پنجشنبه ۰۷ تير ۱۴۰۳ - ۰۴:۳۶

خاستگاه جمعی و انگیزه‌ی فردی

اگر به جغرافیای جهان نظری ولو بسیار کوتاه بیفکنیم، خواهیم دید به ازای هر سرزمینی ما با نوع متفاوتی از حکومت ها، بهره مندی های اجتماعی، تفاوت‌های واضح فرهنگی، و حتی تفاوتی معنا دار در امید به زندگی هستیم.

خاستگاه جمعی و انگیزه‌ی فردی

عماد فرح نیا: اگر به جغرافیای جهان نظری ولو بسیار کوتاه بیفکنیم، خواهیم دید به ازای هر سرزمینی ما با نوع متفاوتی از حکومت ها، بهره مندی های اجتماعی، تفاوت‌های واضح فرهنگی، و حتی تفاوتی معنا دار در امید به زندگی هستیم.

مکزیک که کاملا در مجاورت ایالات متحده است و کودکان در این سو با کودکان آمریکایی در آنسو بازی الاکلنگ می‌کنند نیز زندگی، امکانات و حتی اغلب سرنوشتی متفاوت از یکدیگر دارند.

همین مثال را می‌توان در مورد سرزمین کوبا که نزدیکترین مرز آبی با ایالات متحده را دارد، شاهد آورد و همچنین در مورد افغانستان و ایران، ترکیه و ایران، روسیه و چین، سوئیس و فرانسه، و یا لهستان و آلمان، کشورهایی که با یکدیگر هم مرز هستند و لااقل در طی هزاران سال تاریخ و پیشینه مشترک داشتند و تمامی این تغییرات بطور واضح و عینی از قرن هجدهم آغاز شد و در قرون نوزدهم و بیستم تفاوتهایشان تثبیت شد.

اما چه چیزی در ساده ترین شکل بیان، دلیل اصلی تفاوت‌های معنادار و ساختاری میان سرزمین های مختلف میشود؟

یعنی جدا از تاثیرات غیرقابل انکار جغرافیا، زیست بوم، و جبر ژئوپلیتیک، سبب ساز تفاوت های اینچنین معنادار میان ملت ها شده است؟

به نظر می رسد می‌توان این پاسخ را در ساده ترین شکل اینچنین بیان کرد که؛«خاستگاه جمعی و انگیزه های فردی» این ترکیب ساده از کلمات، بنیادی ترین شکل بیان از این تفاوت هاست.

هنگامیکه آتش هولناک جنگ دوم جهانی فرونشست و آلمان خاکستر شده سال ۱۹۴۵ معاهده‌ء ترک تخاصم را توسط فیلدمارشال کایتل و مارشال یودل امضاء کرد.

حالا هیچ پرسشی جدی ترین از این وجود نداشت که از میان این خاکسترها، این ویرانه ها، و این تباهی آیا چیزی برای حفظ و برخاستن وجود دارد؟

پاسخ روشن بود!لااقل برای ذهن آلمانی سرزمین پدری(اصطلاح آلمان‌ها برای توصیف میهن) ولو اکنون که اینچنین ویرانه گشته است، مهمترین واقعیت جهان بود. نسل آلمانی با وجود این شکست هولناک هنوز هم شایسته تداوم، بقاء و از همه مهمتر، شایسته رشد و بالندگی تمام عیار است. مگر می‌شود نگرشی که نژاد آلمانی برای رهبری و اصلح بودن برای خویش قائل بود، به واسطه شکست در جنگ دود شده باشد و به هوا رفته باشد؟!

ابداً اینچنین نبود. لیکن آلمانی ها به وضوح تمام دریافتند که رویارویی از طریق جنگ، و تصاحب سرزمین‌ها از طریق جنگ و ارزش‌های کهن شوالیه گری دیگر ناممکن است.

آنها در طی ۲۵ سال در دو جنگ جهانی شکست خوردند و دیگر هرگز به سراغ آن راهبرد نرفتند. اما آنچه بسیار مهم بود، سروری و اقتدار ژرمن بود و این بار این سروری فقط در ۲ عرصه ممکن بود: نخست دوام آوردن در چنان دوران سخت و تباه کننده ای، و دوم؛ رشد اقتدار از رهیافت دانش و صنعت.

یعنی دقیقاً ۲ مفهومی که آلمان جدید را از درون خاکسترها و ویرانه های دوسلدورف، برلین، هامبورگ، درسدن، براندنبورگ، و راینلند برافراخت.
سپهبد بزرگ آلمانی هاینتس گودریان در کتاب ارزشمند خویش، خاطرات یک سرباز مینویسد؛ «عمیق ترین درودهای من نثار زنان و مردان سرزمین آلمان، که در سال‌های آغازین پس از شکست در جنگ توانستند تغذیه و نیازهای نخستین این سرزمین را حتی با کشت وجب به وجب باغچه ها و پیاده روها و حیات خانه های خویش برآورده سازند»

ویرانه ها پاک شد، خرابه ها زدوده شد، آسیب‌ها آرام آرام جبران شد، صدمات روحی و جسمی اما در سایه تلاش و ایثار برای آلمان التیام یافت و البته که زخمهایی نیز برجای ماند.

اما دقیقا آنچه که این سرزمین را با وجود آنکه میلیون ها نفر از شایسته ترین جوانان خود را در زیر خاکسترهای استالینگراد، کورسک، لنینگراد، برف های سواستوپول، بیابانهای آفریقا، و آب‌های اقیانوس اطلس از دست داده بود، اما میلیونها تن باقی مانده بودند و خاستگاه تمامی انگیزه آنان در تجسم میل به بقا و برساختن دوباره آلمان خود را متبلور ساخت.

میلیون ها زن، مرد و کودک آلمانی که جان به در برده گان این کابوس هولناک بودند یک خاستگاه واحد داشتند تا انگیزهء تک تک آنان باشد.
یکی به خاطر فرزند برومند خویش، دیگری به یاد پدر جانباخته اش، و دیگری به خاطر آینده کودکی از عزیزترین کس خویش برجای مانده بود، همه و همه از خاستگاه سرزمین پدری، آن انگیزه فردی خویش را در خدمت یک تاریخ مشترک جستند و آن را یافتند.

همین سان بود که آن دیگر مغلوب بزرگ جنگ یعنی ژاپن عصر هیروهیتو که فقط در طی چهارسال یعنی از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵، از یک امپراطوری فاتح، قوی، و سرمست از پیروزی که از چین گرفته تا ویتنام، کره،فیلیپین، سنگاپور، برمه و تایلند را تصرف کرده بود حالا در پاییز ۱۹۴۵ تبدیل شد به کشوری با دو شهر کاملا ویران شده(هیروشیما و ناگازاکی) و بیش از ۱۰ میلیون کشته که دیگر به پایان خویش رسیده است!

نطق امپراطور هیروهیتو که از رادیو پخش شد، اغلب مردم حتی معنای یک جمله از سخنرانی امپراطور آفتاب را نفهمیدند، زبان فخيم و سنگین درباری و این جمله که «مردم ژاپن باید این دوران خاص و مهم را تحمل کنند» مشخص نبود که به یک شکست عظیم و تمام عیار اشاره دارد و حتی بسیاری از روستاییان ژاپنی تصور پیروزی در جنگ را داشتند و تنها زمانی که هزاران سرباز آمریکایی وارد شهرهایشان شدند معنی نطق امپراطور را فهمیدند!

با این وصف اما اکنون خاستگاه مشترک انگیزه ژاپنی نیز می رفت تا محقق شود.

میلیونها خانواده داغدار و هزاران هزار خانه و مغازه ویران شده، فقط بخشی قابل مشاهده از یک تراژدی بی مانند در تاریخ بود.

حالا اما نوبت ملت ژاپن بود که تصمیم حیاتی خود را بگیرد: زندگی چونان سرزمینی مغلوب، مردمانی مغلوب و ملتی منهدم شده! و یا برخاستن قدرتمند از دل این تباهی و شکست هولناک؟

صد البته که فقط طی ۱۵ سال یعنی تا سال ۱۹۶۰ ژاپنیها چنان حرکت صعودی را رقم زدند که در هیچ جای جهان مشابه آن را نمی‌توان یافت.
غول میلیتاریستی ژاپن که در قالب ارتش بی رحم خود، آن را نشان داده بود اینبار به یک اقیانوس عظیم صنعتی و تکنولوژیکی بدل شد.

از صنایع ظریفه ای مانند ساعت و ماشین حساب گرفته تا اتوموبیل و کشتی، از یاشیکا سیکو، سیتیزن و گرندسیکو تا هوندا ،سوزوکی، میتسوبیشی، از آکورا، سونی، تویوتا و تاکی زاوا، همه و همه برآمده از یک احساس میهنی بر قبال سرزمین و بقای آن شکل گرفته بود همان مفهوم خاستگاه جمعی که در انگیزه فردی میلیون ها ژاپنی تبلور یافته بود. همان نگرشی که حتی در هنر نیز به غول‌های بزرگ سینمایی، همچون اوزو و کوروساوا میراث مهمی بخشید که در داستان توکیو و هفت سامورایی به آن زیبایی خود را نشان می دهد.

نویسنده :
عماد فرح نیا
گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب