بهار شاعران
محمدتقی بهار / ملک الشعرا
خوشا بهاران
خوشا بهارا، خوشا میا، خوشا چمنا
خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
خوشا سرود نوآیین و ساقی سرمست
که ماهِ مویمیانست و سرو سیم تنا
خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار
خوشا جوانی با این دو گشته مُقترنا
خوشا مقارن این هر سه، خاطری فارغ
ز کید حاسد بدخواه و خصم راهزنا
خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود
که رشح باران بسترده گردش از بَدنا
خوشا مسابقهٔ اسبهای ترکمنی
کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا
درازگردن و خوابیدهدُم و پهنسُرین
فراخسینه و بالابلند و نرمتنا
بزرگسُم و کشیدهپی و مبارکساق
بلندجبهه و محجوبچشم و خوشدهنا
به فصلی ایدون، کز خاربُن برآید گل
نواخت باید بر گل، سرود خارکنا
گلستان
سعدی
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بُستان
نارنج و بنفشه بر طبق نِه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یکبار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گلافشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نمانَد
در زیر گلیم و عشق، پنهان
بوی گل بامداد نوروز
وآواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختهست و دستار
بس خانه که سوختهست و دکان
ما را سر دوست بر کنار است
آنک سر دشمنان و سندان!
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی! چو به میوه میرسد دست
سهل است جفای بوستانبان
جهان خرم و خوش
منوچهری دامغانی
آمد نوروز هم از بامداد آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد مُرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیهروی سمنبوی داد
گیتی گردید چو دارالقرار
روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند بلبکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند
نایزنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پریرویان برتافتیم دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم
بوقلمونیها در نوبهار
پیکر در پیکر بنگاشتیم لاله بر لاله فرو کاشتیم
گیتی را چون ارم انگاشتیم دشت به یاقوت تر انباشتیم
باز به هر گوشه برافراشتیم
شاخ گل و نسترن آبدار
باز جهان گشت چو خرّم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت
ابر به آب مژه در روی کشت گُل به مُل و مل به گل اندر سرشت
باد سحرگاهی اردیبهشت
کرد گل و گوهر بر ما نثار
بهار عاشقان
جلالالدین محمد بلخی
آمد بهار ای دوستان، منزل سوی بستان کنیم
گِرد عروسان چمن، خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبورها پرّان شویم از گل به گل
تا در عسلخانهی جهان، شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن، کاین طبلها پنهان کنیم
تا طبلخانهی عشق را از نعرهها ویران کنیم
زنجیرها را بردریم، ما هر یکی آهنگریم
آهنگران چون کلبتین، آهنگ آتشدان کنیم
چو کورة آهنگران، در آتش دل میدمیم
کآهندلان را زین صفت، مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عالم زنیم، این چرخ را برهم زنیم
وین عقلِ پا برجای را چون خویش سرگردان کنیم
شما چه نظری دارید؟