شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۸
نظرات: ۰
۰
-

هفته‌ای که گذشت سالگرد فرو ریختن ساختمان متروپل در آبادان بود. فاجعه‌ای که منجر به جانباختن ده‌ها نفر شد. برخی هم در این میان جان سالم به در بردند، اما تمام دارایی‌شان از دست رفت. مثل خانواده پرستو...

اعتماد نوشت: شهر آبادان با نخل‌هاي سر به فلك كشيده و خيابان‌هايي شلوغ، براي پرستو يادآور خانه‌اي است كه هرگز از قلب او نخواهد رفت. او و همسرش، مرتضي، يك مغازه كوچك سوپرماركتي در مقابل ساختمان متروپل داشتند. مغازه‌اي كه براي راه‌اندازي‌اش پس از يك‌بار ورشكستگي وانت‌شان را فروخته و با عشق و تلاش زياد برپا كرده بودند و همواره پناهگاه مطمئني براي خانواده و منبع درآمدي براي زندگي و مخارج فرزندان سه قلوي‌شان محسوب مي‌شد، اما حادثه‌ تلخ متروپل، همه ‌چيز را در هم ريخت. آن روز شوم، همسر پرستو به طرز معجزه‌آسايي از حادثه جان سالم به در برد، اما اجناس مغازه‌شان نابود شد و آنها را در شرايطي دشوار قرار داد. با فروپاشي مغازه، پرستو و همسرش مجبور شدند آبادان را ترك كنند و به شهري ديگر مهاجرت كنند. اكنون پرستو با شجاعت و صبر مثال‌زدني، سعي مي‌كند زندگي جديدي را براي خانواده‌اش بسازد و اخيرا يك آنلاين‌شاپ راه‌اندازي كرده است.

حالا دو سال از آن حادثه گذشته و هنوز هيچ خسارت و غرامتي دريافت نكرده‌اند. شرايط اقتصادي آنها سخت است. مرتضي با تاكسي كار مي‌كند و هر روز تلاش مي‌كند تا نان‌آور خانواده باشد. پرستو نيز با اراده‌اي محكم، يك فروشگاه اينترنتي راه‌اندازي كرده و به فروش لباس‌هاي كودك مشغول است. آنلاين‌شاپ او گرچه درآمد زيادي ندارد، اما نمادي از اميد و تلاش بي‌وقفه او را نشان مي‌دهد. با وجود تمام سختي‌ها، عشق پرستو به آبادان هرگز كم نشده و خاطرات شهرش، صداي امواج رود كارون، بوي نخل‌ها و گرماي محبت مردمش، هميشه در دل او زنده است. هر روز با اميد به بهبود اوضاع و بازگشت به آبادان به آينده فكر مي‌كند و براي بهتر شدن شرايط خانواده‌اش تلاش مي‌كند. او مي‌داند كه مسير پيش‌رو دشوار است، اما با عشق و اميد، مي‌تواند بر هر چالشي غلبه كند.

پرستو با لهجه‌اي گرم كلمات را پشت سر هم بيان مي‌كند: «من پرستو خدري 27 سال دارم و در زندگي‌ام با چالش‌هاي فراواني روبه‌رو بودم. مادر سه فرزند سه‌قلو كه شش سال پيش به دنيا آمدند و حالا بايد خودم را براي مدرسه رفتن‌شان آماده كنم. ما در آبادان زندگي مي‌كرديم؛ شهري كه با همه سختي‌هاي براي ما معني خانه داشت، اما همه ‌چيز يك روز به طرز باورنكردني‌ تغيير كرد. روزي كه ساختمان متروپل آبادان فرو ريخت و ما همه دارايي‌مان را از دست داديم، ولي در چند هفته‌ اخير با حمايت دوستان و خانواده‌ام توانستم يك آنلاين‌شاپ راه‌‌اندازي كنم. اين فروشگاه اينترنتي براي من چيزي فراتر از يك منبع درآمد است. اين كار، نماد مقاومت و اراده من جهت ساختن آينده‌اي بهتر براي خودم، همسرم و فرزندانم است. هر روز كه سفارش‌ها را آماده مي‌كنم به ياد مي‌آورم كه چقدر تلاش كردم تا به اينجا رسيدم.»

پرستو در حين مصاحبه نيز دست از تلاش برنمي دارد و بازاريابي مي‌كند و مي‌گويد: «اگر شما هم به دنبال خريد براي حمايت از آسيب‌ديدگان متروپل و حامي كسب و كارهاي كوچك هستيد به آنلاين‌شاپ من و سه‌قلوهايم در اينستاگرام سر بزنيد؛ (lenom.kids)»

روز حادثه به روايت پرستو

پرستو تعريف مي‌كند: «2خرداد 1400 بود. آفتاب سوزان آبادان مثل هر روز بر زمين داغ مي‌تابيد و آسمان شهر را با رنگ‌هاي طلايي روشن مي‌كرد. پرستو پشت پنجره‌ خانه‌شان ايستاده بود و با دلي مضطرب به ساعت نگاه مي‌كرد. همسرش قرار بود به خانه برگردد، اما دير كرده بود. سوپرماركت مرتضي درست روبه‌روي ساختمان متروپل بود؛ ساختماني كه در خياباني پر رفت و آمد بود. پرستو چند بار تلفن را برداشت و دوباره سر جايش گذاشت. دلشوره‌اش بيشتر شده بود. در همان لحظات، صداي مهيب و وحشتناكي از بيرون به گوش رسيد. پنجره‌ها تكان شديد خوردند و زمين زير پايش لرزيد. قلب پرستو فرو ريخت. تلفن برادرشوهر پرستو به صدا درآمد. او تلفن را برداشت و ناگهان فرياد زد: «يا ابوالفضل». همين جا بود كه صداي فريادهاي مردم و آژير آمبولانس‌ها از خيابان به گوش مي‌رسيد. پرستو نگاهي به بيرون انداخت و با وحشت ديد كل مركز شهر غرق در غبار شد.»

پرستو در ادامه مي‌گويد: «برادر و پسرعموهاي همسرم با عجله و با دلي لرزان به سوي سوپرماركت مرتضي دويدند. جمعيت زيادي دور ساختمان جمع شده بود و همهمه‌اي از صداي گريه، ناله و درخواست كمك فضا را پر كرده بود. به سختي از ميان جمعيت گذشتند و به سوپرماركت رسيدند. مرتضي نبود. بغض گلوي پسرعموهايش را گرفته بود تا اينكه مرتضي با چهره‌اي رنگ پريده و نگران با فاصله‌اي زياد از سوپرماركت ايستاده بود و به ساختمان فروريخته نگاه مي‌كرد. تمام اجناس مغازه كه اخيرا نزديك به 120 ميليون تومان به صورت اماني خريده بود، نابود شد.»

پرستو توضيح مي‌دهد: «مرتضي قرار بود به آبميوه‌فروشي زير متروپل برود و آبميوه و كيكي را به عنوان ميان وعده تهيه كند كه همان موقع يك مشتري وارد سوپرماركت شد و مرتضي نتوانست به سمت آبميوه‌فروشي برود. خدا را شكر كه نرفت، چون در همان لحظه متروپل فرو ريخت و آقاي جليلي آبميوه‌فروش، فرزندش و مشتري‌هايش زير آوار جان باختند.»

مهاجرت

روزهاي بعد از حادثه براي پرستو و مرتضي پر از چالش و سختي بوده است. آنها بايد از نو شروع مي‌كردند. با وجود تمام مشكلات، پرستو هميشه شكرگزار است كه مرتضي آن روز به آبميوه‌فروشي نرفته. حادثه متروپل زندگي‌شان را تغيير داده، اما همين كه آنها با هم هستند، اين بزرگ‌ترين نعمت است.

پرستو با دل ‌شكسته مي‌گويد: «مغازه‌شان ديگر امنيت نداشت و مجبور بودند آن را تعطيل كنند. مسوولان هم دستور داده بودند كه خياباني كه ساختمان متروپل در آن واقع شده بود بايد قرق شود و هيچ كسب و كاري اجازه‌ فعاليت نداشت.»

آنها حالا با آينده‌اي نامعلوم و بدون درآمد پايدار روبه‌رو هستند، اما مهم‌تر از همه براي آنها اين است كه مرتضي زنده و سالم است.

پرستو همچنين مي‌گويد: «بعد از حادثه‌ ريزش متروپل، زندگي من ديگر همانند گذشته نشد. همه‌ چيز تغيير كرده است. از زيربناي اقتصادي تا ديدگاهم نسبت به زندگي. اين حادثه مانند يك زلزله شديد همه ‌چيز را به هم ريخت و من و خانواده‌ام را در يك وضعيت نامعلوم قرار داد.»

پرستو از آن روز به بعد هر روز با باري از استرس و نگراني مواجه مي‌شود. او مي‌گويد: «تصور كردن اينكه چگونه زندگي‌مان را ادامه دهيم و چگونه با اين وضعيت اقتصادي رو‌به‌رو شويم، من را به چالش كشانده است. احساس مسووليت بزرگي بر دوشم است و هميشه سعي مي‌كنم بهترين تصميمات را براي خانواده‌ام بگيرم، اما اين كار هم هميشه آسان نبوده است. براي همين تصميم گرفتيم مهاجرت كنيم.»

پس از مهاجرت

پرستو مي‌گويد: «ما فقط سرمايه‌مان را از دست نداديم. همه اعتبارمان را از دست داديم. بعد از اين همه سال هنوز همسرم نتوانست شغلي دست و پا كند. ديگر نتوانستيم مغازه‌اي راه بندازيم. بعد از اين حادثه كلي اتفاق افتاد. يخچال و كولر مغازه و حتي خوراكي‌ها تخريب شده بود و از نظر مالي شديدا ضعيف شده بوديم و بايد بد‌هي‌هاي‌مان را مي‌داديم. هنوز زندگي‌مان به حالت قبل برنگشته است. اوايل شوهرم تا چندين ماه افسرده بود و در خواب حرف مي‌زد و خواب و خوراك نداشت‌. غصه بي‌گناهاني را مي‌خوريم كه در آن حادثه كشته شدند. من فكر نمي‌كنم تا لحظه‌ مرگم اين اتفاق و صحنه‌ را از يادم ببرم. نمي‌گويم وضعيت خوبي داشتيم. مستاجر بوديم، اما هر چي كه بود از الان بهتر بود كه هنوز بعد از مدت‌ها در شهر غريب هر كاري راه مي‎‌ندازيم با شكست مواجه مي‌شويم. اميدوارم خسارتي كه حق‌مان است را بگيريم و كار جديد راه بيندازيم.»

پرستو توضيح مي‌دهد: «هنوز هم از ماجراي متروپل تا الان مبلغ زيادي را به مردم بدهكار هستيم و داريم بدهي‌ها را كم‌كم پرداخت مي‌كنيم. ما هنوز خسارت‌مان را دريافت نكرديم‌. وقتي مجيد عبدالباقي هم كشته شد ديگر نااميد شديم، چون اميدوار بوديم خسارتي از ايشان بگيريم و قرار بود به ما كمك كند. هنوز زندگي‌مان به حالت اول برنگشته است. وقتي مهاجرت كرديم با پول قرض توانستيم پرايد تهيه كنيم و شوهرم در اسنپ كار كند. بعد از آن يكي از دوستان‌مان گفت كه من خوراكي دارم و شما بسته‌بندي كنيد و بفروشيد. اين كار را هم يكي، دو ماه انجام داديم ولي باز هم موفق نشديم و كار ديگري را شروع كرديم. اين‌بار هم همسرم بيكار شد و در نهايت مجبور شد با ماشين كار كند. خرج سه بچه، كرايه خانه و... واقعا شرايط را براي ما سخت كرده است.»

عشق به آبادان

با وجود تمام سختي‌ها، عشق پرستو به آبادان هرگز كمرنگ نشده است. خاطرات شهرش، صداي امواج رود كارون، بوي نخل‌ها و گرماي محبت مردمانش، هميشه در دل او زنده است. هر روز با اميد به بهبود اوضاع و بازگشت به آبادان به آينده مي‌نگرد و براي بهتر شدن شرايط خانواده‌اش تلاش مي‌كند. او مي‌داند كه مسير پيش‌رو دشوار است، اما با عشق و اميد، مي‌تواند بر هر چالشي غلبه كند.

پرستو مي‌گويد: «من تا جان دارم عاشق آبادانم و حتي اگر به بهترين كشور دنيا بروم باز آبادان را دوست دارم و قلبم براي آبادان مي‌تپد. اگر بدانم شرايط راه‌اندازي مغازه در آبادان وجود دارد قطعا از خدا مي‌خواهم كه شرايط را فراهم كند و ما به آبادان برگرديم. حس و حالم نسبت به آبادان قابل توصيف نيست مثل حس فرزند به مادر كه فكر مي‌كند همه‌ كس و كارش مادرش است. شايد باورتان نشود اخيرا ۴۰ روز به خانه‌ پدري‌ام در آبادان رفتم كه اين ۴۰ روز گويي ۴ روز گذشت و من با گريه آنجا را ترك كردم. حتي خوابيدنم در آبادان با كل دنيا فرق مي‌كند. آبادان شهري است كه در حقش اجحاف شده و بايد به اين شهر بيشتر توجه شود و اين شهر بخشي از ميراث فرهنگي ماست. هيچ كس را در عمرم نديدم كه كلامي از آبادان بد بگويد. همين متروپل اگر در تهران يا شهر ديگري بود خيلي بيشتر به سكنه و فوت‌شدگانش اهميت مي‌دادند، ولي متاسفانه به ما اهميتي ندادند. به خاطر غرورمان سعي كرديم طوري رفتار كنيم كه انگار اتفاقي نيفتاده بود. شرايط مان مثل كسي بود كه از نوك قله به پايين افتاده، اما غرورمان اجازه نمي‌داد بگوييم مشكل داريم.»

آنلاين‌شاپ

پرستو مي‌گويد: «كسب و كار آنلاين راه‌اندازي كردم به اميد اينكه پيشرفت كنم. اگر خسارت بگيريم، مي‌توانم مغازه‌اي اجاره كنم و با اين شرايط و با وجود سه بچه همه تلاشم را مي‌كنم، چون چند ماه ديگر دخترم و دو پسرم بايد به پيش‌دبستاني بروند. اميدوارم كه نتيجه بگيرم و بتوانم چيزي كه از دست دادم را تا حدودي برگردانم. اين دو سال طوري به ما گذشت كه با مصاحبه و چند سطر قابل توصيف نيست. اميدوارم صداي افرادي كه جواني، زندگي، جان و سرمايه‌شان از بين رفته، شنيده شود. فكر كنم حق‌مان باشد كه بعد از دو سال خسارتي را دريافت كنيم. اين حداقل خواسته‌ ماست‌.»

 

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی