محمدحسین دانایی - اطلاعات| زندهیاد جلال آلاحمد که در آستانه یکصد و یکمین سالگرد تولدش هستیم، در یادداشتهای روزانه مورخ چهارم بهمن۱۳۴۷ خود در مشهد چنین نوشته است:
«باز از زور پِسی زدهام بچاک جعده... و اما اینکه چرا زدهام بچاک، برای اینکه در تهران کاری ازم نمیآمد. «روشنفکران»۱ در ص۱۹۲ متوقف شده، یعنی الباقی متن را یک ماه است ناشر فرستاده که اصلاح کنم و قابل چاپ، که ازم نیامده تاکنون. دلم نمیآید توی متن دست ببرم، یعنی که اگر در الباقی دست ببرم، آنچه را هم که چاپ شده، باید عوض کنم و این کار حضرت فیل است و اصلاً دلم بهم دارد میخورد از هر چه این جور بحثها است و بعد هم «کارنامه سه ساله»۲ را جمع کردهاند تاکنون در حدود ۲۰۰ نسخهای. و راه افتادیم رفتیم سراغ رمزی۳ که آن بار وساطت کرده بود و برده بودمان پیش هویدا۴ برای مخالفت با سانسور. قرار شد چیزی بنویسم و ببرم که بدهد به هویدا که نوشتم و بردم. درآمد که: قرار شده است فلان آدم امنیتی را ببینیم، که هویدا دستور داده، یعنی که رفع مزاحمت کرده و من درآمدم که: آخرین بار سر قضیه اسرائیل که آنجا بودهام، گفتهام که دیگر بپای خودم اینجا نمیآیم. درآمد که آن طرف را صدا میکنم، و صدا کرد و برای چهار بعدازظهر همان روز، که رفتیم و نشستیم و به گپزدن و دست آخر دعوا و فحش و فضیحت ـ کما فیالسابق ـ و رمزی درآمد که: تو که عوض نمیشوی (چون ثابتی۵ مأمور سازمان درآمده بود که: فلانی براه راست نمیآید) و اینها هم که عوض بشو نیستند. پس اصلاً چطور است تو بروی دو ـ سه سالی یک جایی بنشینی، فکر کنی؟ مأموریت برایت درست میکنم و ازین حرفها. (لابد مثل آنچه سر ملکی۶ درآوردند و فرستادنش گراتز۷ والخ...) که درآمدم که: من اولاً تبعید اختیاری نمیروم، که هر دوشان مثلاً رنجیدند که: این چه حرفهاست؟و بعد هم گفتم که: در صورت رفتن [حق] مأموریت و حقوق زیاد نمیخواهم و همان یک حقوق دبیری کافی است و فقط یک مرخصی اداری لازم دارم و ازین قبیل و از هم که جدا میشدیم، رمزی درآمد که: من بروم دنبال قضیه؟ گفتم: برو، ولی بهمان صورت که گفتم.»
این گزارش جلال آلاحمد بود از ملاقات با یکی از مهمترین مهرههای ساواک که مأمور شده بود برای مهار آلاحمد، به هر صورتی و هر قیمتی. او در آن ملاقات ضمن دعوا و فحش و فضیحتهای دوجانبه، آلاحمد را تهدید به قتل و بدنامی و رسوایی کرده بود، بدینصورت: یک روز در حالی که بیخیال در پیادهرو راه میروی، ناگهان یک کامیون عبوری ترمزش میبُرد و وارد همان پیادهرو میشود و میزند تو را درب و داغان میکند بعد ما با تشریفات کامل جنازهات را برمیداریم و میبریم پایین پای رضاشاه دفن میکنیم، هر هفته هم یک تاج گل از طرف نخستوزیر روی قبرت میگذاریم تا حسابی آبرویت برود و آرزوی وجیهالملهشدن را به گور ببری!
آن ساواکی نامدار آلاحمد را لفظاً تهدید به بیآبرویی کرد، ولی عملاً کاری نکرد، در حالیکه بعدها دیگران همان کاری را کردند که ساواکی مزبور نکرده بود. چگونگی این بازی بچگانه در خاطرات هوشنگ نهاوندی آمده است؛ کسی که کارنامهاش آکنده از عناوین درخشانی(!) است، همچون: سیاستمدار، اقتصاددان، استاد دانشگاه، وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم، رئیس دانشگاه شیراز، رئیس دانشگاه تهران و سرانجام، رئیس دفتر مخصوص فرح پهلوی: «بنده که رئیس دانشگاه شدم، گرفتار مسائل سازمان امنیت بودیم، به طور دائم و یکی از این مسائل دائم ما مسأله جلال بود. جلال، یعنی جلال آلاحمد... با ایرج افشار ۸ که او هم آدم خوشفکری است... صحبت کردیم. ایرج افشار گفت: آقا شما میخواهید این جلال آلاحمد را ما از بین ببریم؟ گفتم: والله من بدم نمیآید، و در ضمن یک خرده محیط دانشگاه را هم راحت کنیم... گفت: بیایید یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم از جلال آلاحمد، صمد بهرنگی... دهخدا و جمالزاده ۹ و اعلیحضرت بیایند این نمایشگاه را افتتاح کنند. دیگر برای جلال آلاحمد آبرویی باقی نخواهد ماند. عیناً با همین عبارت. من هم خندیدم و گفتم: بد فکری نیست... بنده رفتم به اعلیحضرت گفتم که ما چنین نقشهای کشیدهایم و ایشان هم مقداری خندید و گفت: خیلی خوب!
«بعد هم ما اعلام کردیم که میخواهیم نمایشگاهی برپا کنیم که اعلیحضرت تشریف میآورند برای افتتاحش، طبیعتاً در دانشگاه تهران غلغله برپا شد... اعلیحضرت آمدند و ایرج افشار هم پشت سرشان و بنده هم پشت سر ایرج افشار و بعد وقتی رفتیم وارد آن اتاق بزرگ تالار بزرگ طبقه همکف دانشگاه تهران شدیم که آن نمایشگاه آنجا برپا بود، برگشتند به من گفتند: جلوی کدامشان میخواهید عکس را بگیرید که آبروی طرف را ببرید؟ ایرج افشار هم گفت: قربان، جلوی جلال آلاحمد... رفتند و جلوی جلال آلاحمد ایستادند که عکاسها عکسشان را بگیرند و فردا... عکس اعلیحضرت در مقابل جلال آلاحمد چاپ شد... و دیگر تمام شد مسأله جلال آلاحمد، بُت شکست!»۱۰
البته بر کسی که نقطه اوج پروازش منشیگری شهبانوی کذایی است، حَرَجی نیست، ولی چه میتوان گفت درباره کسی که دو سال قبل از حضور درین بازی بچگانه، یعنی زمانی که جلا آل احمد از دنیا رفته بود و مداحان و متملقان برایش به سر و سینه میزدند، او هم خودش را سراسیمه رسانده بود با اختصاص سرمقاله یکی از شمارههای مجلهاش ۱۱ به «سوگ آلاحمد»، و با استفاده ازین اوصاف و تعابیر: چشمه جوشنده و زُلالی از کوهسار زیبای ادب معاصر ایران! بادپایی تُندسیر از کاروان فهم و ذوق! مردی از صف نخبگان و فرزانگان! انسان و دوستدار انسانها! رهروی نکتهیاب و جامعهنگر! ایراندوست و ایرانشناس! قلمداری مایه سرافرازی! نویسندهای توانا! هنرمندی جوینده! انسانی دلیر و جوشان و سرانجام، شمع سراپانسوختهای که از جوهر وجودش امید آن میرفت که بیشتر و درازتر فیض برساند!...
پینویس:
۱) یکی از آثار آل احمد که عنوان کاملش چنین است: در خدمت و خیانت روشنفکران.
۲) مجموعه مقالات از آل احمد.
۳) رمزی ـ داود، روزنامهنگار و سردبیر مجله تلاش که از نزدیکان ساواک و دولت وقت بود.
۴) هویدا ـ امیرعباس، نخستوزیر ۱۴ ساله رژیم شاه.
۵) ثابتی ـ پرویز، مقام بلند پایه ساواک که طرف فحش و فضیحت آل احمد بود.
۶) ملکی ـ خلیل، فعال و نظریهپرداز سیاسی.
۷) گراتز، یا گراتس، شهری در اتریش که مدتی محل اقامت خلیل ملکی بود.
۸) افشار ـ ایرج، کتابشناس و پژوهشگر.
۹) همگی از نویسندگان و فعالان حوزه ادبیات.
۱۰) از مجموعه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد (http://iranhistory.net/nahavand۰/)
۱۱) مجله راهنمای کتاب، شماره ۷ و ۸، سال دوازدهم، مهر و آبان۱۳۴۸