رضا نورانی در اطلاعات نوشت: حماسه بزرگ حسینی به روز عاشورا ختم نشد، بلکه این روز آغاز آن واقعه بی نظیر است. هنوز فجایع دیگری در کار بود که بردن اسیران به کوفه و سپس شهر به شهر تا دمشق بود. هنوز مانده بود آذین بندی ها و جشنهایی که قرار بود امویان و پیروانشان بگیرند و شادمانی ماندگاری را رقم بزنند که با تعبیر «فرحت به آل زیاد و آل مروان» در زیارت عاشورا ذکر شده است؛ اما همه اینها با مدیریت حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) زینب نقش بر آب شد که از جملة آنها سخنرانی های ایرادشده در کوفه و دمشق بود.
کوفه سالیانی چند محل خلافت امیرالمؤمنین(ع) بود و اهالی آن از نزدیک با او و خاندانش برخورد داشتند و به تناسب عقل و معرفت خود، از مراتب فضل و تقوا و شایستگی ذاتی آنها برای جانشینی پیامبر اکرم(ص) آگاه بودند. ضمن اینکه دادگری و مکارم اخلاقی علی(ع) و سخنان پربارش را از نزدیک دیده و شنیده بودند و از این جهت برخی از ایشان شیفته آن خاندان شده بودند و از فداکاری در راهشان دریغی نداشتند؛ اما بیست سال خلافت دشمن دیرینه آن خاندان و گماشتن والی ستمکاره خونریزی چون زیاد بن ابیه بر عراق و اِعمال انواع سختگیری و اجحاف بر آنها، ضمن وجود ساختار قبیلگی کوفه با ویژگی های خاص خودش و تداوم نگرش و ارزش های عشیره ای جاهلی بر آنها و فقدان مدنیت و تجربه اخلاق ملازمة آن مرتبة زیستی، آنها را از جنبه های مختلف دچار مشکلات دیرپایی کرده بود که یکی از آنها، دمدمی مزاج بودن و به شور آمدن سریع و از کف رفتن هیجانات بی بنیاد است.
جمعی از کوفیان با توجه به عدالت و معرفتی که از دوره حکومت آرمانی امام علی(ع) دیده بودند و ظلم و جوری که سپس در زمان زیاد بن ابیه تحمل کردند، پس از شنیدن روی کار آمدن یزید و سرپیچی امام حسین(ع) از بیعت با او و هجرتش به مکه، به شوق آمدند و حضرت را به کوفه دعوت کردند و قول همکاری و فرمانبرداری دادند؛ اما با والی شدن عبیدالله بن زیاد که با خلقیات آنان و اختلافات درونی قبایل کوفه آشنایی کافی داشت و نیز یاری کسانی که موافق اهل بیت نبودند و دل در گرو شامیان داشتند، توانست فضای کوفه را عوض کند و نه تنها آنها را از یاری رسانی به امام حسین(ع) بازدارد، بلکه بسیاری از دودلان و خوارج را نیز در کنار حامیان بنی امیه قرار دهد و حتی آنها را به جنگ سالار شهیدان بفرستد و آن فاجعه بزرگ را رقم بزند.
با این مقدمه، وقتی که قافله اسیران کربلا به کوفه رسید، واکنش دسته های مختلف مردم چندگانه بود: پیروان بنی امیه شادمان بودند و احساس پیروزی می کردند، به طوری که بعدها به شکرانه، چهار مسجد ساختند؛ خوارجی که با آنها مشارکت کرده بودند، گیج و درمانده شده بودند؛ مردمانی که سستی به خرج داده و در یاری خاندان پیغمبر کوتاهی کرده بودند، پشیمان و شرمنده شدند؛ و آنهایی که واقعاً مجال خروج از کوفه نداشتند و یاری امام برایشان میسر نبود، سخت افسرده و غمگین شدند. گروه هایی نیز بودند که از زمان تشکیل کوفه قرار گذاشته بودند در درگیری های میان اعراب بی طرف باشند. بنابراین برخلاف تصور عمومی، مردم کوفه هیچ گاه یکدست نبودند و به همین روی نباید درباره آنها حکم واحدی کرد.
در چنین شهر و فضایی بود که کاروان اسیران با سرهای بریده شهیدان وارد شهر شد و برخی از آن مردم پراکنده دل با مشاهده آنچه بر سر خاندان پیامبر(ص) آمده بود، منقلب شدند: زنان گریبان دریدند و زاریکردند و مردان با آنان گریستند. حضرت سجاد(ع)که بیمار بود، فرمود: «اینان بر ما گریه میکنند! پس چه کسی ما را کشته است؟» در این هنگام حضرت زینب(س) که در حقیقت سالار کاروان بود، به مردم اشاره کرد که خاموش باشند. همه آرام گرفتند و او که وارث پدری چون «امیر کلام» بود، لب به سخن گشود.
راوی ماجرا ـ حذیم اسدی ـ می گوید: «هرگز زنی پرده نشین را خوش سخنتر از وی ندیدم» گویی بر زبان علی سخن میراند. او در خطبه اش، کوفیان را به سبب تقصیر در ماجرای عاشورا و کوتاهی در یاری امام حسین(ع) توبیخ کرد و از گناه بزرگشان سخن گفت. فارغ از دانش و شهامت و سخنوری و دلاوری شیرزن کربلا و اندوه بزرگی که بر جانش نشسته بود، شاید یک دلیل فرعی در آغازگری او به سخن، این بود که در جوامع عربی، زنان در بیان مطالب می توانستند بی پرواتر باشند، چون مجازاتشان برای امیران و قدرتمندان مایه سرشکستگی بود؛ همچنان که حضرت زهرا(س) نیز در بیان خطبة پس از رحلت پدر، آزادتر از امیر مؤمنان(ع) بود.
خطبه حضرت زینب(س)
حضرت زینب(س)در سخنرانی پرشور خود نخست خداوند را ستود و بر رسول گرامی اش درود فرستاد و سپس مردم کوفه را به سبب رفتار ناپسندشان و کوتاهی در یاری امام حسین(ع) نکوهید و از کیفری بزرگ برای مشارکت در شهیدکردن «سرور جوانان اهل بهشت» هراساند. این سخنان آشوبی در دلها پدید آورد، به طوری که مردم حیران شدند و دست به دندان میگزیدند.۱ اینک متن آن سخنرانی به روایت های مختلف:
ستایش از آن خداست و درود بر پیامبر و خاندان پاک و نیکوکارش.
ای مردم کوفه،ای مردمان حیله گر و خیانتکار! میگریید؟ اشک چشمتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. به راستی کار شما به مانند آن زنی است که رشتة خود را پس از محکم بافتن، یکی یکی از هم میگسست! شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیلة فریب و تقلب ساختهاید. آیا در میانتان جز وقاحت و رسوایی، سینههای آکنده از کینه، دورویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان، چیز دیگری نیز یافت میشود؟ همچون سبزههایی هستید که ریشه در فضولات دارند یا چونان جنازة مدفونی که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند!
چه بدتوشهای برای آخرت فرستاده اید؛ توشهای که خشم و قهر خداست و در عذاب جاویدان خواهید بود. گریه میکنید؟ زار میزنید؟ آری، به خدا که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. چرا که دامان خود را به ننگ جنایتی آلودید که پلیدی اش را تا ابد نتوانید شست. و چگونه میتوانید ننگ حاصل از کشتن فرزند پیامبر خدا(ص)، خاتم پیغمبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟ کسی که پناه مؤمنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاورتان در هنگام قحطی و خشکسالی بود. چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید!
رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده و معاملهتان قرین زیان گردیده است. خود را به خشم خدا گرفتار نمودید و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است. وای بر شماای کوفیان!
آیا میدانید چه جگری از رسول خدا دریدهاید؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشاندهاید؟! و چه حرمتی از او شکستهاید؟! چه خونی از آن حضرت بر زمین ریختهاید؟! آیا از اینکه آسمان خون باریده، تعجب میکنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوارکنندهتر است و در آن روز، کسی به یاری شما نخواهد آمد. پس مهلتهایی که خدا به شما میدهد، خوشحالتان نسازد، چرا که خدا در عذاب کردن بندگانش شتاب نمیورزد، چون ترسی از پایمال شدن خون و از دست رفتن زمان انتقام ندارد و همانا که او در کمینگاه ما و شماست.
[آنگاه این اشعار را خواند:]
ـ اگر پیامبر از شما بپرسد: «این چه کاری بود که کردید با آنکه شما امت آخرالزمانید»، چه پاسخ خواهید داد؟ «شما با اهل بیت و فرزندان و عزیزان من چه کردید؟! جمعی را به اسارت بردید و گروهی را به خون آغشتید. پاداش من این نبود که در حق خویشانم اینگونه به من جفا کنید.» من میترسم همان عذابی که قوم «اِرَم»(عاد) را به نابودی کشاند، بر شما نیز فرود آید!
*
حِذیم می گوید: زینب پس از این خطابه، روی از مردم برگرداند. در این حال، مردم را دیدم که حیرتزدهاند و از اندوه و پشیمانی، دستشان را گاز می گیرند. در کنارم پیرمردی را دیدم که میگریست و ریشش از اشک تر شده بود، پس دست به آسمان برداشت و گفت: «پدر و مادرم فدای شما باد! پیرانتان بهترین پیران، زنانتان بهترین زنان و جوانانتان بهترین جوانان هستند. دودمان شما کریم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظیم است. »آنگاه این بیت را خواند:
ـ پیران شما بهترین پیران و دودمان شما بهترین دودمان است و در میان همه تبارها و نسلها، هرگز تبار شما نابود و بیاعتبار نخواهد شد.
در این وقت امام زین العابدین(ع) رو به زینب کرد و فرمود: «عمه جان آرام بگیر، سرگذشت پیشینیان برای آنان که ماندهاند، مایه عبرت است. خدا را سپاس که تو ناخوانده، دانایی و نیاموخته، خردمندی. گریه و زاری، آنان را که رفتهاند، به ما بازنمیگرداند». با این سخن، زینب آرام گرفت و خاموش شد.
خطبه امام سجاد (ع)
پس از خطبه حضرت زینب(س)، امام سجاد(ع) نیز خطبهای در سرزنش مردم این شهر ایراد کرد. مهمترین مطالب این سخنرانی کوتاه عبارت است از: بیان مظلومیت امام حسین(ع)، شکوه از بیوفایی و نیرنگ کوفیان، مؤاخذه ایشان از زبان پیامبر اکرم(ص) و در پایان، قرائت اشعاری در مرثیه پدر بزرگوارش.
مردم که از این سخنان متأثر شده بودند، به گریه افتادند و پیشنهاد خونخواهی و انتقام گیری دادند؛ ولی امام با یادآوری عهدشکنیهای آنها تنها فرمود: «از شما میخواهم که نه یاریمان کنید و نه با ما بجنگید.» شاید برخی بگویند با توجه به اوضاع کوفه و سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از ایشان و ناتوانی جسمانی حضرت سجاد(ع) در آن مدت، ممکن است این خطبه نه در بدو ورود به کوفه، بلکه در وقت خروج از آن شهر و رفتن به سوی شام ایراد شده باشد یا حتی با توجه به مشابهت این سخنان با خطبه آن حضرت در مسجد دمشق، چه بسا با گذشت زمان، راویان حادثهها را با هم درآمیخته باشند. اما درست تر این است که این سخنان را تکمله فرمایش حضرت زینب(س) به شمار آوریم.
به هر حال حذیم بن شریک اسدی میگوید: زین العابدین مردم را بااشاره دعوت به سکوت کرد! همه خاموش شدند و او ایستاده سخن گفت. نخست سپاس خدا را به جا آورد و او را ستود و بر جد بزرگوارش(ص) درود فرستاد. آنگاه گفت:
ـ ای مردم! هر کس مرا می شناسد، می شناسد و هر کس نمیشناسد، من علی، فرزند حسینم که در کنار فرات او را کشتند بی آنکه خونی طلبکار باشند و قصاصی خواهند. من پسر آن کسم که حرمتش را شکستند و اموالش را تاراج کردند و خاندانش را به اسیری گرفتند، من پسر آن کسم که او را به زاری کشتند و این فخر ما را بس.
ای مردم، شما را به خدا سوگند می دهم آیا در خاطر دارید برای پدرم نامه نوشتید و با او نیرنگ باختید و پیمان بستید و باز با او کارزار کردید و بی یاورش گذاشتید؟ مرگتان باد! چه توشه ای برای خود پیش فرستادید! و زشت باد رأیتان! به کدام چشم به روی پیغمبر(ص) نظر می افکنید وقتی با شما بگوید: «عترتم را کشتید و حرمتم را شکستید، پس، از امت من نیستید!»
مردم بلند گریستند و به یکدیگر می گفتند: «هلاک شدید و نفهمیدید!» پس علی بن الحسین(ع) فرمود:
ـ خدا رحمت کند او را که نصیحتم را بپذیرد و وصیتم را برای خدا و رسولش نگاه دارد که او برای ما سرمشقی نیکوست: «فانّ لَنا فی رسول الله (ص) اسوۀٌ حسنه».
همه گفتند: «ای پسر پیغمبر، ما فرمانبرداریم و بر سر پیمان تو را خواهیم بود. دل با تو داریم و هوایت در خاطر ماست. خدا تو را رحمت کند! فرمانت را بده که ما با هر که با تو سر جنگ داشته باشد، می جنگیم و با هر کس تو با او صلح کنی، در آشتی هستیم و قصاص خونت را از آنها که بر تو و ما ستم کرده اند، می خواهیم.»
فرمود: هیهات! ای بی وفایان مکار! میان شما و خواسته هایتان پرده ای افکنده شده، می خواهید همان گونه که پدرانم را یاری کردید، به من یاری کنید؟ هرگز چنین نخواهد شد.سوگند به پروردگار ، آن زخم که دیروز از کشتن پدرم و اهل بیتش بر دلم رسیده هنوز خوب نشده و التیام نیافته است، و هنوز داغ پیغمبر(ص) فراموش نگشته. داغ پدرم و فرزندان پدر و جدم مویم را سپید کرده و تلخی آن میان حلقوم و حنجرة من است و اندوهش در سینه من مانده است. از شما می خواهم: نه با ما باشید و نه بر ما!
آنگاه این ابیات را بیان فرمود:
لا غَروَ اِن قُتِلَ الحُسَینُ و شَیخُهُ
قَد کانَ خَیراً مِن حُسَین و اَکرَما
فَلا تَفرَحوا یا اَهلَ کُوفَهَ بِالذِی
اُصیبَ حسینٌ کانَ ذلِکَ اعظَما
قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهرِ نَفسی فِداوُهُ
جَزاءُ الذی اَرداهُ، نارُ جَهنَّما
شگفتآور نیست اگر حسین کشته شد و پدر بزرگوارش علی که بهتر از حسین بود، نیز کشته شد؛
ای کوفیان! شادمان مباشید به مصیبت بزرگی که بر حسین وارد شد؛
جانم فدای کشتة در کنار نهر، و کیفر قاتلش آتش دوزخ است.
پی نوشت:
1. سید بن طاوس، لهوف، ۱۳۷۸ش، ۱۷۴ ـ ۱۷۹/خوارزمی، مقتل الحسین، ص۴۵ ـ۴۷