احمد جلالی در یادداشتی در ضمیمه عاشورای عشق روزنامه اطلاعات نوشت: عمق زیباییهای داستان عاشورای امام حسین (ع) و امتداد آن که به پایمردی بانوی نامور تاریخ عاشورا، زینب (ع)، ماندگار شد، حکم میکند که فرصت ورود به میدان این خاطره را با عمیقترین احساسهای آکنده از حرمت و ادب و کرامت آزین ببندیم. خاطرهای که اگر روح آن را لمس کنیم، زیبایی آفرین است و این ظرفیت را دارد که در این زمانۀ آشوب و تفرقه، اسباب وحدت میان مسلمانان و همه کسانی باشد که به آزادگی و عدالت میاندیشند.
این نوشته کوتاه میخواهد با اشاره به گوشههایی از صحنهها و معانی بلند عاشورا، یادآوری کند که در نحوۀ بزرگداشت این خاطره و مراسم مربوط به آن، نگاه داشتن ادب مقام خاندان پیامبر (ص) شرط اول است.
ارادتمندان امام حسین (ع) توجه دارند که وجه غالب معنوی حماسۀ عاشورا درد و اندوه نیست، بلکه عزت و سرفرازی و قدرت و زیبایی و معنویت است. ماجرای کربلا دو رو دارد. یک طرف، مجموعهای است از زشتیها و پستیها و نامردمیهای اندوه آفرین و جانکاه؛ و روی دیگرآن تابلوی رنگارنگ و خیره کنندهای است از زیباییهای غرور آفرین و بهجت زای درونی.
به دلایل تاریخی و اجتماعی بسیار، در مجالسی که به نام امام حسین برگزار میشود، متأسفانه معمولاً بیشتر به شرح و بسط عاطفی روی اول سکه میپردازیم و بر آن اشک اندوه میباریم، اما چشم و دلمان را به اشک شوقی و برق غروری از زیباییها و شکوه عاشورا و نقش آفرینی خیال انگیز قهرمانان صحنه کربلا میهمان نمیکنیم و توجه نداریم که «سلام بر حسین» مفهوماً مقدّم بر «لعنت بر یزید» است.
این «سلام بر حسین» است که «لعنت بر یزید» را ترجمه میکند و به آن معنی میدهد. لرزیدن دل و ریختن اشک شوق در نگاه به عظمت و زیبائی رفتار امام، البته زیباتر و گیراتر و سازندهتر از گریۀ برآمده از ظلم و پستی یزید است.
شاید برای بعضی از ذاکران شریف و محترم اباعبدالله، تحریک عواطف از راه توجه دادن به پستیها و دد منشیهای یزیدیان سهل الوصولتر است تا تکان دادن عمق اندیشهها و قلبها از راه توجه دادن به بزرگیهای عزت آفرین امام و یاران او. البته گریه بر سوز زخم تیر و سنان میسرتر است تا خیره ماندن در عظمت و آرامش یک «نفس مطمئنه» که در روح یاران و خاندان او نیز دمیده شده است.
غالباً عواطف ما به وصف تلخیِ و سوزشِ یک کامِ تشنه حساستر است تا به تصور شیرینی یک روح سیراب؛ و کمی تعداد یاران در میانه انبوه چشم پرکنِ دشمنان بیشتر به چشم میآید تا دیده سیر و جان دلیر و زهره شیر حسین و یاران وفادار او (ع).
وگرنه، زبان حال آن سالار شهیدان را جز این نمیگفتیم و نمیشنیدیم که:
دیده سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره شیر است مرا، زهره تابنده شدم
گفت که: «با بال و پری، من پر و بالت ندهم»
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
تابش جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم
همچان که در عبارتی از زیارت عاشورا میخوانیم، بنی امیه و آل زیاد و آل مروان، آن پستیها و زشتیها را به یکدیگر تبریک میگفتند و باطن کور و پلید آنان زیباییها و عظمت روح امام و یاران او را نمیدید. اما دوستداران اباعبدالله قرنهاست که با نگاه به آن بزرگیها از داشتن چنان امام و مقتدائی به خود میبالند و پروریده شدن چنین نمونهای در سلسله اعتقادی خود را مبارک میشمارند و به او توسل میجویند و او را سالار شهیدان مینامند.
بنا به نقل مورخان مورد اعتماد، یزیدیان پیکر مبارک امام را به زیر سم اسبان کوبیدند و در عصر عاشورا خیمههای او را آتش زدند و سپس این بی شرمیها و وحشی گریها را به هم تبریک میگفتند.
تجسم این صحنهها البته به دل ارادتمندان امام آتش میزند، اما میباید آتشی را هم که در شب عاشورا از محبت و معرفت حق در دل امام و خاندان و یاران او فروزان بود و از خیام او شعله به آسمان میکشید شناخت و گرمی و نور و هدایت او را دید و آموخت و آموزش داد، که آتش طور بود و نوید وعده دیداری که آرزوی جانهای تشنهای است که از منطق ملامتگران بیکار بسیار دورند:
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا وعده دیدار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجائیم و ملامتگر بیکار کجاست
آتشی که مبارکی از آن زبانه میکشد که: «ان بورک من فی النار و من حولها»، مبارک باد هر که در این آتش است و هرکه پیرامون آن است. پس در عاشورا دو آتش بود که هر دو را میباید دید. یکی در دل مردان خدا که روشنی و گرمی بود و دیگری در دست یزیدیان که دونی بود و بی شرمی.
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است
از زیباییهای صحنه عاشورا و ایستادگی و شهامت خاندان امام پس از عاشورا، ظرافتهای مفهومی و اخلاقی آن است. تأکید بر مفهوم «آزادگی» از محورهای حرکت امام از آغاز تا پایان است؛ و «بزرگواری» رنگی است که امام بر جای جای این صحنه پرشکوه پاشیده است.
ظرف مجالس یاد امام بهترین فرصت است برای گفتن و شنیدن در کرامت نفس و اخلاق و اخلاص و مفاهیمی که توجه به آنان روحمان را در این زمستان به بهار میکشاند. بهاری معطر از شخصیت مردی که در سختترین شرایطی که برای انسانی میتواند پیش بیاید، همچنان صدای کرامت و ندای آزادگی از بندبند وجود او بر میخاست.
بر اساس نقل مورخان، دشمنان امام در عصر تاسوعا به جنگ آغاز کردند و امام برادر خود عباس را فرستاد تا شبی را مهلت بخواهد. مشهور آن است که دلیل این مهلت طلبی، تدارک فرصتی شبانه برای راز و نیاز با خداوند بود.
اما در روایت مورخ بزرگ عالم اسلام، محمدبن جریر طبری و انشای زیبای فارسی ابوعلی بلعمی از آن روایت که در حدود ۱۱۰۰ سال پیش در دربار سامانیان تحریر شده است، نکتهای در بیان نیت واقعی امام از مهلت خواهی آمده است که عمیقاً تکان دهنده است:
«پس حسین این مردمان را یکان یکان که به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ایشان را خطبه کرد و گفت آنچه بر شما بود کردید و من شما را نه به حرب آوردم، اکنون حرب پیش آمد و من از جان خویش نومید گشتم و شما را از بیعت خویش بحل کردم. شما بازگردید و بروید و مرا امشب زمان خواستن بکار نبود، از بهر شما خواستم تا هر که خواهد رفتن، برود.»
امام میخواست با استفاده از تاریکی شب، امکان یک تصمیم آزاد و دور از هرگونه تحمیل پنهانی را در اختیار آنانی که به رهائی از معرکه میاندیشیدند بگذارد.
در تاریخ طبری و هم در انشای ابوعلی بلعمی بر اساس این تاریخ - که نویسندهء هر دو سنی هستند - قطعاتی از صحبتهای امام با یاران خود را در آن شب آورده است که از زیباترین نقشهای صحنه عاشوراست که نشان میدهد که در آن شرایط ملتهب، در شبی که فردایی و فرداشبی چنان سخت و جانکاه را برای امام و خاندان او در پی دارد، توجه این مرد کوه غیرت تا کجا و تا کجا، و با چه ظرافتی، به زدودن رنگ هرگونه تحمیل از این صحنه رنگارنگ معطوف است.
حتی فضای تحمیلِ نرم و پنهان را برهم میزند؛ هرچند که آن تحمیل رو به راهِ آزادگی داشته باشد و طبیعتِ شرایط، آن را در لفاف عرف مقبول پیچیده و آراسته باشد. این ظرف و ظرافتهای اخلاقی است که عمل امام را فاخر میکند و وسعت میدان شجاعت روحی او را مینمایاند. قاف تا قاف پُر از پَرِ سیمرغ.
چه خیال انگیز است نگاه به زندگی مردی که در سختترین شرایطی که طاقت کوه را در هم میشکند، قامت مردانه چاک چاک خود را به سختی به پای میدارد تا دشمنان خود را در ورای دین به آزادگی دعوت کند و از حنجرِ خشک و مجروحِ خود فریاد بزند که: «اگر دین و پروای روز واپسین ندارید، در دنیای خود آزاده باشید.» فریاد کردن این منطق از آن نای تشنه و خشک، حرف سادهای نیست. باد نیست. آتش است؛ و چه دارد آن که این آتش ندارد؟
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
کدام مجالی آزادگی انگیزتر از توسل و احترام به شخصیتی است که در توصیف سرداری که در ابتدا راه را بر او بسته و او را متوقف و محاصره و تهدید به جنگ کرده و سپس به سوی او بازگشته و به شهادت رسیده، از میان دهها نکته ممکن، بازهم به مفهوم آزادگی باز میگردد و میگوید: «تو آزاده ای، همان گونه که مادرت تو را نامیده بود»؟ تأملی درس آموز در محضر خاطره پیشوایی که به ما آموخت که سختی میتواند قرینِ ایمان باشد، اما ذلت نه. به ما آموخت که ترجیح دارد بوسه گاه پیامبر را به تیغ سپرد تا به ذلت یوغ دونان و نامردمان؛ و چه حالی ستودنیتر از حال آزادهای که از آزادگی با همه رنج هایش راضی است، و از تسلیم به دونی و حقارت، با همه وسوسه هایش بیزار.
از غنیمتهای نگاه آموزشی به حرکت امام، فراهم آمدن امکان توجه ملموستر به آن دسته از تعالیم دینی است که به جهت ظرافت و حساسیت مفاهیم مندرج در آن، در معرض کج فهمی و تحریف معنوی قرار دارند، و این بد فهمیها در طول تاریخ اسباب خسارتهای بزرگ شده است.
بزرگداشت خاطرۀ شهادت چنین شخصیتی طبیعتاً ادب خاص خود را دارد. ادب آن است که اشک ما در سوگ حسین، اشک ادب و گریه تعظیم باشد. مرثیه سرایی ما میباید حامل روح ادب به استان مردی باشد که به پذیرش ذلت مطلقاً هیهات گفت.
ادب نیست اگر بیان خاطرۀ عاشورای امام را در قالب الفاظ و عبارات و لحنهای زاری آلود و زبونانهای درآوریم که شایسته روح بلند او نیست، بلکه زبان حال روحهای زبون و سینههای تنگ است. ما در تاریخ ادب خود مرثیه سرایان ادیب و مخلص اباعبدالله کم نداشته ایم که اشعار متین و بلند در رثای او ساخته اند.
چرا از این گنجینههای متین و وزین بهره نبریم و صرفاً به نیت تحریک سطحی احساسات عزاداران، نادانسته حرمت مقام خاندان رسول خدا را، در صورت و در محتوی، در بیان خود نگاه نداریم. من از مقام امام خجالت میکشم که مثالهایی در این خصوص بیاورم و بیش از این مطلب را باز کنم. به ویژه که عمیقا باور دارم که ایرانیان اهل ادب اند.
از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
اگر این ادب رعایت شود و آن توجه و ظرافت متقابل که پیش از این بدان اشاره کردیم در میان آید، مطمئناً بهرۀ شایانی از خجستگی یاد عاشورای امام خواهیم برد. اگر صحنههای آخرین سحر امام و یاران او را تجسم کنیم و قدر آن شب قدر او را دریابیم و اگر فرخندگی و خجستگی توسل به این روحهای بزرگ را در منظومۀ اعتقادی و عاطفی خود بازشناسیم، آن وقت تفألی درونی با حافظ - که دیوان او را در طاقچۀ خانه هایمان اغلب در کنار قرآن جای میدهیم به ما خواهد گفت:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند