چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۰:۳۹
نظرات: ۰
۰
-
ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبی

در پاره‌ای متون به استناد احادیث گوناگونی که در دست است، ذوالقرنین را فرشته دانسته‌اند و یا به این وجه نیز پرداخته‌اند.

حمید یزدان پرست در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت:

اشاره: در سوره مبارکه کهف، از فردی به نام ذوالقرنین یاد شده که ظاهراً نام او نیست و در طول قرن‌ها درباره اش بحث‌ها شده که او کیست؟ این نوشتار فارغ از تحقیقات تاریخی و زبان شناسی، عمدتاً از چشم انداز متون روایی و تفسیری به پیگیری اخبار مرتبط با ذوالقرنین پرداخته است و از این روی با طبقه بندی روایات فراوان در این باب، چند احتمال را بررسی کرده است: آیا او پادشاه بود؟ آیا پیامبر بود؟ آیا فرشته بود؟ اگر قرن به معنی شاخ است، معنی اش چیست؟ منابع تلخیص شده این نوشتار هم از متون اهل سنت است و هم از متون شیعیان.

فیض کاشانی در تفسیر صافی (ج ۲، ص ۲۵۹) حدیثی از امام باقر (ع) می‌آورد که حضرت فرمود: «ان ذالقرنین لم یکن نبیاً، ولکنّه کان عبداً صالحاً احب الله فاحبه و نصح لله فنصحه الله و انما سُمی ذاالقرنین لانّه دَعا قومه، فضربوه علی قرنه، فغاب عنهم حیناً ثم عاد الیهم فضرب عَلی قرنه الآخر و فیکم مثله: ذوالقرنین پیامبر نبود، بلکه بنده‌ای صالح بود که...» تفاوت عمده این حدیث با روایات پیشین تنها در گوینده آن است که به امام باقر (ع) منسوب است و روایات پیشین به امیرالمؤمنین (ع).

مضمون این حدیث به صورت کامل یا ناقص و با اختلافاتی چند در الفاظ، در متون بسیار زیاد تکرار شده است که همگی دلالت بر ضربت خوردن دوگانۀ ذوالقرنین است. گرچه در برخی از آن‌ها تصریح نشده که او را بدین سبب ذوالقرنین نامیدند؛ از آن جمله است حدیثی که صحابی ارجمند جابر بن عبدالله انصاری روایت می‌کند و ما در اینجا تنها بخشی از آن ذکر می‌کنیم و در بخش آینده، تمامش را می‌آوریم:

جابر گوید: از پیامبر (ص) شنیدم که می‌فرمود: «انّ ذالقرنین کان عبداً صالحاً جعله الله عزوجل حجهً علی عباده. فدَعا قومه الی الله و امرَهم بتقواه. فضربوه عَلی قرنه؛ فغاب عنهم زماناً حتی قیل: ماتَ او هلکَ باَیّ وادا سَلک! ثم ظهر و رجع الی قومه، فضربوه علی قرنه الآخر و فیکم من هو علی سنته...: ذوالقرنین بنده شایسته‌ای بود که خداوند او را حجت بر بندگانش قرار داده بود.

او قوم خود را به سوی خداوند فراخواند و به تقوای الهی فرمان داد؛ اما آن‌ها بر یک سوی سرش زدند. او نیز چندان از دید آن‌ها پنهان گردید که گفتند: مرده یا در بیابانی که می‌رفت، هلاک شده! سپس دوباره ظاهر شد و به سوی قومش بازگشت. پس بر سمت دیگر سرش زدند و در میان شما نیز کسی هست که بر شیوه او رفتار می‌کند...» این روایت عیناً در نورالثقلین (ج ۳، ص ۲۹۴)، کنز الدقائق (ج ۸، ص ۱۴۶)، نفس المصدر و الموضع (ص ۳۹۴، حدیث ۴)، البرهان (ج ۳، ص ۶۶۳) و... آمده است.

مشابه این حدیث، روایتی است که ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق (ج ۱۷، ص ۳۵۹) از قول حضرت امیر (ع) می‌آورد که درباره ذوالقرنین فرمود: «انّه دَعا قومه الی الله. فضربوه علی قرنه، فغبر زماناً. ثم بعثه الله عزوجل الهم فدعاهم الی الله عزوجل. فضربوه عَلی قرنه الآخر. فهلک بذلک قرناه: او قومش را به سوی خدا فراخواند؛ اما آن‌ها بر یک سمت سرش زدند، پس روزگاری از میانشان نهان شد.

سپس خداوند او را به سوی ایشان برانگیخت و باز آن‌ها را به خدا فرا خواند. آن‌ها نیز بر سمت دیگر سرش زدند و بدین ترتیب دو طرف سرش از بین رفت.» این روایت عیناً در نهج‌السعاده (ج ۲، ص ۴۲۹) آورده شده، جز آنکه به جا «فغبر»، در اینجا «فغیب» (نهان شد) ذکر شده است.

ابن بطریق اسدی (متوفای ۶۰۰ ق) در العمده (ص ۲۶۶) از آن حضرت روایت می‌کند: «کان ذوالقرنین رجلاً ناصحاً لله عزوجل فدعا قومه الی الله، فضربوه علی قرنه. ثم دعاهم الی الله فضربوه علی قرنه، فمات: ذوالقرنین... قومش را به سوی خداوند فرا خواند، بر یک سمت سرش زدند. سپس دوباره ایشان را به سوی خدا فرا خواند، بر یک سمت سرش زدند، در نتیجه درگذشت.»

ج) شاخ‌ها

سومین نکته‌ای که در مورد ذوالقرنین قابل طرح است، موضوع شاخ‌های اوست؛ چه، «قرن» به معنی شاخ است و ذوالقرنین از یک لحاظ به معنای «دارندۀ دو شاخ» است. گرچه در مبحث پیشین کم و بیش بیان شد که در بیان اهل بیت (ع)، از شاخ‌ها به گونه دیگری تعبیر شده است، مفسران قدیم به مواردی از قبیل شاخ واقعی، شاخ​مانند، برآمدگی دو طرف سر، دوشاخه بودن تاج، داشتن دو گیسو، دو قرن (سی ساله) سلطنت و... اشاره کرده‌اند که از تکرارشان خودداری می‌ورزیم و تنها به سراغ احادیث می‌رویم:

عیاشی از قول اصبغ بن نباته روایتی نقل می‌کند که، چون چگونگی طرح شدنش را حذف کرده، نخست این بخش را از نوشته ابوجعفر اسکافی (متوفای ۲۲۰ ق) در کتاب المعیار و الموازنه (ص ۲۹۸) می‌آوریم. او می‌نویسد:، چون ابن الکواء شنید که علی [ع]می‌گوید: «سلونی قبل ان تفقدونی...: از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید»، برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان، آیا از شما بپرسم؟» فرمود: «بپرس برای دانستن و نه عیب‌جستن؛ و از چیزی بپرس که به دردت بخورد و آنچه به دردت نمی‌خورد، رها کن!» ابن‌کواء چند پرسش کرد تا اینکه به نوشته عیاشی (ج ۲، ص ۳۳۹) گفت: «ای امیر مؤمنان، ذوالقرنین فرشته بود یا پیامبر؟ و شاخهایش آیا زر بود یا سیم؟» حضرت فرمود: «انّه لم یکن النبی و لا مَلَک، و لم یکن قرناهُ ذهب و لا فضه، ولکنه کان عبداً احب الله فأحبه، و نصح لله فنصح له، و انما سُمّی ذوالقرنین لانّه دَعا قومه فضربوه علی قرنه، فغاب عنهم، ثم عاد الیهم فدعاهم فضربوه بالسیف عَلی قرنه الآخر و فیکم مثله: او نه پیامبر بود نه فرشته، و شاخهایش نه طلا بود نه نقره؛ بلکه بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت، خدا هم او را دوست داشت... از این رو ذوالقرنین نامیده شد که قومش را [به راه حق]فراخواند، بر یک طرف سرش زدند، پس رفت و از دیدشان نهان شد. سپس به نزدشان بازگشت و آن‌ها را فراخواند؛ این بار با شمشیر بر سمت دیگر سرش زدند و در میان شما کسی، چون او هست.»

و این همان حدیثی است که پیشتر بخش‌هایی از آن و مشابهاتش را آوردیم؛ و همان است که ابوالفتوح در روض الجنان (ج ۱۳، ص ۲۶) آورده که حضرت درباره شاخ‌های ذوالقرنین فرمود: «نه از زر بود و نه از سیم، ولکن او قوم را دعوت کرد با توحید...» همین حدیث در البرهان (ج ۳، ص ۶۵۹) آمده است و در مآخذ دیگر تکرار شده است؛ از جمله: کمال الدین (ص ۳۹۴)، تفسیر شیخ مفید (ج ۱۴، ص ۳۸۳)، مجمع البیان (ج ۶، ص ۷۵۶)، تفسیر صافی (ج ۳، ص ۲۵۹)، منهج الصادقین (ج ۵، ص ۳۶۳)، نورالثقلین (ج ۳، ص ۲۹۴)، جوامع الجامع (ج ۴، ص ۱۳۹) و... قطب راوندی در قصص الانبیا (ص ۱۲۰، حدیث ۱۲۱) شبیه این حدیث را به نقل از ابوحمزه ثمالی (ج ۱، ص ۲۴۰) از قول امام باقر (ع) می‌آورد.

در تفسیر عیاشی (ج ۲، ص ۳۴۰) حدیث دیگری از امام علی (ع) به نقل از ابن​الورقاء آورده که می‌گوید از آن حضرت درباره شاخ‌های ذوالقرنین پرسیدم؛ حضرت فرمود: «لعلک تحسب کان قرنَیه ذهباً او فضه و...: شاید گمان می‌کنی که دو شاخش طلا یا نقره بود...» تا پایان حدیث که آمد.
در همین زمینه شایسته است به حدیثی توجه شود که متقی هندی (متوفای ۹۷۵ ق) در کتاب کنزالعمّال (ج ۲، ص ۵۶۵) از امام علی (ع) روایت کرده است که، چون از ایشان پرسیدند: «ذوالقرنین پیامبر بود یا فرشته؟» فرمود: «لم یکن واحداً منهما، کان عبدالله احب الله، فاحبه الله؛ و ناصح الله فنصحه الله. بعثه الله الی قوم یدعوهم الی الهدی، فضربوه علی قرنه الایمن. ثم مکث ما شاء الله، ثم بعثه الله الی قومه یدعوهم الی الهدی؛ فضربوه علی قرنه الایسر، و لم یکن له قرنان کقرنَی الثّور: هیچ کدام از این‌ها نبود. بنده خدا بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت... او را به سوی قومش برانگیخت تا آن‌ها را به هدایت فرا بخواند که بر سمت راست سرش زدند. سپس تا زمانی که خدا خواست، درنگ کرد؛ آنگاه باز خدا او را به سوی قومش فرستاد تا آن‌ها را به هدایت فرا بخواند، که [این بار]بر سمت چپ سرش زدند؛ و او هرگز دو شاخ همچون شاخ‌های گاو نداشت.»

د) آیا ذوالقرنین پیامبر بود؟

میبدی در کشف الاسرار (ج ۵، ص ۷۳۵) می‌نویسد: قومی گفتند: پیغامبر بود؛ اما نه مرسَل بود؛ و این قول به صحت و صواب نزدیکتر است؛ و در خبری آمده است که رسول خدا (ص) گفت: «لا ادری اکان ذوالقرنین نبیاً ام لا»! در الغارات (ج ۲، ص ۷۴۴) آمده: «لا ادری اَ ذوالقرنین نبیاً کان ام لا!» و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج ۲، ص ۱۴) آورده: «و ما ادری ذوالقرنین نبیاً کان ام لا!» و در فتح الباری (ج ۶، ص ۲۷۱) آمده: «لا ادری ذوالقرنین کان نبیاً او لا!» سیوطی در درالمنثور (ج ۴، ص ۲۴۰) این حدیث را از قول آن حضرت چنین روایت می‌کند که: «ما ادری اَ ذوالقرنین کان نبیاً ام لا: نمی‌دانم که ذوالقرنین پیامبر بود یا نه!» و در همان جا از قول ابن‌عباس می‌آورد: «کان ذوالقرنین نبیا: ذوالقرنین پیامبر بود.» ابوالفتوح در روض الجنان (ج ۴، ص ۱۴۲) می‌نویسد: «قیل کان نبیا: می‌گویند که او پیامبر بود.» ابن ابی‌شیبه کوفی در المنصف (ج ۷، ص ۴۶۸) و ابن‌کثیر در البدایه و النهایه (ج ۲، ص ۱۷۲) از قول عبدالله بن عمرو می‌آورند که: «ذوالقرنین نبی بود.» همین قول را شیخ طوسی (متوفای ۴۶۰ ق) در تبیان (ج ۷، ص ۸۸) البته به نقل از عبدالله بن عمر می‌آورد و می‌نویسد: حسن [بصری]گوید: «ذوالقرنین پیامبر بود؛ زیرا خداوند با او سخن گفت، همان​گونه که با پیامبران سخن گفت.» قرطبی نیز در جامع الاحکام القرآن (ج ۱۱، ص ۴۶) می‌نویسد: «گفته‌اند او پیامبری بود که خداوند به دستش زمین را فتح کرد.» ابن‌حجر عسقلانی در فتح الباری (ج ۶، ص ۲۷۱) از قول فخر رازی می‌نویسد: «کان ذاالقرنین نبیا». محقق بَحرانی در حدائق الناضره (ج ۱۷، ص ۲۷۲) می‌نویسد گفته می‌شود: «انّه نبی مرسل الی نفسه» و دلیلش آنکه خداوند او را در کنار پیامبران یاد کرده است! در تاج التراجم (ج ۳، ص ۱۳۳۱) نیز اشاره شده که: گروهی گفتند ذوالقرنین پیغمبر بود.

ابوحمزه ثمالی در تفسیرش (ج ۱، ص ۲۴۰) از امام باقر (ع) روایت می‌کند که: «انّ الله لم یبعث انبیاء ملوکاً فی الارض الا اربعه بعد نوح: اولهم ذوالقرنین و اسمه عیاش، و داود، و سلیمان، و یوسف. فامّا عیاش فملک ما بین المشرق و المغرب...: خداوند هیچ پیامبری که در زمین پادشاه باشد برنینگیخت، مگر چهار تن را پس از نوح: نخستین ایشان ذوالقرنین بود که عیاش نام داشت، و داوود و سلیمان و یوسف. عیاش (ذوالقرنین) از شرق تا غرب [جهان]فرمانروایی می‌کرد.» این حدیث در مراجع دیگر نیز آمده است؛ همچون: خصال (ج ۳، ص ۲۹۵)، تفسیر عیاشی (ج ۲، ص ۳۴۰) بحارالانوار (ج ۱۲، ص ۱۸۱ و ۲۶۵؛ ج ۱۴، ص ۲)، کنزالدقائق (ج ۸، ص ۱۴۷)، نورالثقلین (ج ۱، ص ۲۵۳) و...

عیاشی در تفسیرش (ج ۲، ص ۳۵۰) حدیث ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع) را این​گونه روایت می‌کند: «کان اسم ذوالقرنین عیاش، و کان اول الملوک من الانبیا، و کان بعد نوح و کان ذوالقرنین قد ملک ما بین المشرق و المغرب: نام ذوالقرنین عیاش بود و او نخستین شاه از میان پیامبران بود. پس از نوح می‌زیست و از شرق تا غرب [جهان]فرمانروایی می‌کرد.»

تردیدی نیست که بر پایه دیدگاه شیعی به حدیثی که میبدی و سیوطی از پیامبر اکرم (ص) آورده‌اند، نمی‌توان اطمینان کرد؛ چرا که متضمن نوعی بی‌خبری آن حضرت از موضوعی است. روایت ابوحمزه نیز با انبوه روایاتی که از امام علی (ع) آوردیم و در آن نبوت ذوالقرنین مردود شمرده بود، منافات دارد؛ از آن جمله است روایتی که ابن‌عساکر در تاریخ دمشق (ج ۱۷، ص ۳۳۵) و محمودی در نهج‌السعاده (ج ۲، ص ۶۲۹) از قول آن حضرت آورده‌اند که درباره ذوالقرنین فرمود: «لم یکن نبیاً و لا رسولا: او نه نبی بود و نه رسول» و برای پرهیز از تکرار، خوانندگان را به بخش پیشین ارجاع می‌دهیم. تنها به ذکر این روایت از آن حضرت بسنده می‌کنیم که: «لیس بمَلَک و لا نبی، ولکن کان عبداً صالحا: نه فرشته بود و نه پیامبر، بلکه بنده شایسته‌ای بود.» زبده التفاسیر (ج ۴، ص ۱۴۳) و منهج الصادقین (ج ۵، ص ۳۶۳).

شیخ صدوق در خصال (ج ۱، ص ۲۴۸) پس از نقل روایت ابوحمزه ثمالی (که لفظ «اولهم» را ندارد)، می‌افزاید: نویسنده گوید: این خبر همین‌گونه [به ما]رسیده و مطلب درستی که نگارنده درباره ذوالقرنین به آن باور دارد، این است که او پیامبر نبود و تنها بنده صالحی بود که خدا را دوست داشت... و امیر مؤمنان (ع) فرمود: «فیکم مثله». ذوالقرنین پادشاهی برانگیخته بود، نه رسول بود و نه نبی؛ همان‌طور که طالوت پادشاه بود. به فرموده قرآن: «و قال لهم نبیهم انّ الله قد بعثَ لکم طالوت ملکا» (پیامبرشان به ایشان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهی شما برانگیخت. بقره، ۲۴۷) و اجازه داده که نام او با اینکه پیغمبر نبود، در کنار نام پیامبران برده شود؛ همان‌طور که اجازه داد ابلیس با آنکه فرشته نبود، در شمار فرشتگان نام برده شود: «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس» (یاد کن آنگاه که به فرشتگان گفتیم: «به آدم سجده کنید» [همه]سجده کردند، مگر ابلیس. کهف، ۵۰). جزائری در قصص (ص ۱۴۳) همین را تکرار کرده است.

سیوطی در درالمنثور (ج ۴، ص ۲۴۱) و شوکانی در فتح القدیر (ج ۳، ص ۳۰۹) آورده‌اند که کسی از امام علی (ع) پرسید: «آیا ذوالقرنین نبی بود؟» حضرت فرمود: از پیامبرتان (ص) شنیدم که می‌فرمود: «هو عبدٌ ناصح الله فنصحه: او بنده خیرخواهی بود و خدا نیز برایش خیرخواهی کرد.»
میبدی در کشف الاسرار (ج ۵، ص ۷۳۵) می‌نویسد: قومی گفتند: پیغامبر نبود؛ اما مردی به‌سامان بود، نیکمرد، ناصح، ملکی عادل و فاضل؛ و خطاب قلنا یا ذاالقرنین به معنی الهام است؛ چنانک گفت: «اَوحی ربک الی النّحل» (پروردگارت به زنبور وحی کرد. نحل، ۶۸)، «یا مریم اقنتی لربک» (ای مریم، با فروتنی از پروردگارت فرمانبرداری کن. آل عمران، ۴۳). ابن‌کثیر نیز در البدایه و النهایه (ج ۲، ص ۱۲۵) به استناد آیه «قلنا یا ذاالقرنین»، نخست می‌نویسد: «کسی که خدا با او سخن می‌گوید، باید نبی باشد»، آنگاه قول دارقطنی را می‌آورد که: «فرشته‌ای... بر ذی‌القرنین نازل می‌شد...»

هـ) آیا ذوالقرنین فرشته بود؟

در پاره‌ای متون به استناد احادیث گوناگونی که در دست است، ذوالقرنین را فرشته دانسته‌اند و یا به این وجه نیز پرداخته‌اند. از جمله سیوطی در درالمنثور (ج ۴، ص ۲۴۱) روایت می‌کند که: «ذاالقرنین ملکٌ من الملائکه اهبطهُ الله الی الارض و آتاهُ من کلّ شیءٍ سببا: ذوالقرنین فرشته‌ای از فرشتگان بود که خداوند او را به زمین فرستاد و هر گونه وسیله‌ای در اختیارش نهاد» و همان جا می‌آورد که علمای یهود از پیامبر (ص) درباره ذوالقرنین پرسیدند، حضرت فرمود: «ملَکٌ مَسَحَ الارض بالاسباب: فرشته‌ای بود که زمین را با اسباب و وسایلی پیمود.» این روایت عیناً در جامع الاحکام قرطبی (ج ۱۱، ص ۴۶) و فتح القدیر (ج ۳، ص ۳۱۰) آمده است. طبری در جامع البیان (ج ۱۶، ص ۲۳) روایت می‌کند: «مَلکٌ مسحَ الارض من تحت‌ها بالاسباب». در معانی القرآن (ج ۴، ص ۲۸۴) و المواعظ و الاعتبار (ج ۱، ص ۱۴۷) نیز بدین صورت روایت شده است.

مقریزی در المواعظ و الاعتبار (ج ۱، ص ۲۴۲) از قول وهب بن منّبه می‌آورد که: «ذوالقرنین فرشته بود و به او وحی نمی‌شد.» سیوطی با اسناد متعدد می‌آورد که، چون خلیفه دوم شنید مردی کسی را صدا می‌زد: «ای ذوالقرنین!» گفت: «شما به اسامی پیامبران نامگذاری می‌کردید، اکنون دیگر به نام فرشتگان چه کار دارید؟» (درالمنثور، ج ۴، ص ۲۴۱).

این ماجرا در مفاتیح الغیب (ج ۷، ص ۴۹۴) و بحارالانوار (ج ۶۰، ص ۳۱۳) نیز آمده است. مقریزی در همان کتاب (ص ۱۵۴) گفتار جاحظ را نقل می‌کند که: «ذوالقرنین مادرش انسان و پدرش از فرشتگان بود و از این رو، چون عمر شنید که.» این قول در بحارالانوار (ج ۶۰، ص ۳۱۳) نیز آمده است. 

علامه طباطبایی گفتار جاحظ را به نقل از کتاب الحیوان در تفسیر المیزان (ج ۱۳، ص ۵۱۱) می‌آورد. قرطبی هم در تفسیرش (ج ۱۱، ص ۴۶) شبیه ماجرای مذکور را می‌آورد و می‌گوید علی (ع) فرمود: «آیا نامگذاری‌تان به اسامی پیامبران کافی نبود، اکنون سراغ فرشتگان رفته‌اید؟» یکی از اقوال درباره ذوالقرنین را تفسیر زبده التفاسیر (ج ۴، ص ۱۴۳) این چنین نوشته: «و قیل ملَکاً من الملائکه: گویند فرشته‌ای از فرشتگان بود.»

وجود چنین نگرش‌هایی را در نحوه پرسش‌هایی که از امام علی (ع) شده، می‌توان دریافت: شیخ صدوق در کمال الدین (ص ۳۹۳) روایت می‌کند که عبدالله بن کوّاء از علی (ع) پرسید: «ذوالقرنین پیامبر بود یا فرشته؟» حضرت فرمود: «لم یکن نبیاً و لا ملکا... ولکنه کان عبداً احب الله فأحبه الله...: نه پیامبر بود و نه فرشته...، بلکه بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت، خدا نیز دوستش داشت...» و این آغاز حدیثی است که در بخش‌های پیشین آوردیم و در متون دیگر نیز آمده است: تفسیر عیاشی (ج ۲، ص ۳۳۰)، تفسیر شیخ مفید (ج ۱۴، ص ۳۸۳)، احتجاج (ج ۱، ص ۳۴۰)، علل الشرایع (ج ۱، ص ۲۹)، روض الجنان (ج ۱۳، ص ۲۶)، فتح الباری (ج ۶، ص ۲۷۱) و کنزالعمال (ج ۱، ص ۲۵۴).

ابوجعفر اسکافی در المعیار و الموازنه (ص ۲۹۸) گفتار ابن‌کواء و پاسخش را چنین آورده: «از ذوالقرنین بگو که آیا پیامبر بود یا فرشته؟» و حضرت فرمود: «لیس واحد منهما، ولکن کان عبداً نصح الله فنصح الله له، و احب الله فاحبه: هیچ کدام از اینها، بلکه بنده‌ای بود که برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز برایش خیرخواهی کرد. او خدا را دوست داشت، خدا نیز دوستش داشت.»

در کتاب عجایب امیرالمؤمنین (ع) (ص ۲۱۸) پاسخ حضرت به این صورت آمده است: «لا نبی و لا ملک، کان عبدالله صالحاً، احب الله فأحبه...: نه پیامبر بود و نه فرشته، بنده صالح خداوند بود که خدا را دوست داشت...» در تفسیر فخر رازی (ج ۱۱، ص ۱۶۴) و الزام الناصب (ج ۲، ص ۲۷۴ و ۳۲۳) به صورت: «لا ملک و لا نبی، کان عبداً صالحاً» آمده است.

شیخ صدوق در معانی الاخبار (ص ۲۰۷) از قول امام صادق (ع) می‌آورد که: «انّ ذاالقرنین لم یکن نبیاً و لا ملکا و انّما کان عبداً احب الله فأحبه الله، و نصح الله فنصحه الله و فیکم مثله: ذوالقرنین نه پیامبر بود و نه فرشته. بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت...»

مجلسی در بحارالانوار (ج ۱۰، ص ۲۶۶) از قول علی بن جعفر (ع) آورده که از برادر بزرگوارش امام موسی کاظم (ع) درباره ذوالقرنین پرسید که: «عبداً کان ام ملَکا: بنده بود یا فرشته؟» و در نسخه دیگر پاورقی آمده: «نبیاً کان ام ملکا: پیامبر بود یا فرشته؟» و حضرت در پاسخ فرمود: «عبد احب الله فأحبه، و نصح لله فنصحه الله: بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت، خدا نیز دوستش داشت، و برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز برایش خیر خواست.»

و) آیا ذوالقرنین مُحَدَّث بود؟

فیض کاشانی در تفسیر صافی (ج ۳، ص ۳۸۵) و تفسیر اصفی (ج ۲، ص ۸۱۲) می‌نویسد: «رسول کسی است که فرشته برایش ظاهر می‌شود و با او سخن می‌گوید؛ نبی کسی است که فرشته را در خواب می‌بیند و چه بسا نبوت و رسالت در کسی جمع می‌شود؛ و محدّث کسی است که صدای فرشته را می‌شنود و او را نمی‌بیند.» این معنی عیناً در تفسیر نورالثقلین (ج ۲، ص ۵۱۱) آمده است. همو در تفسیر صافی (ج ۳، ص ۳۸۵) می‌نویسد: 
از امام سجاد (ع) روایت شده که فرمود: «کان علی بن ابی‌طالب محدّثا: علی بن ابی‌طالب محدث بود.» پرسیده شد: «چه کسی با او سخن می‌گفت؟» فرمود: «ملَک یحدثه: فرشته‌ای با او سخن می‌گفت.» پرسش شد: «آیا او نبی یا رسول بود؟» فرمود: «لا، ولکن مَثَلَهُ صاحب سلیمان، و مثل صاحب موسی، و مثل ذی‌القرنین: نه، بلکه مَثَل او مانند مثل رفیق سلیمان است و رفیق موسی و ذوالقرنین.» فیض می‌نویسد: منظور حضرت از «صاحب سلیمان»، آصف بن برخیاست و منظورشان از «صاحب موسی»، یوشع بن نون است.

ابن‌کثیر در البدایه و النهایه (ج ۲، ص ۱۲۷) از همان امام به نقل از فرزند بزرگوارش حضرت باقر (ع) در خبری طولانی نقل می‌کند که: «انّ ذالقرنین کان له صاحب من الملائکه یقال له رناقیل: ذوالقرنین دوستی از میان فرشتگان داشت که نامش رناقیل بود.» در همان کتاب (ص ۱۲۵) از قول دارقطنی در کتاب اخبار نوشته شده: فرشته‌ای به نام «رباقیل» (رفائیل) بر ذی‌القرنین نازل می‌شد و در پاورقی کتاب آمده که ثعلبی نام فرشته را «رفائیل» و درّالمنثور «زرفائیل» نوشته‌اند.

ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق (ج ۱۷، ص ۳۴۶ ـ ۳۴۷) از امام باقر (ع) نقل می‌کند که پدر بزرگوارش فرمود: «کان ذوالقرنین عبداً من عباد الله صالحاً و کان من الله بمنزله ضخم و کان قد ملک ما بین المشرق و المغرب و کان له خلیل من الملائکه یقال له زیافیل و کان یأتی ذَالقرنین یزوره...: ذوالقرنین بنده صالحی از بندگان خدا بود و از جانب خداوند دارای منزلت و جایگاه سترگی بود و بر شرق و غرب سلطنت می‌کرد و با فرشته‌ای به نام زیافیل دوست بود که به دیدنش می‌آمد...» این حدیث را ابن‌حجر عسقلانی نیز در اصابه (ج ۲، ص ۲۵۰) آورده، ولی نام فرشته را «رفائیل» نوشته است.

مجلسی در بحارالانوار (ج ۵۷، ص ۱۱۲) از امام علی (ع) چنین روایت می‌کند که: «کان ذوالقرنین قد ملک ما بین المشرق و المغرب و کان له خلیل من الملائکه اسمه رفائیل، یأتیه و یزروه: ذوالقرنین بر شرق تا غرب پادشاهی می‌کرد و دوستی از میان فرشتگان داشت که نامش رفائیل بود، نزدش می‌رفت و می‌دیدش.» همین حدیث را نویری در نهایه الارب (ج ۷، ص ۳۰۹) آورده که ابواسحاق ثعلبی گوید: علی (رضی الله عنه) فرمود: «ملک ذوالقرنین ما بین المشرق و المغرب و...» در اینجا «یأتیه» ندارد.

سیوطی در درّالمنثور (ج ۴، ص ۲۴۵) از امام باقر (ع) به نقل از پدران بزرگوارش از حضرت امیر (ع) روایت می‌کند که: «کان لذی‌القرنین صدیق من الملائکه یُقال له زرافیل و کان لا یزال یتعاهده بالسلام: ذوالقرنین دوستی از میان فرشتگان به نام زرافیل داشت که پیوسته به دیدار و سلامش می‌آمد.»

عیاشی در تفسیرش (ج ۲، ص ۳۴۳) روایت می‌کند که امام علی (ع) فرمود: «کان ذوالقرنین عبداً صالحاً و کان من الله بمکان نصح الله فنصح له، و احب الله فأحبه، و کان قد سبب له فی البلاد، و مکّن له فی‌ها حتی ملک ما بین المشرق و المغرب، و کان له خلیلاً من الملائکه یُقال له رفائیل، ینزل الیه فیحدثه و یناجیه...: ذوالقرنین بنده شایسته‌ای بود و چنین بود که پیوسته برای خداوند خیرخواهی می‌کرد و خدا نیز برای او خیرخواهی می‌کرد.

خدا را دوست داشت، خدا نیز دوستش داشت و برای او در سرزمین‌ها وسیله‌ای آماده کرده و امکاناتی فراهم آورده که از شرق تا غرب فرمان می‌راند (و پادشاهی می‌کرد)، او دوستی از میان فرشتگان داشت که به او رفائیل می‌گفتند، به سویش فرود می‌آمد، سخن می‌گفت و رازگویی می‌کرد...» این حدیث در تفسیر شریف لاهیجی (ج ۲، ص ۹۲۸) و البرهان (ج ۳، ص ۶۶۷) تکرار شده است. خلاصه‌ترش در بحارالانوار (ج ۵۷، ص ۱۱۲) آمده است.

 نام این فرشته را در بحارالانوار (ج ۱۲، ص ۲۰۰) «رفاتئیل»، در کنزالدقائق (ج ۸، ص ۱۵۷)، تفسیر جامع (ج ۴، ص ۲۱۹)، تفسیر اثناعشری (ج ۸، ص ۱۱۳) و نورالثقلین (ج ۳، ص ۲۹۸) «رفائیل»، در پاورقی تفسیر عیاشی به نقل از عرائس، «روفائیل» نوشته‌اند؛ همچنان‌که در تفسیر فرّات کوفی (ص ۴۴۵) از فرشته‌ای به همین نام یاد شده است. قرطبی در جامع الاحکام القرآن (ج ۱۱، ص ۴۶) «رباقیل» نوشته و آورده: «فرشته‌ای به نام رباقیل بر ذوالقرنین فرود می‌آمد و او همان فرشته‌ای است که روز رستاخیز زمین را در هم می‌پیچد.» 

طبری در دلائل الامامه (ص ۱۲۹)، ابن حمزه طوسی (متوفای ۵۶۰ ق) در الثاقب فی المناقب (ص ۲۹۱) و مجلسی در بحارالانوار (ج ۸، ص ۵۲، ۵۷، ۱۲۲) از فرشته «روفائیل» یاد کرده‌اند؛ چنان‌که در تفسیر فتح القدیر (ج ۲، ص ۵۸۱) در شمار چهار فرشته‌ای که میهمان حضرت ابراهیم (ع) شدند، از فرشته‌ای به نام «رافائیل» یاد می‌گردد. در تفسیر سورآبادی (ج ۵، ص ۳۲۵۰) از «رقاییل» یا «ارقیاییل» ذکری به میان آمده است و در تاریخ دمشق (ج ۱۷، ص ۲۴۷) از «رناقیل» و «زرفائیل». در ترجمه تفسیر المیزان (ج ۱۰، ص ۵۲۰) نام یکی از سه فرشته‌ای را که بر قوم لوط فرود آمدند، «رفائیل» نوشته است. این نام در فیض القدیر که شرح جامع الصغیر (ج ۱، ص ۶۸۷) است، درالمنثور (ج ۲، ص ۲۲۸) و تفسیر ابن‌کثیر (ج ۲، ص ۴۶۸) نیز تکرار شده است.

در برخی متون دیگر از سخن گفتن ذوالقرنین با فرشته موکل بر کوهی نیز گفته‌اند؛ از جمله امالی شیخ صدوق (ص ۴۶۴)، علل الشرایع (ج ۲، ص ۵۵۴)، الفقیه (ج ۱، ص ۵۴۲)، تهذیب (ج ۳، ص ۲۹۰)، تفسیر عیاشی (ج ۲، ص ۳۵۰) و... در تلمود هم از رفائیل به عنوان فرشته همراه جبرئیل و میکائیل در بشارت دادن حضرت ابراهیم (ع) به فرزند یاد شده است (باوامصیعا، ۸۶ ب). وی همپایه جبرئیل و میکائیل و اورئیل محسوب می‌شود و در پیشگاه و نزد اورنگ الهی می‌ایستد. او چنان‌که از اسمش برمی‌آید (روفه در عبری به معنی پزشک است)، عهده​دار شفای بیماران است (گنجینه‌ای از تلمود، ص ۷۱ و ۷۳). در انجیل برنابا (ص ۴۳۹) از رفائیل به عنوان یکی از فرشتگان همراه جبرئیل و میکائیل برای فرا بردن حضرت مسیح (ع) به آسمان یاد شده است. این‌ها همه از عظمت آن فرشته حکایت می‌کند.

در مستدرک الوسائل (ج ۸، ص ۴۵۱) می‌خوانیم: ذوالقرنین به فرشته‌ای گفت: «چیزی به من بیاموز که بدان ایمانم زیاد شود.» فرشته گفت: «لا تهتم لغَد و اعمل فی الیوم لغد... و کن سهلاً لیّناً للقریب و البعید و لا تسلک سبیل الجبار العنید: اندوه فردا مخور، و در امروز برای فردا کار کن...، برای دور و نزدیک آسان و نرم باش، و به راه ستمگر ستیزه‌جو مرو.»

ابن بابویه با اسنادش از حارث نقل می‌کند که: از امام باقر (ع) پرسیدم: «آیا علی (ع) محدث بود؟» فرمود: «بلی.» گفتم: «که با او سخن می‌گفت؟» فرمود: «فرشته​ای.» پرسیدم: «آیا او نبی یا رسول بود؟» فرمود: «نه، بلکه مَثَل او همچون مثل رفیق سلیمان و رفیق موسی علیهماالسلام بود و مَثَل ذی‌القرنین.

آیا به شما نرسیده که از علی (ع) درباره ذوالقرنین سؤال کردند که: آیا او نبی بود؟ فرمود: لا، بل کان عبداً احب الله فأحبه، و نصح لله فنصحه و هذا فیکم مثله: نه، بلکه او بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت؛ و برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز برایش خیرخواهی کرد؛ و این برای شما همچون اوست.» این حدیث در البرهان (ج ۳، ص ۹۰۰؛ ج ۴، ص ۳۰۵) هم آمده است.

شبیه این روایت، گفتاری است که کلینی در کافی (ج ۱، ص ۲۷۱) و قمی در کنزالدقائق (ج ۸، ص ۱۴۴) به نقل از نفس المصدر و الموضع (حدیث چهارم) می‌آورد که امام باقر (ع) فرمود: «اَنّ علیاً کان محدثا: علی محدث بود.» راوی گوید: پرسیدم: «می​فرمایید پیامبر بود؟» حضرت دستشان را تکان داد و فرمود: «مانند رفیق سلیمان، یا رفیق موسی، یا مانند ذوالقرنین. آیا به شما نرسیده که فرمود: و فیکم مثله: در میان شما کسی همچون اوست؟» این روایت در نورالثقلین (ج ۳، ص ۲۷۵)، البرهان (ج ۱۳ ص ۶۸۲) و با کمی تفاوت در بحارالانوار (ج ۲۶، ص ۶۹) به نقل از بصائر الدرجات (ص ۱۰۷) و اختصاص (ص ۳۰۹) آمده است.

چنانچه مشاهده می‌شود، از عبارت «و فیکم مثله» در کلام امیر مؤمنان (ع)، دو گونه برداشت شده است: یکی آنکه در میان شما (یا در میان این امت) کسی هست که همچون ذوالقرنین دو ضربه بر سرش می‌خورد؛ و دوم آنکه در میان شما کسی همچون ذوالقرنین هست که بی‌آنکه به پیمبری رسیده باشد، فرشته با او سخن می‌گوید و محدث است.

پیداست که این دو برداشت، منافاتی با یکدیگر ندارند؛ یعنی کسی می‌تواند هم محدّث باشد و هم دو ضربه بر سرش بخورد و بر اثر ضربه دوم از دنیا برود؛ چنانچه در حدیثی نبوی به نقل از ابن‌عباس می‌خوانیم که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «.. انّ علیاً صدّیق هذه الامّه و فاروق‌ها و محدّثها... و ذو قرنیها...: علی، صدیق این امت و فاروق و محدث و ذوالقرنین آن است.» این حدیث در تفسیر ابوحمزه ثمالی (ص ۳۲۵)، امالی شیخ صدوق (ص ۳۱)، المناقب (ج ۳، ص ۸۷)، بشاره المصطفی (ص ۱۵۳)، بحارالانوار (ج ۳۸، ص ۹۳، ۲۱۶)، روضه الواعظین (ج ۱، ص ۱۰۰)، البرهان (ج ۲، ص ۲۳۹؛ ج ۵، ص ۴۲۱) روایت شده است و در بخش‌های بعد مفصل‌تر آن را خواهیم آورد.

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی