مهدی نوریان در اطلاعات نوشت: عاشقان كتاب، چون در همه حال، كم یا بیش در حالت وصول بودهاند، سینهای شرحه شرحه از فراق نداشتهاند تا شرح اشتیاق بگویند و اشعار عاشقانه در آرزوی دیدار چنین دلبری بسرایند.
چنین اشعاری را تنها در دیوان مسعود سعد سلمان، شاعر بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم میتوان یافت و دلیل آن هم همان مشتاقی و مهجوری است. شاعری كه بهترین سالهای عمر خود را در دخمههای تاریك و وحشتناك زندان گذرانده و از همه نعمتهای زندگی محروم بوده است...
نه عاشق صنما نیم، عاشق كُتُبیم
نه از نگارین دوریم، دور از اقرانیم
خوش ترین یادگاری كه در زیر گنبد آسمان، از شعر و ادب فارسی برجایمانده است، صدای سخن عشق است كه بیشترین بهرۀ دفتر و دیوان شاعران بزرگ ما را از قدیمیترین ایام تاكنون، از خود انباشته است و هرچند یك قصه بیشتر نیست، از هر زبان كه میشنویم نامكرّر است.
شاعران بزرگ ما ـ استادان فنون عاشقی ـ فراز و نشیب این راه پرخون را قدم به قدم پیموده، شرح آن را با خامۀ افسونكار خویش بر صحیفۀ روزگار نگاشتهاند. هر كس با تفرّجی در باغ سبز و بیمنتهای شعر فارسی، آشكارا خواهد دید كه در هر گوشۀ آن گلبنی یا درختی از عشق بالیده است و باغبانان كهنسال این باغ، از شهید و رابعه و رودكی و فردوسی گرفته تا فرّخی و منوچهری و سنائی و خاقانی و نظامی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ و صائب و ... آن را با دل و جان كاشته و با طبع چون آب روان و جویبار خونابدیدگان، آبیاری كردهاند.
هرجا سخن از عشق به میان آید، به طبع این پرسش را نیز در پی خواهد داشت كه معشوق كیست؟ برای پاسخ، نخست باید دید كه عشق چگونه پدید میآید و چه كسی سزاوار مقام معشوقی است.
نظریهپردازان عشق در فرهنگ ما یعنی عارفان،1 عشق را بر دو پایه استوار دانستهاند: حُسن از جانب معشوق و معرفت از جانب عاشق. بنابراین، شرط اول برای ایجاد عشق، زیبایی است. و شرط دوم آگاهی و قوّۀ ادراك زیبایی.
این نكته نیز دست كم از زمان افلاطون در یادها مانده است كه زیبایی یك حقیقت مطلق بیشتر نیست، اما تجلیّات آن گوناگون و بی شمار است. نظریهای كه در جهانبینی عرفانی ما مجاز را پلی به سوی حقیقت میداند و زیبایی آثار صنع را پرتوی از خیر مطلق و جمال بیپایان حق میشمارد و گونۀ افراطی اش در آثار «اصحاب تجلّی» دیده میشود.
تجلیّات گوناگون زیبایی را میتوان در طبیعت، در انسان و جنبههای مختلف زندگی او یافت. سخن سرایان بزرگ فارسی كه بیش از هركس ذوق و استعداد درك زیبایی داشتهاند، علاوه بر زیباییهای طبیعت و انسان، دانش، شرف، تقوی، آزادگی، پهلوانی، دادگری، انساندوستی، وفا و نظایر آن را از مصادیق زیبایی و شایستۀ عشق ورزیدن یافته، در ستایشش شعر سرودهاند.
عشق به میهن و زاد و بوم، به میراث فرهنگی و آداب و سنن نیاكان و مفاهیمی مانند آن را نیز باید در همین ردیف به شمار آورد. و سرانجام شاعرانی كه به دیدۀ تحقیق به جهان نگریسته و با مشرب عرفانی به سرودن شعر پرداختهاند، از مرحله زیباییهای ناپایدار گذشته و به جمال حقیقی و مطلق عشق ورزیده و با اینگونه عشق، چهرۀ دیگری از فرهنگ درخشان ما را نشان دادهاند.
انواع هنر، به ویژه در میان ما ایرانیان شعر و سخن، از مصادیق آشكار زیبایی است كه صاحبان ذوق و اندیشه و آگاهی را شیفته و مفتون خود میسازد و چنان عشق در آنان پدید میآورد كه شوریدهوار بدینگونه ابیات مترنّم میگردند:
ملك سخن به مملكت جم نمیدهم
یك بیت عاشقانه به عالم نمیدهم
همینگونه عشق است كه انگیزۀ دانشوران و استادان ارجمندی چون دكتر ذبیحالله صفا و اماثل و اقران اوست تا كیمیای سعادت و گنج آسایش خود را در كُنج كتابخانه بجویند:
هركس كه در این جهان بُد از روز نخست
آسایش خویش جُست و این بود درست
عاقل داند كه گنج آسایش را
در كُنج كتابخانه میباید جُست 2
و نیرو و گرمی همین عشق است كه این بزرگان را واداشته است تا گوهر زندگی و سرمایۀ جوانی و روشنی دیدگان خویش را در تحقیق و نوشتن آن همه كتاب و مقالۀ ارزشمند ـ در هزاران صفحه ـ دربارۀ شعر و ادب فارسی صرف كنند و گنجی بیپایان از سخن به یادگار بگذارند، كه از باد و باران نیابد گزند.
این عاشقان، نیك میدانند كه قدر و زیبایی سخن هنگامی آشكار میشود كه به صورت مكتوب درآید و در لباس برازندهای از تدوین و تألیف در برابر چشم مشتاقان جلوهگر شود. عاشقان سخن، عاشقان كتاب اند و شیرینی عمر خویش را تنها در اوقات خوشی میبینند كه روبروی چنین معشوقی نشستهاند و از او آرام جان و كام دل برمیگیرند.
خوشبختانه این دلبر، مانند دیگر خوبان، بی وفا نیست و با عاشق دلداده، سر جور و جفا ندارد. وصال او میسّر است و در هنگام وصال نیز مجالی برای شرح اشتیاق و سرودن اشعار پرسوز و گداز در شرح هجران نیست.
این است كه در دیوانهای شعر فارسی، تا آنجا كه بنده تفحص كرده است، به جز اشعار معدودی كه در ذكر فواید كتاب سروده شده ـ از جمله در دیوان ابن یمین و هفت اورنگ جامی و آثار بعضی از معاصران ـ شعری نمییابیم كه با لحن عاشقانه از این معشوق یاد شده باشد. به یاد داشته باشیم كه استادان مجرّب فنون عاشقی، در كتب اوایل آوردهاند:
كه عاشق طعم وصل آن گاه داند
كه عاجز گردد از هجران عاجل
و «مفتی ملت اصحاب نظر» و بزرگترین معلم زبان و ادب فارسی ـ شیخ اجل سعدی شیرازی ـ این نكته را بدینسان پرورده است:
«صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی كه آفتاب است نشنیدهایم كه كس او را دوست گرفته است و عشق آورده؛ گفت: برای آنكه هر روزش میتوان دید، مگر در زمستان كه محجوب است و محبوب». 3
بر این اساس میتوان نتیجه گرفت كه عاشقان كتاب، چون در همه حال، كم یا بیش در حالت وصول بودهاند، سینهای شرحه شرحه از فراق نداشتهاند تا شرح اشتیاق بگویند و اشعار عاشقانه در آرزوی دیدار چنین دلبری بسرایند.
چنین اشعاری را تنها در دیوان مسعود سعد سلمان، شاعر بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم میتوان یافت و دلیل آن هم همان مشتاقی و مهجوری است. شاعری كه بهترین سالهای عمر خود را در دخمههای تاریك و وحشتناك زندان گذرانده و از همه نعمتهای زندگی محروم بوده است، شكوهاش از این نیست كه از صنمان زیباروی نگارین دور مانده، بلكه آنچه او را بیش از هر چیز رنج میدهد، در دست نداشتن كتاب و دوری از اقران است:
نه عاشق صنمانیم، عاشق كتبیم
نه از نگارین دوریم، دور از اقرانیم4
و پیداست كه اقران او جز شاعران و سخن سنجان و ادیبان روزگارش نبودهاند. شاعری كه در بخشی از دوران زندان، حتی از داشتن قلم و كاغذ برای ثبت حبسیّات خویش محروم بوده است و در تنهایی مطلق در شبهای هولناك و بیسرانجام، از روزن سقف زندان با ستارگان راز و نیاز میكرده، بیش از هر كس قدر كتاب را میدانسته و در آرزوی لقای او چشمش به در بوده است.
تا آنكه پس از دیرگاهی حرمان و بینصیبی، این انیس كنج تنهایی، از در وارد میشود و دیدۀ شاعر هجران كشیده را به دیدار خویش روشن میكند و طبع روان او را برای سرودن شعری ناب و عاشقانه، آماده میسازد.
دوران زندگی این شاعر، اوج دوران سرودن چیستان در شعر فارسی است.5 قدرت توصیف شاعران در اینگونه از شعر، بهترین مجال بروز را دارد و شاعر ما نیز برای بیان عشق خویش نسبت به كتاب و توصیف زیبایی آن، از همینگونه شعر بهره میبرد و بدون آنكه نامی از او در میان آورد، یكایك زیباییهایش را شرح میدهد. شاید هم مانعش غیرت عاشقی است؛ چنان كه شیخ اجل فرمود:
خوش است نام تو بردن، ولی دریغ بود
در این سخن كه بخواهند بُرد دست به دست
پدیدارترین نشانۀ یك عاشق راستین آن است كه معشوق خود را آنچنان در نهایت حسن و جمال میشناسد كه هیچ موجودی بدان پایه از زیبایی نمیرسد. مسعود سعد نیز راز و نیاز عاشقانۀ خود را با كتاب بدینگونه آغاز میكند:
چو تو معشوقه و چو تو دلبر
نبود خلق را به عالم در6
او را چون جان و دیده عزیز میشمارد و ادامۀ زندگی و روشنی دیدۀ خود را از او میداند. مانند دیگر دلدادگان، نیك میداند كه عقل در قلمرو عشق، حاكم معزول است و این دو با یكدیگر جمع نمیشوند. اما عشق این یار، برخلاف دیگر عشقها، باعث افزایش خرد است:
ببرد عشق عقل و عشق تو یار
عقل بفزایدم همی در سر
این یار، استاد طبع هنرور است و راهبر روح به سوی خرد. در امور دیوانی به او استدلال میكنند و بر منبر وعظ و كرسی خطابه از او سخن میگویند. مونس خلوت تنهایی است و داور نهایی هر بحث و گفتگو. سخنانی كه از او در یاد میماند، همتای دل و جفت جگر است و اگر به خلاف او سخنی گویند، باوركردنی نیست. بدانگونه كه حكیم سنائی غزنوی سرود:
با چنین گلرخ نخسبد هیچكس با پیرهن
مسعود نیز به چنین دلبری میگوید:
تا گریبان تو بنگشادم از جمال توأم نبود خبر
از سر تو همی نگاه كنم تا به پایان جمال و حسنی و فر
متن نسخههای خطی قدیم، با مركّب سیاه نوشته میشد و عنوانها و سرفصلها با جوهر قرمز. شاعر كتاب را ورق میزند و عاشقانه با او نجوا میكند:
پوست بر تو همی بدل گردد گاه دیگری شوی و گاه دگر
گاه چون زنگیان بوی اسود گه چو سقلابیان شوی احمر
وندر این حال وندر این تبدیل نشود هیچ حسن تو كمتر
جرم او را، همۀ روح و روی او را، یكسره راز میبیند. زلف او را خوشتر از عنبر ناب و چهرۀ او را لطیف تر از دیبای ششتر میشناسد و مضمونی را كه سه قرن پس از او حافظ شیرین سخن چنین پرورده است:
بنفشه طرّۀ مفتول خود گره میزد
صبا حكایت زلف تو در میان انداخت
بدینگونه بیان میكند:
كلك مفتول كرد زلف تو را
در شكستش به هم چو سیسنبر
جان و دل خوش شود چوپیش آرم
آن شكنهای زلف را به نظر
و آنگاه از آراستگی بی مانند او حیران میشود و از او میپرسد: مگر آن كه تو را آراست، خود نیز عاشق تو بود؟
چو تو آراسته ندیدم من جلوهگر عاشق تو بود مگر؟
ور نبودهست عاشق تو چرا بافت در زلفكان تو گوهر؟
سفیدی كاغذ و سیاهی نوشتهها روز و شب را در ذهن او تداعی میكند و شگفتزده میشود كه چگونه روز و شب در یك جا جمع شده؛ مگر اجتماع ضدین محال نیست؟ و با حسن تعلیلی شاعرانه میگوید: آری، همه از گردش شب و روز عبرت میگیرند و بدینسبب است كه میتوان از تو عبرت و پند گرفت.
نقطههای حروف، شاعر را به یاد خال سیاه مهرویان میافكند:
رویت آراسته به خال همه زیر هر خال معنی یی دیگر
و سرانجام با چنین بیان هنرمندانهای، كتاب خواندن را وصف میكند:
به دو دیده حدیث تو شنوم كه مرا همچو دیدهای در خور
شاعر هجران كشیده، مانند هر عاشقی، آرزومند در آغوش كشیدن و كام گرفتن از معشوق است، اما افسوس كه به تعبیر حافظ:
كنار و بوس و آغوشش چه بگویم چون نخواهد شد!
چرا؟ زیرا دلدار كتابی است خطی و باران گریه بیاختیار شاعر زندانی، نباید طراوت او را که در خشكی او نهفته است، تباه كند:
در كنارت گرفت نتوانم تا روان باشدم ز دیده مطر
همه خشكی بود طراوت تو كه چو رویم مباد روی تو تر
آبرویم ز توست نگذارم كه به رویت رسد ز آب اثر
از دو دیده ستاره میرانم من بر این كوه آسمان پیكر...
آری، زندان او قلعهای است به نام دهك، بر قلۀ كوهی سر به آسمان كشیده و راهی دارد سخت شوریده و دشوار. و شاعر تعجب میكند كه دلبر او چگونه این راه دشوار را پیموده است. آن هم در فصلی نامناسب؟ قوّۀ تخیّل نیرومند او برگهای كتاب را به بال و پر پرندگان مانند میسازد و میسراید:
نتوانستی رسید به من
گر همه تنت را نبودی پر
تا دهك راه سخت شوریدهست
جفت عقلی تو و عدیل هنر
اندر این وقت چون سفر كردی
در چنین وقت كم كنند سفر
فرستندۀ كتاب، وزیر با كفایت، منصور بن سعید بن احمد بن حسن میمندی است كه شعر با سپاس و ستایش او پایان مییابد:
نام منصور صاحب كافی داغ داری به پشت و پهلو و بر
آنكه با نام او ز خلق همی باز گردد ز ره قضا و قدر
ناگفته پیداست كه نباید چنین عاشقی را با كسانی مقایسه كرد كه در روزگار ما سوداگرانه به كتاب مینگرند و به تعبیر دوستی كه در كنار زمینخواران، آنان را كتابخوار نامیده بود، چنین معشوقی را به صورت یك كالای سودآور انبار میكنند و یا گروه دیگری كه كتاب را برای تزیین در و دیوار خانۀ خود میخواهند و وسیلهای برای فخرفروشی به دیگران.
مسعود سعد، كتاب را برای آن میخواهد كه چون خورشید بتابد و خانۀ دل او را روشنی بخشد. چنان كه در حبسیّه دیگری میگوید:
مرا از این تن رنجور و دیده بیخواب
جهان چو پر غراب است و دل چو پر ذباب
ز بهر تیرگی شب مرا ندیم چراغ
ز بهر روشنی دل مرا ندیم كتاب...7
و خوشبختانه باید دانست كه پایان این عشق آتشین، وصال پایدار بود و شاعر دل شكسته، در اواخر عمر، پس از آزادشدن از زندان، به ریاست دارالكتب سلطان علاءالدوله مسعودبن ابراهیم غزنوی منصوب گردید و در قصیدهای خطاب به او سرود:
دارالكتب امروز به بندهست مفوض
زین عزّ و شرف گشت مرا رتبت والا
بس زود چه آراسته گنجی كنمش من
گر تازه مثالی شود از مجلس اعلی8
شاعر منتظر فرمان تازه و شاید به اصطلاح امروز بودجه بیشتری برای كتابخانه است تا آن را چون گنجی بیاراید و سپس در قصیدۀ دیگر، شور و شوق خود را چنین بیان میكند:
... بیاراید كنون دارالكتب را
به توفیق خدای فرد جبّار
ز هر دارالكتب كاندر جهان است
چنان سازد كه بیش آید به مقدار
به شادی بر جهد هر بامدادی
برو بد خاك هر حجره به رخسار
به جان آن را عمارت پیش گیرد
كه چون بنده نباشد هیچ معمار
و نكتۀ بسیار قابل توجه آنكه در نهصد سال پیش، شاعر تعهد میكند كه كتابها را به شیوۀ موضوعی مرتب كند:
دهد هر علم را نظمی كه هر كس
بود از علم نوعی را خریدار
كند مشحون همه طاق و رف آن
به تفسیر و به اخبار و به اشعار
گر این گفتار او باور نیاید
تو را ظاهر شود زین پس به كردار9
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
1ـ از جمله، رش. شهابالدین سهروردی: مجموعه مصنفات، به تصحیح دكتر سیدحسین نصر، تهران،1355،«فی حقیقه العشق3، ص 286
2ـ از شادروان استاد بدیعالزمان فروزانفر
3ـ كلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، باب دوم گلستان، ص 87، تهران، امیركبیر، 1362
4ـ دیوان مسعود سعد، به تصحیح مهدی نوریان، انتشارات كمال، اصفهان، 1364، ص 508. در تصحیح مرحوم رشیدیاسمی (ص366) به غلط به جای «عاشق كتبیم»، «عاشق كیشیم» چاپ شده و شعر از مقصود اصلی دور افتاده است.
5ـ رش. دكتر محمد جعفر محبوب: سبك خراسانی در شعر فارسی، انتشارات سازمان تربیت معلم، تهران، 1345، ص397
6ـ برای مطالعۀ كامل قصیده، رش. دیوان مسعود سعد، انتشارات كمال، ص 293
7ـ مأخذ بالا،ص 64 8ـ همان، ص 7 9ـ همان، ص 220