ارمغان زمن فشمی در یادداشتی در ضمیمه جامعه امروز نوشت: در روزگـاری کـه رذیلـتها جـای فضیلـتها را میگیـرند و زشتـیهـا بر زیباییها سایه میاندازند، عجیب نیست که همه واژهها از معنا تهی شوند. آنان که داعیهدار اخلاقند، اگر نماد بیاخلاقی و بداخلاقی شوند، بذر تردید در دلها میکارند؛ طوری که اخلاقمداران واقعی سعی میکنند از آنان فاصله بگیرند و مرزهایشـان را مشخـص کننـد. وقتی دورویی و ریا وارد مناسبات شود، آنچه نابود میشود اخلاق و اعتماد است.
در نهایت دنیای آن که دستانش پینه بسته، از دنیای آن که پیشانیاش پینه بسته، دورتر و دورتر خواهد شد، دنیای مردمان دیگر هم. مردم به جزیرههای دورافتاده از هم بدل میشوند که به دنیای درون یکدیگر راهی ندارند.
در این شرایط عجیب نیست که سنتهای حسنه هم رنگ عوض کنند و جای خود را به مشتی شعار توخالی و نمایش دارایی و به رخ کشیدن قدرت بدهند. اینجاسـت که مراسـم دیرینه سوگـواری محرم نیز به یـک کارناوال خیابانی شبیه میشود که کمتر کسی به قصد عزاداری واقعی و برخورداری از یک فضای معنوی پا در آن میگذارد.
چنــدسالـی اسـت کـه صـدای «دوبسدوبس» نوحهها، اهمیت بیشتری از مفهوم شعرهایشان پیدا کرده و چربتر بودن خورش، معیار انتخاب هیأت عزاداری شده است. هیأتهای باکلاس بالای شهر به جای چای و خرما، «تیرامیسو» و «لازانیا» پخش میکنند. مداحان، متن جدیدترین ترانههای لسانجلـسی را دستکاری میکنند و با همان ریتم میخوانند. برخی پسرها با هزار آرایه و پیرایه به خیابان میآیند تا آشی بخورند و شماره تلفنی ردو بدل کنند.
حتی اگر زیر علم بروند به خاطر جلب توجه است. این وسط لابد دختری هم پیدا میشود که به بهانه بستن تکه پارچه سبز به علم و حاجت گرفتن، نزدیک شود و بَر و بازویشان را ستایش کند.
این وسط آنچه رنگ میبازد، هدف اصلی همان محرم و صفری خواهد بود که قرار است اسلام را زنده نگه دارد، رمز و راز آزاداندیشی و آزادگی مردی که با خانوادهاش به میدان جنگ رفت تا نشان بدهد فدا کردن جان، آخرین بهایی است که انسان برای حفظ ارزشهایش میپردازد.