۀ پدری با نکوهش بسیاری همراه بود و زن ترجیح میداد پس از رفتن به خانه شوهر به هر کاری تن بدهد، اما از ننگ بازگشت به خانۀ پدری در امان باشد. همین مسأله یکی از اصلیترین علتهایی بود که زنان تا چند دهه گذشته هم از طلاق میترسیدند.
در سالهای اخیر با ورود نسل جدید به چرخه زناشویی، تقریبا همهچیز تغییر کرد؛ از بالارفتن آگاهی زوجین نسبت به حق و حقوق خود و ایستادگی در برابر عرف جامعه گرفته تا از بین رفتن ترس از آن که بعد از جدایی دیگر موقعیت ازدواج پیدا نکنند.
این دلایل باعث شد امر طلاق دیگر مانند گذشته برای زوجین و حتی خانوادههای آنان ترسناک و ناخوشایند نباشد و این مسأله تا جایی پیش رفته است که بعضی از زوجین به هر دلیل سادهای از زندگی کردن کنار یکدیگر خسته شده و سریع تصمیم به جدا شدن یا همان امر ترسناک صد سال پیش و قبل از آن میگیرند!