سه‌شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۸
نظرات: ۰
۰
-
خاطره فریدون مجلسی از عیدی‌هایی که برادرش بالا کشید!

چشم و گوش بسته و ساده دل و نادان آن روزگار گول خوردیم و پول زبان بسته عیدی را به اخوی دادیم که برایمان یک شتر بخرد! دیگر فکر نکردیم که شتر را در کجای حیاط پارک کنیم، گیرم کاه و یونجه و حتی آب هم نخواهد، چه کسی خار و خاشاک و خوراکش را باید بدهد.

فریدون مجلسی در گفتگو با اطلاعات آنلاین، به ذکر خاطره‌ای نوروزی پرداخت و اینگونه روایت کرد:

فکر میکنم شیرین ترین خاطرات کودکی و نوجوانی ما از وقتی که قدری به عقل ناقص رسیدیم عیدی گرفتن بود برای اینکه می‌توانستیم دور از چشم پدر و مادر بعضی چیزهای ممنوعه را از دوره گردها بخریم که خب لذتی دارد! به یاد مطلبی افتادم که چندین سال پیش هم در جایی به آن اشاره کرده بودم.

ماجرایی از نو جوانی خودم در بیش از هفتاد سال پیش. جمع عیدی‌هایی که از قوم و خویش‌ گرفته بودم به شصت هفتاد تومان می‌رسید. همه اسکناس‌های یک تومانی آهاری سرمه ای، که آنها را بارها شمرده و در جیب کت نوی عید خودم گذاشته بودم. روزی اخوی بزرگ که یادش گرامی باد، با لبخندی به سراغم آمد و شروع کرد به تعریف از شتر. راستش چند سال پیش آخرین کاروان‌های شترهایی را که بارهای سبک و پرحجم مانند کاه و پشم در توری‌های درشت باف حمل می‌کردند در خیابان دیده بودم که برایم بسیار جالب بود. وقتی خوب به هیجان آمدم، اخوی گفت که با شصت هفتاد تومان می‌توان یک شتر خوب خرید. آن زمان از کامپیوتر و آی پد و این چیزها هم خبری نبود، که پدر و مادرها با هر بار پس از هنگ کردن یا برای رفع هر مشکلی به سراغ بچه‌ها بروند، تا آنها هم که حوصله توضیح و فروکردن میخ آهنین در سنگ والدین را ندارند، تند و تند دکمه را فشار دهند و دستگاه را به اصطلاح ریسِت کنند.

چشم و گوش بسته و ساده دل و نادان آن روزگار گول خوردیم و پول زبان بسته عیدی را به اخوی دادیم که برایمان یک شتر بخرد! دیگر فکر نکردیم که شتر را در کجای حیاط پارک کنیم، گیرم کاه و یونجه و حتی آب هم نخواهد، چه کسی خار و خاشاک و خوراکش را باید بدهد. سروصدایی هم دارد یا ندارد، با پهن اش چه باید کرد و آیا به درد باغچه می‌خورد یا نه.

باری این راز میان من و اخوی بود، تا اینکه پس از مدتی سراغ شتر را گرفتم، گفت سفارش داده و دارند پیدا می‌کنند. بعد، مدتی گذشت و خبری نشد، اخوی گفت که راستش شتر زیاد است، اما او برای من شتری سفید به عربستان سفارش داده که کم گیر می‌آید. می‌دانید شتر قهوه ای زیاد دیده بودم و اگر آن را مانند پیکان و پراید بدانیم، می‌شود گفت که لابد شتر سفید در حد پورشه و لامبورگینی است. در عالم نوجوانی خودم را سوار شتر سفید در حال دور دور کردن در کوچه و کنار زمین فوتبال خاکی بچه‌های محل مجسم می‌کردم و شاد می‌شدم. اما باز هم زمان گذشت و من هم چند ماهی بزرگ تر و قدری مشکوک شده بودم. به طور جدی سراغ شتر را از اخوی گرفتم که یا شتر را بدهد یا پولم را. گفت بر اساس آخرین خبر شتر را در عربستان سوار کشتی کرده اند و اکنون در راه ایران است. یعنی در همین خلیج فارس خودمان عازم سواحل ایران بود.

یکی دو روز بعد اخوی پیش از آنکه من از او پرسشی کرده باشم با شتاب و هراس به سراغم آمد و گفت که متأسفانه طبق آخرین خبر کشتی حامل شتر سفید تو در اثر توفان غرق شده و هزاران تومان اموال مردم غرق شده و رفته است. که یعنی شتر ۶۰ تومانی تو در مقابل آن اصلاً به حساب نمی آید! آب پاکی را روی دستم ریخت که به این ترتیب هم خیال من راحت شد. خیال اخوی هم راحت شد که گویی اصلاً به این نتیجه رسیده بود که پول عیدی به چه درد بچه می‌خورد، در حالی که ظاهراً برای خودش می‌توانست مفیدتر باشد. اما درسی در آن سن به بهای شصت تومان گرفتم این بود که دیگر دنبال شتر نسیه و تخیلی بدون پارکینگ و دستشویی شتر و شتربان نروم!

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

Video Player is loading.
Current Time 0:00
Duration 0:00
Loaded: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time 0:00
1x
    • Chapters
    • descriptions off, selected
    • subtitles off, selected

      آخرین مطالب

      بازرگانی