زمرد زرکش در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: این روزها افزایش تورم و نگرانی فردا، جامعه را در تنگنا و فشار قرار داده اما این تنها بحرانی نیست که مردم با آن دست به گریبان هستند، متأسفانه آسیبهای اجتماعی و در نتیجه انواع بزهکاری نیز سیر صعودی داشته و آمارهای رسمی حاکی از بروز بحران است.
جامعه ایرانی با آسیبهای زیادی دست و پنجه نرم میکند؛ آسیبهایی که دیگر زیر پوست شهر نیستند و آشکارا خودنمایی میکنند. خشونت، سرقت، پایینآمدن سن مصرف مواد مخدر، عدم توانایی برای فراهم کردن سرپناه که منجر به اجاره خانههای اشتراکی شده و... مانند دانههای تسبیح کنار هم قرار گرفته که رشتهای به نام فقر اقتصادی آنها را به هم متصل کرده است.
با دکتر احمد بخارایی، جامعهشناس و پژوهشگر، درباره رابطه فقر و افزایش بزهکاری گفتگو کردیم تا بدانیم آیا تنها علت افزایش آسیبهای اجتماعی و بزهکاری، فقر اقتصادی است یا خیر.
وضعیت اجتماعی و اقتصادی هر جامعه چه ارتباطی با نرخ بزهکاری و جرم و جنایت در آن جامعه دارد؟
بزهکاری از دیدگاههای متفاوتی مورد بررسی قرار میگیرد، یک دیدگاه، نگاه زیستشناختی است که موضوع بحث ما نیست. دیدگاه دوم رویکرد روانشناختی است که اصطلاحا به افراد بزهکار یا مجرم، شخصیت ضداجتماعی گفته میشود؛ حال آن که از دید جامعهشناختی، شخصیت در خلاء شکل نمیگیرد و معلول شرایط اجتماعی است.
بهخصوص هنگامیکه یک اختلال رفتاری جنبه وسیع و گستردهای پیدا میکند، عوامل روانشناختی خیلی کمرنگ میشود. در محیطی که تعداد کمتری از افراد دچار اختلال شخصیت باشند، بعد روانشناختی مورد توجه قرار میگیرد اما هنگامی که یک اختلال در جامعه گسترده شود، نشاندهنده این است که بروزها و نمودهای فردی و روانی، معلول عوامل کلان اجتماعی است؛ مانند افسردگی که در حال حاضر در جامعه ما بیش از ۹۰ درصد برآورد شده و در این شرایط ما با افسردگی اجتماعی مواجه هستیم نه افسردگی فردی و باید به دنبال علت جمعی آن باشیم.
موضوع جرم و بزهکاری هم به همین نحو است. یکی از رویکردهای عمده در جامعهشناسی و در تحلیل پدیده جرم، رویکرد اقتصادی است. فقر و متعاقب آن مواردی که ناشی از فقر است، علت اصلی بروز جرم و جنایت به شمار میآید. یکی از خروجیهای فقر، احساس فقر است.
در اصل احساس فقر و احساس بیعدالتی و تبعیض، افراد را به سمت و سویی سوق میدهد که به قول رابرت مرتون، جامعهشناس آمریکایی، فرد دچار یکی از چهار نوع انحراف میشود به نام انحراف نوآورانه. بر این اساس زمانی که یک فرد، کلیت اجتماعی و به دنبال آن اهداف را میپذیرد اما وسایل و راههای رسیدن به آن اهداف در دسترسش نیست در راههای رسیدن به آن اهداف ممکن است نوآوری (از جهت منفی) داشته باشد.
برای مثال در جامعه ما ثروتمند شدن و داشتن خانه لوکس، ماشین لاکچری و... یک ارزش محسوب میشود؛ به این معنا که اگر فردی مالک این ابزارها باشد، هم رفاه بیشتری دارد و هم در جامعه از احترام بیشتری برخوردار است.
در نتیجه این روش زندگی از سوی جامعه پذیرفته شده و تبدیل به هدف میشود، در حالی که راههای رسیدن به این هدف برای همه یکسان و عادلانه توزیع نشده و افراد برای رسیدن به هدف پذیرفتهشدهای که جامعه آن را القا کرده و نهادینه شده، شروع به نوآوری میکنند و به قول قدیمیها میخواهند یک شبه ره صدساله بروند.
افرادی که دست به سرقت میزنند یا کسانی که از رانت، باند، فساد و میانبر زدن کمک میگیرند، از وسایل و راههایی استفاده میکنند که کمکم گسترده میشود، در نتیجه این راهها نهادینه شده و تبدیل به هنجار خواهد شد تا جاییکه اگر کسی بخواهد از راه درست به هدف برسد غیرطبیعی و هنجارشکن تلقی میشود. در جامعهشناسی به این پدیده هنجار شدن بیهنجاری در جامعه گفته میشود.
جامعه ما از این نظر در چه شرایطی به سر میبرد؟
زمانی که آمارها نشان میدهد ۶۰ درصد افراد زیر خط فقر هستند یا بیش از ۵۰ درصد فارغالتحصیلان، بیکارند یا بیش از ۵۰ درصد درآمد خانوادههای دهکهای یک تا پنج، صرف خورد و خوراک و درمان و بیش از ۵۰ درصد باقیمانده هزینه مسکن میشود - آن هم البته نه مسکن متناسب با تعداد افراد خانوار و فاصله مناسب به مدرسه و محل کار- متوجه میشویم متأسفانه فقر نهادینه شده است.
نظریههایی که فقر و رابطه آن با چارچوبهای اقتصادی را بررسی میکنند، به این موضوع توجه دارند که فقر و متعاقب آن احساس فقر بسیار مهم به حساب میآید.
در جوامعی مانند روستاها اختلاف طبقاتی کاملا مشهود و تفاوت بین زمینداران و افراد بدون زمین بسیار زیاد است اما فقر تبدیل به یک هنجار شده و احساس فقر و ادراک آن که ناشی از بیعدالتی است، وجود ندارد؛ در واقع بیعدالتی ادراک نمیشود و چون پذیرفته شده آمار جرم و جنایت پایین است اما در مناطق شهری چون ادراک و احساس فقر ناشی از توزیع نابرابر منابع ثروت، قدرت و فرصت است، رابطه مستقیم با جرم و جنایت پیدا میکند و آمارها رقمهای بالاتری را نشان میدهند.
تحقیقات انجامشده درباره رابطه بین فقر و نرخ جرم بیانگر آن است که به ازای افزایش یک واحد فقر، دو واحد نرخ جرم و ۱/۵ واحد نرخ جنایت افزایش پیدا میکند، در واقع به شکل تصاعدی بالا میرود؛ پس رابطه تنگاتنگی بین فقر با جرم و جنایت و بزهکاری وجود دارد؛ جرم مانند سرقت و جنایت مانند قتل. متأسفانه تفاوتی هم در رده سنی افراد وجود ندارد.
ممکن است بزهکاری گریبان یک کودک هشت ساله را به شکلی که در آن قالب سنی و دنیای کودکانه او وجود دارد بگیرد و کسی که نوجوان است را در دنیای نوجوانانه او و.... با توجه به سن، بروز و ظهور بزه و جرم متفاوت است اما این سوژگی که احساس و ادراک فقر و تبعیض است و رابطه آن با نرخ بزهکاری برای سنین بالاتر در نرخ جرم ثابت شده است.
آیا تناسب میان فقر و آمار جرم و جنایت در همه جوامع به یک اندازه است؟
در برخی از کشورها که فقر بیشتر از کشور ما وجود دارد و اکثریت افراد جامعه از نظر اقتصادی در شرایط حداقلی قرار دارند آمار بزه و جنایت به مراتب پایینتر است، زیرا پدیدههای اجتماعی هیچگاه تکعاملی نیستند و علتهای متعددی در بروز یک پدیده نقش دارد اما این نکته را نمیتوان انکار کرد که در همه جوامع، عنصر فقر رابطه تنگاتنگی با جرم دارد و در واقع یکی از متغیرهای جدی و پیشقراول در بروز جرم و جنایت است.
در باورهای اسلامی هم به این مسأله اشاره شده و امام علی(ع) گفته «به درستی که از جمله بلاها فقر است»، یعنی این مسأله آنقدر در جامعه تأثیرگذار است که واژه بلا برای آن به کار برده شده و اگر بخواهیم این جمله را با نگاه جامعهشناختی بیان کنیم، باید بگوییم فقر یکی از عوامل گسست اجتماعی است.
در کشور ما در سه دهه اخیر، طبقه نوظهوری پا به عرصه گذاشتند که در کمتر از ۳۰ سال جهش طبقاتی غیرمتعارفی داشتند. این طبقه نوظهور، یکشبه ره صدساله رفتهاند، در شمال شهر ساکن شدند، ماشینهای چندمیلیاردی سوار میشوند، ویلاهای لاکچری دارند و شرکتهایی با درآمدهای نجومی. زمانی که افراد جامعه میبینند برخی در یک زمان کوتاه به جایگاه بالا میرسند، احساس تبعیض شدید و ریشهای به وجود میآید.
در کشورهای دیگر مانند هندوستان، آدمهای متمول زیادی وجود دارند اما این خانوادهها ریشه دارند و اجدادشان از نسلهای گذشته در این جایگاه قرار داشتند، افراد دیگر هم این موضوع را پذیرفتهاند و عادی شده است، اما در جامعهای که افراد در باندهای ناسالم رانت و فساد قرار میگیرند و میتوانند رشد کنند احساس بیعدالتی حاکم میشود.
در کشور ما افراد تحصیلکردهای که باید شغل داشته باشند از این حق طبیعی محروم میشوند، چون برای داشتن یک شغل معمولی هم پای رابطه در میان است یا اگر افراد بخواهند یک وام ساده بگیرند که رقم آن دردی را هم دوا نمیکند موفق نمیشوند، چون تفاوت زیادی بین شخصی که در بانک آشنا دارد با شخص بدون پارتی وجود دارد.
بحث قضاوت هم همین است. افرادی که جرم بزرگتری انجام میدهند به دلیل داشتن رابطه و در اختیار داشتن ابزار لازم از مصونیت بیشتری برخوردار هستند تا فردی که این ابزار و رابطهها را ندارد؛ حتی ممکن است کسی جرم کوچکی انجام داده باشد اما مورد مؤاخذه و عقاب بزرگتری قرار بگیرد و این نقص قانون است که بحث توجیه و تفسیر را به عهده مقام قضاوت قرار میدهد. به همین ترتیب بسیاری از جرمها در قانون اساسی و ساختار حقوقی ما نهادینه شده است.
برای حل این مسایل باید چه کرد؟
مسایل و معضلات و بزهها در خلاء به وجود نمیآید و به ساختار اجتماعی و ریشهها باز میگردد اما متأسفانه ما به معلولها و مسایل درجه چندم میپردازیم و میخواهیم با توجه به آنها شرایط را اصلاح کنیم.
این کار مثل آن است که برای پاکیزه کردن آب یک رود از میانه رود شروع به پاک کردن کنیم، در حالی که در سرچشمه رود منبع آلودگی وجود دارد؛ این زحمات و تلاشها مثال آب در هاون کوبیدن است.
در مورد جرم نوجوانان که به بزهکاری تعبیر میشود، نظریات جامعهشناسی متعددی وجود دارد که یکی از آنها تئوری یادگیری است. در این تئوری مطرح شده که کودک و نوجوان از گروه همسالان خود میآموزد. این درست است، اما این گروه از چه کسانی و با چه خانوادهای و در چه شرایط اقتصادی و فرهنگی تشکیل شده است؟ اغلب کودکان و نوجوانان بزهکار از مناطق حاشیهنشین که در آنها پای فقر در میان است، برمیخیزند و این که یادگیری را عامل بدانیم مصداق آن است که به علت درجه دوم بپردازیم.
علت اصلی، ساختار معیوب اقتصادی و اجتماعی است که آنان را دور هم جمع کرده؛ محله، خانواده فقیر، خانواده از هم گسسته، اعتیاد... این که گمان کنیم کودک و نوجوان از همسالانش میآموزد، پرداختن به علت درجه دو است. این بعد روانشناسی مسأله است که در جایگاه فردی قابل تأمل و ارزیابی خواهد بود، نه هنگامی که مسأله اجتماعی شده باشد. در واقع این آدرس اشتباه دادن است که بگوییم فلان کودک، بچه طلاق است پس مرتکب بزه شده.
درست است که یکی از عوامل گسست خانواده، اعتیاد است، اما اعتیاد نتیجه چیست؟ در حال حاضر اعتیاد یک مسأله فردی نیست و به معضل اجتماعی تبدیل شده. افراد برای لذت به سراغ مواد مخدر نمیروند و به آن افتخار نمیکنند؛ یک پدیده شوم اجتماعی است که فراتر از داستان کودک و یادگیری از دوستان ناباب است.
در سالهای اخیر چقدر مراکز روانشناسی معتبر و خوب، چه دولتی و چه خصوصی به وجود آمده و این مراکز چقدر توانستهاند فقط معضل افسردگی را کاهش دهند؟ بحث بر سر کم کردن ارزش کار این مراکز نیست، آنها تمام تلاششان را میکنند اما مسأله دیگر فردی نیست که با توجه به این تلاشها بهبود پیدا کند.
در اوج تلاشها افسردگی در شهر تهران به بیش از نود درصد رسیده و این رقمی است که آمار رسمی کشور آن را تأیید میکند. باید دید این رود خروشان از کجا نشأت گرفته که همچنان در حال تاختن است.
فرد مهم است، خانواده هم همینطور اما بستر اجتماعی مهمتر است. خانواده، خود معلول و تحتتأثیر متغیرهای مستقل دیگری قرار دارد که باید به آنها توجه شده و مورد مطالعه قرار بگیرند تا جامعه از شرایط موجود بیرون بیاید، زیرا این شرایط باعث فروپاشی جامعه میشود.
فکر می کنید هنوز برای به کار گرفتن این راهکارها دیر نشده است؟
تأکید میکنم که هیچگاه پدیدههای اجتماعی، تکعاملی نیستند و در اثر عوامل متعددی به وجود میآیند اما با اطمینان میگویم اگر فقر از جامعه برداشته شود نرخ جرم و جنایت ۸۰ درصد کاهش پیدا میکند و ۲۰ درصد باقیمانده هم عواملی است که ریشه در گذشته دارد.
زمانی که فقر، طبقه متوسط را در بر بگیرد این طبقه در دهکهای پایینتر تهنشین میشود، با حذف طبقه متوسط، میزان مشارکت سیاسی و اجتماعی کاهش مییابد و در نتیجه امید اجتماعی و اصلیترین مؤلفه اجتماعی که میل به تغییر است، کمرنگ خواهد شد.
وقتی افراد احساس کنند به نظراتشان اهمیت داده نمیشود و اگر خودمانی بگوییم آدم حساب نمیشوند، با جامعه صلح نمیکنند و چطور انتظار دارید شخصی که با جامعه صلح نمیکند با خودش به صلح برسد و به خودش آسیب نزند، معتاد نشود، خودکشی نکند و...؟ صلح با درون از کجا نشأت میگیرد؟ از صلح با جامعه و نظام اجتماعی ساختارمند.
یک نکته مهم که ضروری است که به آن توجه شود، این است که احساس فقر تنها گریبان فقرا را نمیگیرد؛ در دهکهای بالای جامعه هم به شکل گسترده وجود دارد. در دهکهای پنج الی یک، احساس فقر رابطه مستقیم با فقر مادی دارد اما در دهکهای بالا هم به این صورت نمود پیدا میکند که افراد احساس میکنند از همطبقه های خودشان عقب ماندهاند و متأسفانه در دهکهای ۹ و ۱۰ هم افراد احساس درماندگی میکنند.
برای مثال فردی که در دهک نهم قرار دارد خود را با افراد دهک دهم یا بدتر، خود را با همدهکیاش مقایسه میکند، زیرا یک رقابت ناسالم در جامعه جریان دارد که حتی افراد مرفه هم احساس فقر میکنند و ممکن است به هر وسیلهای متوسل شوند تا از قافله عقب نمانند.
پس میتوانیم اینطور نتیجه بگیریم که احساس فقر صرفا نتیجه فقر مادی نیست و با فقر غیرمادی هم ارتباط دارد و تنها بحث درآمد و ریال نیست.
فقر فرهنگی زمانی اتفاق میافتد که یک فرهنگ آنقدرخودمدار، خودمحور و سنتگرا باشد که با فرهنگهای دیگر ارتباط منطقی برقرار نکند، درنتیجه کمکم دچار فقر فرهنگ شده و جامعه در شاخصهای اجتماعی درجا زده و دلسردی و انزوا شدت میگیرد.
متأسفانه در این شرایط با فروپاشی اجتماعی مواجه میشویم. فروپاشی یعنی آمار آسیبهای اجتماعی از حد میانه فراتر شده و سیر صعودی پیدا کند. این وضعیت مانند بهمنی است که از بالای کوه حرکت میکند تا به جایی برسد که قابل کنترل باشد.
فروپاشی اجتماعی در ایران شروع شده و عامل آن فقر و احساس فقر است و هر روز که میگذرد فرصت بازگشت به شرایط پایدار برای جامعه کمتر میشود.