چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۲
نظرات: ۰
۰
-
متأسفانه مولانا هنوز دشمن دارد!

هنوز هم هستند کسانی که اهل ایمان و اخلاق وقفه و فضل اند، اما مولانا جلال‌الدین محمد را مروّج افکار منفی صوفی‌گرایانه و منحرفانه و حتی گاه ملحدمآبانه می‌شناسند.

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگ امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نام‌گذاری روزی یا هفته‌ای یا ماهی به‌نام نامی جلال‌الدین محمد مولوی، البته تمهید و تدارکی اندک برای بازیابی و بازشناسی میراث کهن سرزمین ایران و (برای این که حق افغان‌ها و تاجیک‌ها و ترک‌ها هم نادیده گرفته نشود) سرزمین‌های افغانستان و تاجیکستان و ترکیه و آنگاه برای این که حق مطلب ادا شود، می‌توان گفت میراث کهن تمدن اسلامی و شرقی بلکه تمدن بشری است.

متأسفانه مولانا هنوز مخالفان و دشمنانی دارد که نام و نشان او را تاب نمی‌آورند. مثنوی‌اش را کتاب ضلالت می‌دانند و آن را نه با دست که با انبر بر می‌دارند. روایت دوست دانش‌پژوهی را که اهل فضل و فلسفه است با قرائت نگارنده، می‌خوانیم:

ـ من در مدرسه... درس می‌خواندم. روزی در نزدیکی مدرسه، استاد از روبرو رسید و پرسید این کتاب که در آغوش‌داری چیست؟ به هوای این که امتیازی نصیب می‌شود، با افتخار گفتم مثنوی معنوی مولوی.

 سخت برآشفت که دانش‌آموز و دانشجوی این مدرسه نباید خوانندۀ کتاب‌های گمراه‌کننده باشد. همین الآن کتاب را دور بینداز وگرنه حق ورود به داخل مدرسه و کلاس درس را نداری. 

بسیار تعجب کردم و در مقام مباحثه گفتم: این کتاب گمراه‌کننده است؟ مولوی از مفاخر تاریخی و دینی ماست. چطور چنین چیزی ممکن است؟.... فرمود با من در این مورد بحث نکن! لابد من چیزی می‌دانم که به تو چنین حرفی می‌زنم. تا کتاب را در آشغال‌دانی نیندازی، اجازۀ ورود به کلاس نداری.

 شنیدن این حرف‌ها برایم گران و سنگین بود. مقاومت کردم، تهدید به تنبیه کرد و در همان حال گفت یا مدرسه یا مثنوی؛ کدام یک از این دو تا را انتخاب می‌کنی؟... من هم مثنوی را قرص و قایم(!) در بغل فشرده، در حین فرار گفتم: معلوم است، مثنوی معنوی حضرت مولانا را!

هنوز هم هستند کسانی که اهل ایمان و اخلاق وقفه و فضل اند، اما مولانا جلال‌الدین محمد را مروّج افکار منفی صوفی‌گرایانه و منحرفانه و حتی گاه ملحدمآبانه می‌شناسند.

کاش همان مقدار سماحت و بلندنظری و «مشترکات»‌نگری و مصلحت‌سنجی و واقعیت‌بینی‌یی را که آنان در باب وحدت اصولی و عملی شیعه و سنی (در عین وجود اختلافات علمی و کلامی و فقهی) تاکنون نشان داده‌اند، دربارۀ مولانا و معتقدات او هم نشان می‌دادند.

آنهم در دنیایی که اصل اندیشه و ایمان دینی از بیخ و بن زیر سؤال است و آنهم مولانا جلال‌الدینی که ستایش‌های هنرمندانۀ‌ وی در خصوص امام علی بن ابی طالب علیه‌السلام، از ممتازترین و متمایزترین ستایش‌هاست.

 نه می‌توان او را عقیده‌مند وهابی خواند و نه شهروند سعودی نفوذی(!) پنداشت و نه ضدّ شیعه تصور کرد. برعکس، هر جا وی با نمادها و نشانه‌های تشیّع (نه به عنوان فرقه و طایفه، بلکه به عنوان نظام فکری و عقیدتی) مواجه می‌شود، طرز بیانش به گونه‌ای ا‌ست که از نوعی علقۀ‌ باطنی خبر می‌دهد. حتی هنگام یاد‌آوری داستان عزاداری شیعیان حلبی (اهل حلب) در روز عاشورا نیز با این که لحن و لسانش حالت انتقادی دارد، باز هم این علقۀ عمیق از روزنه‌های زبان و بیان مولانا بیرون می‌تراود. به قول حافظ و آن سخن تکراری همیشه نوش: 
گرچه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم 
که نهانش نظری با من دلسوخته بود!

البته می‌دانیم و می‌دانید که کسانی مانند مولانا، مقام عشق و عرفان را در عبور از هفت وادی سیر و سلوک تا مرحله فنای فی‌الله، نه تنها برتر از نام‌گذاری‌‌های فرقه‌ای و مذهبی (اعم از حق و باطل) بلکه برتر و فراتر از نام‌گذاری‌های دینی و غیردینی می‌دانستند و مانند حکیم سنایی غزنوی می‌گفتند: «به هرچ از دوست و امانی، چه آن کفر و چه آن ایمان».

و مثل خواجه شمس‌الدین محمد شیراز ـ که او هم ملهم از آنان بود، می‌گفتند: «همه جا خانۀ یار است، چه مسجد چه کنشت».

 پس بدین‌ترتیب، معلوم است که ژرف‌اندیش بلندپروازی از قبیل جلال‌الدین محمد مولوی، به طریق اولی در حصار خط‌کشی‌ها و خطه‌سازی‌های عوام محصور نمی‌ماند. در حصار خط‌کشی‌ها و خطه‌سازی‌های خواص نیز. اما به هر حال همین مولوی، هنگام نقل نکته‌گویی و خرده‌گیری شاعر غریب بر تعزیت داشتن شیعۀ اهل حلب در روز عاشورا، با اشاره به شهادت امام حسین علیه‌السلام و یاران عاشورایی‌اش می‌گوید: 

روح سلطانی ز زندانی بجست 
جامه چه درانیم (چدرانیم) و چون خاییم دست؟
چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند 
وقت شادی شد چو بشکستند بند 
سوی شادروان دولت تاختند 
کنده و زنجیر را انداختند 
روز ملک است و گش و شاهنشهی 
گر تو یک ذره از ایشان آگهی 
ور نه‌ای آگه، برو برخودگری 
زانکه در انکار نقل و محشری 
بر دل و دین خرابت نوحه کن 
که نمی‌بیند جز این خاک کهن 
در رخت کو از می دین، فرخی 
گر بدیدی بحر، کوکف سخی 

نقادی مولانا در این بیت‌ها، تقریباً حرفی از همان جنس است که خود شیعیان حقیقی و آگاه و مخلص و در واقع باید گفت عالمان و آگاهان اهل بیت تشیع، خطاب به برخی از عزاداران ظاهرگرا و باطن‌تهی، بارها و بارها بر زبان رانده‌اند و می‌رانند.

با همین قرینه‌ها و اماره‌هاست که وقتی به دیوان شمس می‌رسیم و این غزل حماسی را می‌خوانیم، شناوربودن نشانه‌های واقعاً تکان‌دهندۀ عاشورا و کربلا را در بستر شعر مولوی، آشکارتر احساس می‌کنیم. بلکه این غزل حماسی نیز به نوبه خود، قرینه و اماره‌ای است برای فهم بهتر و زیباتر آنچه مولوی در حکایت «انتقاد شاعر غریب تازه وارد به عزاداری شیعیان اهل حلب» نقل کرده است. 

در واقع، نقادی مولوی، نه معطوف به شیعیان حقیقی بلکه متوجه به آن دسته از شیعیان حلبی است که از عاشورا فقط آوای پرسروصدای سنج و طبل و طلب و حلب(!) را فهم می‌کرده‌اند و لاغیر. اما قرینۀ غزل حماسی: 
کجایید ای شهیدان خدایی 
بلاجویان دشت کربلایی 
کجایید ای سبکروحان عاشق 
پرنده‌تر ز مرغان هوایی؟
کجایید ای شهان آسمانی 
بدانسته فلک را در گشایی؟
کجایید ای ز جان و جا رهیده 
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای در زندان شکسته 
بداده وامداران را رهایی؟

ردّ پای قصۀ مثنوی را در این غزل حماسی، و نیز برعکس، به روشنی و روانی می‌بینیم. چنین نیست؟ با چنین لطیف مردی باید مخاصمه کنیم؟ حیف نیست؟!

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی