گزارش یک یهودی عراقی از اسرائیل و صهیونیسم

 آوی شلایم استاد روابط بین‌الملل دانشگاه آکسفورد در یک خانواده مرفه یهودی در بغداد به دنیا آمد و در کودکی با خانواده به فلسطین اشغالی کوچید و به گفته خودزمانی گرایش دست‌راستی پیدا کرد؛ اما بعدها دریافت که در آن سرزمین چه می‌گذرد و بر سر  فلسطینی ها چه می‌آید. خاطرات او در کتاب  «سه دنیا»  درج شده و به همت انتشارات فرزان روز در دسترس عمومی قرار گرفته است. آنچه در پی می‌آید، تلخیص بخشی از آن است. 
اگر بخواهم یک عامل کلیدی را معرفی کنم که به رابطة اولیه‌ام با جامعة اسرائیل شکل داد، باید بگویم که «عقده حقارت» بود. من پسری عراقی در سرزمین اروپایی‌ها بودم. این موضوع در سالهای اولیة اقامتم در اسرائیل، رگه‌ای از سرکشی و نافرمانی در من پدید نیاورد. برعکس، وضع موجود به نظرم نظام طبیعی چیزها می‌آمد: بی‌تردید سلسله مراتبی اجتماعی را پذیرفته بودم که یهودیان اروپایی را در رأس و یهودیان سرزمین‌های عربی و افریقایی را در قعر جامعه قرار می‌داد.
در آن زمان، هیچ ایده‌ای نداشتم که عراقی بودن در اسرائیل ممکن است، مزیت‌ها و در عین حال گرفتاری‌هایی داشته باشد. مزیت و امتیاز اصلی برای من، در زندگی بعدی‌ام، این بود که توانستم از کلیشه‌های ملی فراتر روم و دیدگاهی متعادل‌تر نسبت به نزاع و ستیز عرب ـ اسرائیل پیدا کنم. این یکی از تلخ‌ترین، کشدارترین و سرکش‌ترین تنازع‌ها در ایام مدرن است و در هر دو طرف دعوا و شور و غضبی ژرف در کنار همراهی و مشارکت ایجاد کرده است. نمادها و رسانه‌های اسرائیلی تا به امروز تعبیری مخدوش و تحریف شده از این نزاع ترسیم می‌کنند که مطابق آن، اسرائیل مرتکب هیچ کار اشتباهی نمی‌شود و عربها قادر به هیچ کار درستی نیستند. نهادها و رسانه‌های عربی نیز متقابلاً تصویر سیاه و سفیدی رسم می‌کنند که فلسطینی‌ها را بی‌گناهانی که قربانی یهودیان شده‌اند معرفی می‌کند، مردمی خودخواه، ظالم و تبهکارانی بی‌وجدان، شیطان مجسم! 
من که در کودکی در یک کشور عرب زندگی کرده بودم، می‌توانستم عربها را نه به عنوان دشمن، بلکه به عنوان مردمی بدانم که ارزش به رسمیت شناخته شدن و شکوه بخشیدن دارند؛ بنابراین پیشینة عراقی‌ام کمک می‌کرد دیدگاه ظریف‌تری پیدا کنم و نسبت به تمام طرفهایی که در این تنازع فاجعه بار گرفتار شده‌اند، احساس همدلی و شفقت کنم. 
بخش بزرگی از یهودیان عراقی که به اسرائیل کوچیده بودند، «عربیت» را طرد کرده و به ناسیونالیست‌های دست راستی تبدیل شده بودند. من هم در جوانی، با افکار دست‌راستی سّروسری داشتم. مرحله دست‌راستی بودن در زندگی‌ام کوتاه بود. دوربودن از اسرائیل کمک کرد تا رویکردی مستقل‌تر و فکورانه‌تر نسبت به جامعة اسرائیل پیدا کنم. سالهایی که به عنوان دانشجو در انگلستان گذراندم که بعد از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ بود، قادرم ساخت که فراتر از باورها و یقین‌های ساده بیندیشم و چشم‌اندازی انتقادی نسبت به «ناسیونالیسم» به طور اعم و درک و فهمی موشکافانه‌تر نسبت به اجزا و عوامل گوناگون سازنده تنازع عرب ـ اسرائیل پیدا کنم. ناسیونالیسم که عامل کانونی بیشتر کشمکش‌های بین‌المللی است، اندک اندک در من فروکش کرد. مشکل ناسیونالیسم این است که ما را از فکر بازمی‌دارد.
ما خانواده ای در ردة بالای طبقة متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها، و تحریکات دولت تازه تأسیس شده اسرائیل آواره شدیم. ما بخشی از مهاجرت جمعی یهودیان از عراق به اسرائیل در ۱۹۵۰ بودیم. خروج ما از سرزمین مادری‌مان تحت تأثیر  نیروهایی بود که به تمامی از کنترل ما خارج، و حتی از فهم و ادراک ما بیرون بودند. سرنوشت خانواده ما  آینه نمای کل یک جامعه است؛ جامعه‌ای که از دنیایی که خانة خود احساس می‌کرد، ریشه‌کن شد و به دنیایی فرو افتاد که برای جا افتادن در آن، به تطبیق و تطابقی دردناک اجبار داشت.

عرب یهودی
ما متعلق به شاخه‌ای از جامعة یهود بودیم که اکنون تقریباً نابود شده است. ما عرب یهودی بودیم. در بغداد زندگی می‌کردیم و کاملاً در جامعة عراق ادغام شده بودیم. در خانه به عربی صحبت می‌کردیم، آداب و  رسوم ما عربی بود، سبک زندگی‌مان عربی بود، غذاها و پخت و پزمان کاملاً مطبوع و خاورمیانه‌ای بود و موسیقی مورد علاقة پدر و مادرم ترکیبی جذاب از آهنگ‌های عربی و یهودی بود.
ما عراقی‌هایی بودیم که مذهب‌مان یهودی بود و از همین‌رو در عراق در اقلیت بودیم، مثل ایزدی‌ها، کاتولیک‌های کلدانی، آشوری‌ها، ارمنی‌ها، چرکس‌ها، ترکمن‌ها و سایر اقلیت‌های عراقی. روابط این اجتماعات گوناگون را، در قبل از برآمدن ناسیونالیسم، به‌رغم برخی تنشهای ناگزیر، بهتر است به‌عنوان «گفتگو» تعریف کنیم و نه «برخورد تمدن‌ها». بغداد به‌عنوان «شهر صلح» (دارالسلام) شناخته می‌شد و عراق سرزمین کثرت‌گرایی و همزیستی بود. ما در جامعة یهودی، از نظر زبانی و فرهنگی، پیوندهای به‌مراتب بیشتری از همکیشان اروپایی خود با هموطنان عراقی‌مان داشتیم. ما هیچ نوع احساس نزدیکی با جنبش صهیونیستی نداشتیم، و هیچ نوع انگیزة درونی برای ترک سرزمین‌مان و کوچیدن‌ به اسرائیل و زندگی در آنجا نداشتیم.
کل خانواده در عراق زندگی می‌کردند؛ مملکتی که بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، بر خرابه‌های امپراتوری عثمانی پایه‌گذاری کرد و در نهایت خانواده مجبور به ترک عراق شد؛ زیرا همراه با دلایل دیگر، بریتانیا تصرف فلسطین را از سوی صهیونیست‌ها ممکن کرد و به آتش دشمنی با یهودیان در سراسر دنیای مسلمانان دامن زد. پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما که با ما به اسرائیل آمدند، همیشه با غمی عمیق از عراق یاد می‌کردند و غالباً از آن به‌عنوان «باغ عدن» نام می‌بردند. برای آنها، عراق سرزمین محبوب و دلبندشان بود در حالی که اسرائیل مکان تبعیدشان به شمار می‌رفت.
وضع ناگوار شخصی آنها به تضادی بنیادی در کانون صهیونیسم اشاره داشت. «صهیونیسم» بر پیوند تاریخی مردم یهودی با سرزمین اجدادی آنها در خاورمیانه تأکید می‌کرد؛ ولی دولتی برپا کرد که گرایش فرهنگی و جغرافیای سیاسی آن تقریباً به تمامی به غرب معطوف بود. اسرائیل خود را به این صورت می‌دید. دشمنانش نیز آن را به این صورت می‌دیدند، که نوعی گسترش استعمارگری اروپایی در خاورمیانه است، چون که «در» خاورمیانه است و نه «بخشی» از آن. در این دولتِ «اروپامحور»، برای افرادی چون مادربزرگ‌های من ناممکن بود که احساس کنند در خانه هستند.
مادرم که در ۹۶ سالگی در اسرائیل درگذشت (سال ۲۰۲۱)، غالباً درباره خیلی از خانواده‌های مسلمانی صحبت می‌کرد که با او دوست بودند و به خانة ما در بغداد می‌آمدند. یک روز از او پرسیدم: «آیا هیچ دوست صهیونیستی داشتیم؟» نگاهی به من انداخت که گویا سؤال غریبی پرسیده‌ام و سپس با قاطعیت گفت: «نه، صهیونیسم چیزی اشکنازی۱ است، هیچ ارتباطی با ما ندارد!» پاسخ او در واقع دیدگاه بزرگ‌ترهای خانواده من نسبت به صهیونیسم بود، قبل از آنکه به اسرائیل پرتاب شویم، در واقع نظرگاه سیاسی اصلی پیشینیان آنها. «صهیون» مملکتی کوچک و دور افتاده بود که از آن آگاهی اندکی داشتیم. مهاجرت ما به صهیون، امری اجباری بود، نه یک انتخاب عقیدتی. گفتن این موضوع اغراق و گزافه‌گویی نیست که ما را به خدمت سربازی در طرح صهیونیستی اجبار کردند! مهاجرت به اسرائیل غالباً به‌عنوان صعود توصیف می‌شود؛ اما در مورد ما، کوچیدن از عراق به اسرائیل، آشکارا نوعی سقوط بود، هبوطی از نردبان اجتماعی و فرهنگی. نه فقط اموالمان را از دست دادیم، بلکه احساس نیرومند هویت‌مان را به‌عنوان یهودیان عراقیِ سربلند نیز از کف نهادیم و به حواشی جامعة اسرائیل فرو افتادیم.

پروژه جنگ تمدن‌ها
در کارنامة بعدی‌ام در انگلستان، به‌عنوان کارشناس روابط بین‌المللی خاورمیانه و نیز یک روشنفکر اجتماعی، موضوع را با دو روایت غالب پیگیری کردم: «نظریة برخورد تمدن‌ها»‌ی ساموئل هانتینگتون و روایت صهیونیستی درباره یهودیان سرزمین‌های عربی. اولی به‌طور ضمنی امکان یک هویت یهودی ـ عربی را منتفی می‌شمارد. روایت صهیونیستی بر این نظر است که: «یهودستیزی در ذات اسلام نهفته است» و «اسلام سرسختانه و بی‌وقفه به دنبال آزار و به ستوه آوردن یهودیان است»؛ «دشمنی با یهودیان در تمام مملکت‌های عربی رایج است»؛ «یهودیان این مملکت‌ها در خطر نابودی و هولوکاستی دیگر قرار دارند» و «دولت نوپای اسرائیل شجاعانه برای نجات آنها آمده و به آنها بهشتی ایمن تقدیم می‌کند». روایت صهیونیستی بر این موضوع نیز تأکید می‌کند که یهودستیزی عربها مانع و سد راهی تغییرناپذیر برای حل و فصل تنازع اسرائیل با همسایگان عرب آن است.
در این خوانش، مهاجرت یهودیان از سرزمین‌های عربی به اسرائیل، عمدتاً به اذیت و آزار و تبعیض‌هایی نسبت داده می‌شود که ادعا می‌شود در کشورهای اصلی‌شان با آنها مواجه بوده‌اند؛ و مواضع سیاسی افراطی که به مجرد استقرار در اسرائیل می‌گیرند، به تجربه‌های زنده‌شان در میان عربها بازمی‌گردد. اما تنها در این چند سال اخیر بود که شروع به تأمل دربارة تجربة شخصی‌ام کردم و به من کمک کرد تا دیدگاه‌های جهانی‌ام را شکل دهم و «برخورد تمدن‌ها» و نیز روایت صهیونیستی را به نقد بگیرم.
نظریه «برخورد تمدن‌ها»ی هانتینگتون یکی از شعارهای رایج اوایل دهة ۱۹۹۰ بود. استادِ هاروارد باور داشت که پس از «جنگ سرد» و فروپاشی شوروی، دنیا به وضعیت طبیعی امور بازخواهد گشت که مشخصة آن تنازع‌ فرهنگی است. به استدلال او، مهمترین تمایزهای بین مردم، دیگر سیاسی یا عقیدتی نیست، بلکه فرهنگی است. ابنای بشر در راستای خطوط فرهنگی تقسیم شده‌اند: غربی، اسلامی، هندو، و غیره. فرهنگ اسلامی از بنیاد دشمن غرب معرفی شده است. به مردم در دنیای اسلامی گفته شده که ارزش‌های غربی را مردود شمارند. هانتینگتون ادعا می‌کند که دلبستگی آنها باید به مذهبشان باشد نه به ملت ـ دولت. و مذهب آنها با آموزه‌های لیبرال غربی (نظیر فردگرایی، کثرت‌گرایی، آزادی و دمکراسی) مغایرت دارد.
«برخورد تمدن‌ها» که اکنون عمدتاً بی‌اعتبار شده است، بر رویکرد برخی از تاریخ‌نگاران صهیونیست در خصوص کشمکش عرب ـ اسرائیل نفوذی اساسی داشته است. این تاریخ‌نگاران ریشة این تنازع را در مشرب جزمی اسلام و نفرت از یهودیان می‌دانند. آنها با بازتاب دادن عقاید هانتینگتون، تأکید را بر ساحت مذهبی و روانی تنازع می‌گذارند. چیزی که بین هانتینگتون و این تاریخ‌نگاران مشترک است، نوعی ذهنیت مشرق‌زمینی است. آنها با تفکراتی کلیشه‌ای درباره شرق سروکار دارند. دشمنی مسلمانان را با غرب توضیح می‌دهند، و آن را به دشمنی با اسرائیل گسترش می‌دهند که حاصل ناگزیر مذهب و فرهنگشان می‌دانند نه محصول شرایط تاریخی مشخص. گفته می‌شود که برخورد بین تمدن یهودی ـ مسیحی و اسلام است. دیدگاهی بنیادی که بر رویکرد مسلمانان نسبت به دنیای خارج به‌طور اعم و نسبت به یهودیان به‌طور اخص پایه دارد. این طرز تحلیل به‌نحوی نومیدکننده غیرتاریخی است. تنوع و چندگانگی دنیای مسلمانان را به نوعی یکپارچگیِ غضب‌آلود و  جاهلانه کاهش می‌دهد و در این تحلیل، گلایه‌ها و سرخوردگی‌های واقعی، نه تصوریِ، مسلمانان را از قدرت‌های غربی و اسرائیل نادیده می‌گیرد.
این دیدگاه ساده‌گرایانه و اروپامرکزی از دنیا، با دیدگاه دنیوی برخی فعالان افراطی اسلامی همانندی دارد. افراطیون مسلمان بر این عقیده‌اند که داستان عربها و یهودی‌ها حکایت برخورد بنیادی مذهبی و فرهنگی است. به گفته آنها، یهودیان هرگز بخشی از بافت و ساختار جامعة عرب نبوده‌اند؛ آنها بیگانه بودند، عنصری دشمن خو، حتی نوعی ستون پنجم در دارالاسلام و دولت اسرائیل موجودیتی نامشروع است که قدرت‌های استعماری با هدف تفرقه‌انداختن بین مسلمانان و تضعیف آنها خلق کرده‌اند. بدین ترتیب، هم صهیونیست‌ها و هم افراطیون از تاریخ رابطة مسلمانان ـ یهودیان به شکلی گزینشی و با هدف تبلیغ دیدگاه سکولار و مذهبی خود استفاده می‌کنند. هر دو گروه بر بی‌اعتمادی به دشمن دامن می‌زنند و به بسیج مداوم در مبارزه برای برتری و چیرگی فرا می‌خوانند.
داستان خانوادة من با هیچ کدام از روایت‌های صهیونیست‌ها و افراطیون اسلام‌گرا درباره تجربه‌های یهودیان تحت حکمروایی مسلمانان انطباق ندارد. این داستان در سطحی عمیق‌تر، با مفروضات «برخورد تمدن‌ها» که زیربنای هر دو روایت است، تعارض دارد؛ بنابراین داستان خانوادة من در بر دارندة مفاهیمی ضمنی برای فهم ما از مسیر تاریخ مدرن خاورمیانه است. دقیق‌تر اینکه تصحیح‌کنندة روایت صهیونیستی است که می‌گوید عربها و یهودیان به طور ذاتی قادر به سکونت مسالمت‌آمیز در کنار یکدیگر نیستند و به کشمکش و تنازع دائمی با یکدیگر محکوم‌اند.
ادامه دارد
پی‌نوشت:
۱ـ Ashkenazi؛ اسرائیلی‌های اروپایی تبار. ـ م. 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی