دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۱

آینده تلویزیون

اطلاع مردم از واقعی‌نبودن تلویزیون، مبنای کارِ دستۀ اول است. دستۀ دوم هم تمام تلاشش را می‌کند تا مردم تشخیصِ خود را فراموش کنند. در هر دو حالت نیز همین تلاش‌ها دست برنامه را رو می‌کند، چون برای ثمردهیِ کار، خالقان برنامه نباید دغدغۀ واقعی/ناواقعی به‌نظرآمدن محصول را داشته باشند. آن‌ها باید دلواپس مسائل دیگر باشند و لذا واقعی‌بودن به حاشیه می‌رود. 

ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: تلویزیون فُرمی هنریِ است که در آن رابطه با فناوری، جای هر چیز دیگر را می‌گیرد؛ قلمرویی از رسانه که در آن، رسانه بی‌برو‌برگرد همان پیام است.

تلویزیون مثل دیگر فُرم‌های سرگرمیِ مصرفی نیست: شیبش تندتر و تجربه‌اش پویاتر است، حتی وقتی که بی‌صداست. پدیدۀ کتاب‌خوانی از میان نمی‌رود، لذا می‌توانیم با نگاه به تکامل کتاب‌ها تاریخ آیندۀ مطالعه را پیش‌بینی کنیم.

پدیدۀ موسیقی از میان نمی‌رود، پس اگر جای راک اند رول را کنار سایر ژانرهای موسیقی بیابیم، می‌توانیم روایتی از تاریخِ آینده‌اش را پیش‌بینی کنیم.

احساس درونی و روان‌شناختی امروزیمان از شنیدن یک نغمه چندان تفاوتی با ۱۹۰۱ ندارد. ابزارهای سینما دائم پیشرفت می‌کنند، اما عجیب است که نحوۀ فیلم دیدنمان در محافل عمومی و نقش همگانی‌اش به‌ویژه در معاشرت صمیمانه از دهۀ ۱۹۵۰ بدین‌سو تغییر نکرده است، ولی تلویزیون این‌طور نیست.

تجربۀ تماشای تلویزیون در سال ۲۰۱۶، خواه فردی یا دسته‌جمعی، انگار هیچ ربطی به تماشای تلویزیون در ۱۹۹۶ ندارد. بعید می‌دانم ساختار فعلی تلویزیون تا ۲۵۰ سال دیگر یا حتی ۲۵ سال آینده، دوام داشته باشد. مردم همچنان به تفریحی ارزان‌قیمت برای فرار از واقعیت نیاز خواهند داشت و بی‌تردید چیزی این میل را ارضا خواهد کرد، چنان‌که امروزه تلویزیون می‌کند، ولی آن چیز هرچه باشد، شباهتی به تلویزیون امروزی نخواهد داشت.

شاید از جنس مجازی یا متحرک و منبع‌باز (مثل یک یوتیوب جهانی که در شبکیۀ چشممان نصب شده) باشد، ولی قطعا چنین نخواهد بود که دستۀ کوچکی از آدم‌ها کنار هم در اتاق نشیمن به‌مدت سی دقیقۀ متوالی به مستطیلی دوبُعدی و ۳۱ اینچی خیره شوند تا محتوای تدارک‌دیده‌شده در شرکت تلویزیون کابلی را مصرف کنند.

چیزی جایگزین تلویزیون خواهد شد، چنان‌که تلویزیون، جایگزین رادیو شد: از طریق فرآیندی به‌اسم «افزودن». تلویزیون صوت را از رادیو گرفت و تصاویر بصری را به آن افزود. دستۀ بعدیِ نوآوری هم مؤلفۀ سومی را می‌افزاید که نسخۀ قدیمی را منسوخ می‌کند. تصوری ندارم که این مؤلفۀ سوم چه خواهد بود، ولی هرچه باشد فرهنگِ تلویزیون را در نقطه‌ای منجمد می‌کند تا دیگر تکامل نیابد. 

در اهمیت تلویزیون تردیدی نیست، که از اهمیتش مطمئنیم (و تاریخ‌نگاران لابد درباره‌اش اغراق هم خواهند کرد). ابهام، بیشتر معطوف به جزئیات است. چند قرن پس از آن که رسانه‌های جدید جای تلویزیون را گرفتند، کدام محتوای تلویزیونی، حتی پس از منسوخ‌شدنِ خاستگاه فناورانۀ آن محتوا، باز هم در زندگی نسل‌های بعدی طنین خواهد انداخت؟ 
***
تصور کنید باستان‌شناسان به کشفی تخیلی برسند: مصری‌های باستان تلویزیون داشته‌اند، بی‌خیالِ این که چطور کار می‌کرده است. تصور کنید بالاخره این اتفاق به‌نحوی افتاده و ناگهان دسترسی پیدا کرده‌ایم به همۀ برنامه‌های تلویزیونی که مصری‌ها در بازۀ ۳۵۰۰ تا ۳۳۰۰ سال قبل از میلاد می‌دیده‌اند.

از منظر باستان‌شناسی، جالب‌ترین قطعه‌ها اخبار ملی‌اند، سپس با فاصله‌ای اندک، اخبار محلی و پس‌ازآن هم با فاصله‌ای اندک آگهی‌های بازرگانی. ولی آنچه مصری‌ها برنامه‌های آبرومند حساب می‌کرده‌اند کمترین جذابیت را دارد.

مثلا «بریکینگ‌بدِ» مصری‌های باستان، «خانۀ پوشالی» آن‌ها، «آمریکنز» آن‌ها (که لابد اسمش را «مصری‌ها» می‌گذاشتند و جاسوس‌های بی‌بندوبار در ماجراهایش نقش داشتند) چندان اهمیتی نمی‌داشت. چرا؟ چون نقاط قوت زیبایی‌شناختی که مایۀ برتری برنامه‌های استادانۀ تلویزیون بر دیگر برنامه‌هاست، در گذر زمان دوام نمی‌آوَرَد. در نگاهی به گذشته، مهم نیست که بازی‌ها چقدر خوب بوده و پی‌رنگ‌های داستانی چقدر ظریف بوده‌اند. موسیقی یا نورپردازی یا حال‌وهوای عاطفی برنامه‌ها هم واقعا برای کسی مهم نیست. این‌ها ویژگی‌هایی هنری و ذهنی‌اند که در زمان حال اهمیت دارند. 

انتظارمان از برنامه‌های تلویزیونیِ مصری‌های باستان آن است که دریچه‌ای روبه‌گذشته باشد، همان‌طور که در بررسی خط هیروگلیف آن‌ها نیز چندان توجهی به رنگ‌آمیزی یا دقت مقیاس‌ها نداریم.

می‌خواهیم بدانیم که دنیایشان چه شکلی داشته و زندگی مردم چگونه بوده است. مایلیم تجربۀ زندگی در مکانی مشخص و زمانی معین را از منبعی بفهمیم که آگاهانه سعی در ترسیم آن خصیصه‌ها نداشته است (چون تلاش‌های آگاهانه برای ترسیم رفتارِ عادی ناگزیر دچار سوگیری می‌شود). ناتورالیسمِ حقیقی فقط و فقط محصول تلاش ناخودآگاه است.

حالا این فلسفه را بر خودمان و فرهنگ تلویزیونیمان تطبیق دهیم: اگر فرد کنجکاوی در آینده‌های دور به تماشا بنشیند، جامعۀ روزمرۀ آمریکا را واقعا زیر پوست کدام برنامۀ تلویزیونی آمریکایی می‌تواند ببیند؟

حتی آن‌هایی که به فکر کار در تلویزیونند، چندان به این‌جور پرسش‌ها فکر نمی‌کنند. انگار اصلا قرار نیست دربارۀ تلویزیون این‌طوری فکر کنیم. گویا آن منتقد تلویزیونی که دغدغه‌اش درست‌بودن ریزه‌کاری‌های روایت است، به آن استاد شعری می‌ماند که درگیر خوش‌خط‌بودن شاعر شود.

انتقاد از واقع‌بینانه‌نبودن سریال «کارآگاه حقیقی» یا «لاست»، تفسیری غلط اما عامدانه از نیّت این برنامه‌هاست. لازم نیست تلویزیون، زندگی واقعی را دقیق تصویر کند، چون کافی است قدم از خانه بیرون بگذاریم تا زندگی واقعی را ببینیم. تنها مسئولیتِ بلادرنگِ تلویزیون، سرگرم‌کردن است اما با گذر ایام، این نکته تغییر می‌کند.

وقتی دوباره سراغ محصولات فرهنگی عامه‌پسند می‌رویم، انتظار نداریم حتی لحظه‌ای سرگرممان کنند، بلکه امید داریم آموزنده و الهام‌بخش باشند که البته گاهی اوقات خلاف نیّت خالقشان است. مثلا هدف ناگفته سریال «مَد مِن» در دهۀ ۱۹۶۰، ترسیم نحوۀ زندگی واقعی در دهۀ شصت بود. بینندۀ امروزی آن هم دقیقا چنین برداشتی دارد. ولی این سریال نمی‌تواند به ما نشان دهد که زندگی در دهۀ شصت چطور بود، بلکه فقط می‌تواند تفسیر زندگی دهۀ شصت در قرن بیست‌ویکم را نشان دهد. 

ارزشِ سرگرم‌کنندگی این مصنوعات هنری، هیچ جاذبه‌ای برای مردمان آینده نخواهد داشت. من به سودمندی و فایدۀ این آثار توجه دارم و این نوعی ارزیابی فُرمالیستی است، یعنی به چیزهایی توجه دارد که هنگام تماشای برنامه‌های تلویزیون، معمولا مدنظر افراد معمولی نیست، به‌ویژه نحوۀ صحبت شخصیت‌ها، صحنه‌سازی دنیایی که شخصیت‌ها ساکن آنند، شیوۀ فیلم‌برداری و ارائۀ برنامه و میزان محوریّت «واقعی‌بودن» در روح برنامه.

ویژگی اول ملموس‌تر از همه، اما به‌سختی قابل سنجش و اندازه‌گیری است. اگر همۀ شخصیت‌های برنامه، لهجۀ موقر و شیکِ بازیگران تئاتر را داشته باشند، نتیجۀ کارشان بی‌درنگ مضحک می‌شود؛ به‌جز چند استثنای خاص، هدفِ دیالوگ‌های تلویزیون صرفا ناتورالیسم کوچه‌خیابانی است.

ولی کیفیتِ لحن، فقط بخشی از این مسأله است، مسألۀ انتخاب کلمات هم در کار است: چند دهه طول کشید تا نمایشنامه‌نویس‌ها بفهمند هیچ آدم عاقل و بالغی به‌محض ورود به بار نمی‌گوید «یه نوشیدنی» بدون آن که مارک نوشیدنی دلخواهش را مشخص کند.

از این هم سخت‌تر، تشخیص آن است که مکالمات ترسیم‌شده از دورانی خاص در چنین آثاری چه نسبتی با شیوۀ صحبت مردم آن دوران در زندگی واقعیشان دارد. 

وقتی درامی داستانی مثل مستند خبری فیلم‌برداری می‌شود، مخاطبان ناخودآگاه اعتبارِ مضاعفی برای آن قائل می‌شوند (در مقایسه با صحنه‌های ضبط‌شده با سه دوربین ثابت، مواردی که با تک‌دوربین متحرک فیلم‌برداری می‌شود بسیار نزدیک‌تر به واقعیت به نظر می‌آیند). 

برای تاریخ‌نگارانِ فرهنگی که هنوز به دنیا نیامده‌اند، تلویزیون دریچه‌ای به‌سوی گذشته و راهی برای تماس فیزیکی با دورۀ اواخر قرن بیستم است و چنان نزدیکی و عمقی دارد که فقط از عهدۀ داستان‌های تصویری برمی‌آید، بدون آن که نیازی به تخیل و گمانه‌زنی داشته باشد. همۀ این‌ها به یک پرسش محوری منجر می‌شود: واقعی‌ترین چیز تقلبی که عامدانه ساخته‌ایم، کدام است؟ 

اعتراف می‌کنم تمام عمرم به این سؤال فکر کرده‌ام، حتی سال‌ها پیش از این که انگیزۀ مالی برای تأمل درباره‌اش داشته باشم. هر بار برنامۀ تلویزیونی نمایشنامه‌داری را دیده‌ام، بخشی از ضمیر خودآگاهم در نسبت آن برنامه با واقعیت کندوکاو می‌کرده است: «آیا این اتفاق می‌تواند رُخ بدهد؟ در واقعیت هم به همین شکل است؟» حتی برایم مهم نیست که جزئیات ماجرا عقلا ممکن است رُخ بدهند یا نه، یعنی وقتی «بازی تاج‌وتخت» را می‌بینم، می‌پذیرم که اژدها وجود دارد.

درعین‌حال درگیر این سؤال می‌شوم که آیا رفتار این اژدهای تلویزیونی مطابق انتظارم از «اژدهای واقعی» است و بنا به غریزه‌ام درگیر معقول‌بودن یا نبودن سناریویی می‌شوم که مشخصا ناممکن است. 

در قاب تلویزیون، هیچ‌چیز جعلی‌تر از تلاش‌های ناکام برای رئالیسم نیست. تقریبا همۀ مردم ازجمله مخاطبان هدف برنامه‌ای مثل «مرد مجرّد»، فوراً چنین برداشتی دارند: نسخه‌ای پیش‌ساخته از اتفاقاتی که شاید به‌ندرت در واقعیت هم رُخ بدهند. ژانر «داستان واقعی با اسامی ساختگی» قدری به هدف نزدیک‌تر می‌شود. اوایل قرن بیست‌و‌یکم مملو از این سریال‌ها بود. هیچ‌یک از این برنامه‌ها مدعی ترسیم رویدادهای واقعی نیستند، ولی همگی بینندگان را وامی‌دارند که میان شخصیت‌های برنامه با افراد واقعیِ الهام‌بخششان ارتباط قائل شوند. 

آن برنامه‌های تلویزیونی که برای واقعی‌بودن تلاش نمی‌کنند، در گذر ایام بهتر از آب درمی‌آیند. اگر اثری هنری علنا بگوید که نوددرصد محتوایش جعلی است، باقی‌ماندۀ آن موجه و مشروع می‌شود (و همین ده‌درصدِ باقی‌مانده است که بیش از همه اهمیت دارد). ولی خودآگاهی از «عدم‌واقعیت»، یک روی سکه است. روی دیگرِ سکه هم خاصیت واقعیت‌کُش برنامه‌های جدی است که در آن‌ها آگاهی از «عدم‌واقعیت» به متن راه پیدا نمی‌کند. 

اطلاع مردم از واقعی‌نبودن تلویزیون، مبنای کارِ دستۀ اول است. دستۀ دوم هم تمام تلاشش را می‌کند تا مردم تشخیصِ خود را فراموش کنند. در هر دو حالت نیز همین تلاش‌ها دست برنامه را رو می‌کند، چون برای ثمردهیِ کار، خالقان برنامه نباید دغدغۀ واقعی/ناواقعی به‌نظرآمدن محصول را داشته باشند. آن‌ها باید دلواپس مسائل دیگر باشند و لذا واقعی‌بودن به حاشیه می‌رود. 

اصل حرف من، آن بازۀ ۳۵ساله‌ای است که احترامی برایش قائل نیستیم. اولین دورۀ طلایی تلویزیون اواخر دهۀ ۱۹۴۰ آغاز شد و در سال ۱۹۶۰ خاتمه یافت: در این بازه، تازگیِ تلویزیون بود که فرصت نوآوری‌های بی‌سابقه در سرگرمی عامه‌پسند را فراهم می‌کرد. دومین دورۀ طلایی تلویزیون در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ آغاز شد و اکنون رو به زوال گذاشته است: در این بازه بود که تلویزیون به‌اندازۀ سینما و ادبیات جدی گرفته می‌شد. ولی منی که مشتاق و تشنۀ واقعیتم، ذهنم درگیر سال‌های تاریک مابین این دو بازه می‌شود. 

در دهه‌های هفتاد و هشتاد، مردم اگر کار دیگری نداشتند به تماشای تلویزیون می‌نشستند. «وقت مشخص تلویزیون‌دیدن» چرند بود، چون اگر برنامه‌ای را هم نمی‌دیدید چیزی از دستتان نمی‌رفت. جای نگرانی نبود. تلویزیون هم مثل دیگر لوازم خانه و دل دادن به آن نشانۀ کودنی بود.

چنین تصوری تلویزیون را به یک کالای محض تبدیل کرد. نویسندگان و تهیه‌کنندگان برنامه‌ها باهوش و خلاق بودند، اما چندان دغدغۀ زیبایی‌شناسی و صحنه‌آرایی نداشتند.

هیچ‌کس انتظار نداشت مخاطبان، چیزی را که می‌بینند باور کنند، لذا تلاش‌ها در جهت سرگرم‌کردن افراد و گاهی اوقات «مواجه‌کردن آن‌ها» با مسائل اجتماعی بود. بااین‌وضعیت، امکان جهشی بزرگ در رئالیسمِ زبان‌شناختیِ برنامه‌ها وجود داشت. مشکل این‎جا بود که چنین محصولاتی هنوز هم آن نادرستیِ بصریِ نمایش‌های تئاتری را داشتند. صحنه‌چینی‌ها هر لحظه به مخاطب یادآوری می‌کرد که این نمایش، زندگی نیست. تا دهۀ ۱۹۸۰ طول کشید تا این حاشیه مهم شود. 

می‌دانم چیزی حیاتی در این میانه است که ما دست‌کم می‌گیریم، چیزی مرتبط با آن توانایی تلویزیون که حالِ حاضر را ابدی می‌کند، آن هم به‌گونه‌ای‌که از دست هیچ رسانۀ دیگری برنمی‌آید. حتی اگر هم بخواهیم، نمی‌توانیم بی‌خیال آن شویم. بالاخره روزی می‌رسد که آیندگان این را ثابت خواهند کرد.

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب