حجت الاسلام رسول جعفریان در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: ریشه های نگاه منفی ما نسبت به شرق شناسی، سابقه ای به اندازه سابقه پیدایش اسلام دارد. این سابقه که روشن هم هست، بدین ترتیب است:
سیر طلاق در آئین و ادیان مختلف: نه به آن شوری و نه به این بی نمکی
اوّلا: اسلام در جریان اصلاح مسیحیت و یهودیت طلوع و ظهور کرد. در واقع، اسلام در نفی یهودیت و مسیحیت رشد کرد. به علاوه، اسلام جای مسیحیت را در شامات و شمال افریقا گرفت. شعار قرآن «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» بود و آیات زیادی در نقد و اصلاح مسیحیت و یهودیت نازل شد. بعد از رحلت هم، اسلام، بیش از همه با مسیحیت درگیر شد. در سوریه و شمال افریقا بیشتر سرزمینهای تحت سلطه مسیحیت را گرفت. این مساله تا جنگهای صلیبی ادامه یافت.
دوم با شروع تهاجم استعماری غرب، و گسترش ادبیات جدلی میان اسلام و مسیحیت، و تلاش مسیونرهای مسیحی در همه این سرزمینها برای مسیحی کردن مسلمانان، تداعی مجادلات قبلی پیش آمد. اروپایی ها این وضع را در افریقای سنتی غیر مسلمان نداشتند، اما در خاورمیانه، شبه قاره و شمال افریقای مسلمان، نه تنها بسیاری از سرزمین های مسلمانان توسط «مسیحیان غربی» اشغال شده بود، بلکه تلاش می شد تا «مسلمانان مسیحی شوند». عادی به نظر می آید که بگوییم این مساله آثار زیادی روی تحقیقات شرق شناسی و نقدهای ما مسلمانان نسبت به آنها گذاشت.
سوم: رشد تحقیقات شرق شناسی در غرب با پیدایش نهضت روشنگری، همین طور پدید آمدن علم جدید تاریخ، بکار بردن روش های نو در تحقیق، کارهای زبان شناسی گسترده، بحث های فلسفی جدید به روشنی «باورهای دینی» را زیر فشار قرار می داد. مشابه همین وضع در غرب، مسیحیت و یهودیت را زیر فشار قرار داده واستخوانهای آن دو دین را خرد کرده بود. در واقع، عصر روشنگری، منتقد دین و اعتقادات دینی بود و این امر روی شرق شناسی و اسلام شناسی تأثیر می گذاشت. نتیجه آن که رویکرد ما طی دویست سال به شرق شناسی سر جمع منفی است و این ریشه در تحولات سه دوره پیشگفته دارد.
شرق شناسی، علم و شبه علم
نگاه علمی معنای تا حدودی روشن دارد. این که کدام مطلب علمی است و کدام نیست. دانشی که عرضه می شود در معرض آن است که علم باشد یا شبه علم. بستگی به مسائل زیادی دارد. می دانیم در این باره اختلاف زیاد است، اما به هر حال، میزان، پذیرش نتایج در یک جمع ترکیبی گسترده به صورت حداکثری است.
دانش تولیدی در جریان شرق شناسی هم همین راه را باید طی کند. این که دانشمندان درجه یک نوشته اند، یا افراد بازاری و غیر حرفه ای که فراوان هم هستند. این که متعصبانه نوشته اند یا منصفانه. این که روش های علمی را رعایت کرده اند یا خیر، و این که نظریات آنان مورد پذیرش جمع ترکیبی از اقوام و گروه های مختلف به صورت حداکثری پذیرفته شده است یا خیر.
در حوزه مطالعات اسلامی هم، علم و شبه علم داریم. گاهی افرادی که در آن طرف افراطی هستند، حالا با هر انگیزه، فضای این طرف را غبارآلود می کنند. مهم است که روشن شود کجای بحث علمی است و کجا افراط و تفریط. سوال البته خوب است، علم هم با احتمال شروع می شود.
سوال و پرسش اساس پیشرفت علم است. همیشه یک سوال یا اتهام است که منجر به تحقیقات گسترده می شود و خیلی از مطالب در آنها روشن می شود. این طور نیست که تحقیقات غربی ها همه روی یک روال باشد، می شود علم باشد، یا شبه علم. آثار فراوانی و اظهار نظرهای متعددی بوده که از بین رفته است.
اینجا باید میان سوالاتی که به ما کمک می کند تا تحقیق بیشتری بکنیم، با پرسشها و تئوری های بی اساسی که تنها وضع را وهم آلود می کند، فرق بگذاریم. ما در هر حال باید مدافع تحقیقات باشیم و تلاش کنیم وارد میدان تحقیقات شویم و کار را پیش ببریم.
پیش از این هم تأکید شد که در غرب هم و در حوزه مطالعات شرق شناسانه مطالب غیر علمی فراوان گفته شده است. بویژه در روزگاری که هنوز پیشرفت های دوره اخیر پدید نیامده بوده است. روشن است که تحقیقات علمی، در همه زمینه ها، همیشه و یکسره در حال تغییر بوده و هست. اما گاهی قدم های ناهمواری برداشته می شود که بلافاصله هم اگر جامعه علمی در کار باشد، با آن برخورد می شود.
نمونه آرای شگفت و متفاوت، برخی از نوشته های گوبینو است که که به گفته اروین، با ایجاد ملغمه ای از تاریخ زبان های آریایی و ریشه های خط میخی و غیره، شروع به خوانش کتیبه های میخی ایران کرد و چرندیاتی سر هم کرد که توسط دیگر شرق شناسان مثل راولینسون و دیگران مورد استهزاء و تمسخر قرار قرار گرفت (علم خطرناک، 210 ـ 211). گوبینو بیشتر به تأسیس نظریه نژادی ویژه خود اشتهار دارد که بعد از او، اروپا را گرفتار بحران فاشیسم کرد.
اما اینجا مقصود بافته های شرق شناسانه او در زمینه خط میخی است. در روزگار ما هم گروهی از محققان غربی که تحت عنوان شکاکان شناخته می شوند، وجود دارند که نظریات شگفتی می دهند. این افراد گاهی موجی از تردید هم می آفرینند، اما وقتی ما پذیرفته ایم تا در عالم علم زندگی کنیم، باید صبورانه با این قبیل نظریات مواجه شویم. علم و متدهای علمی، خودش صافی های خودش را برای جدا کردن سره از ناسره دارد. بهتر است به علم اعتماد کنیم.
لازم است اشاره کنم، در دهه های اخیر، تعدادی ایرانی در فضای غربی، اقدام به نگارش آثار ضد دینی آشکاری کرده علیه اسلام و پیامبر (ص) کتابهای فراوانی نوشته اند که کما بیش آنها را می شناسیم، فضایی که این آثار ایجاد کرده، و نوعی گرته برداری از روش های غربی البته از نوع افراطی آن است، فضای تقابل را در این سوی، کاملا بر انگیخته است. تقریبا سالی نیست که چندین اثر از این دست منتشر نشود. تردیدی نداریم که باید این آثار را از دایره شرق شناسی کنار بگذاریم، اما قضاوت عامه همیشه قبول این توصیه ها نیست.
یک کلاه دیگر هم سر ما رفته است. شماری آثار داستانی علیه اسلام در ایران نوشته شده که برخی از علمای ما را سرگرم پاسخ دادن به آنها داده است. یکی بود یکی نبود، یک ذبیح الله منصوری بود، و یک کنستانتین ویرژیل، با داستان محمد پیامبری که از نو باید شناخت. آن وقت در قم آقای محمدعلی انصاری کتابی نوشت: محمد پیامبر شناخته شده. از این قسم در باره امام صادق (ع) هم بود، با ترجمه فارسی و بعد عربی و اردو.
شرق شناسی تحت الشعاع نفرت های بین الادیانی
اتهام به یهودی گری، از بدترین اتهامات در عالم اسلامی بوده و هنوز نیز تقریبا چنین است. این که فلان شخص یهودی یا یهودی زاده بوده، یا فلان فرقه مذهبی ریشه یهودی دارد، از همین رهگذر است. در شرق شناسی نیز سایه این اتهام دیده می شود. در اینجا دو مساله در کار است:
نکته اول این که در حوزه مطالعات اسلامی، یک مساله مهم یهودی بودن شمار فراوانی از محققان یهودی این حوزه است. این سبب شک و شبهه برای مسلمانان شده و مرتبا آن را گوشزد کرده اند.
گفته اند دلیلش این است که این افراد یهودیانی بوده اند که از فیلولوژی وارد حوزه تحقیقات تاریخی شده و به دلیل پیوند زبان عربی و عبری، به این حوزه کشیده می شوند. در واقع تلاش می کردند تا با یادگیری زبان های باستانی، متون مقدس را بهتر بفهمند. جنبه دیگر آن ارتباط زبانهای مختلف سامی و از سوی دیگر در یک خانواده بزرگ تر زبانهای باستانی مانند سانسکریت و سومری و غیره بود. حتی اگر این توجیه درست باشد،که حتما تا حدودی درست است، به هر حال این برای مسلمانان یک مساله است. از نظر مسلمانان، یهودیان کینه توزتر از مسیحیان هستند و اگر مسلمانی، کتابی از یک فرنگی می خواند، همین که بداند او یهودی است، همان اول ترمز دستی را می کشد و تأمل می کند.
نکته دوم ادامه این ماجرا، و در دوره جدید، شرق شناسی با مساله فلسطین و صهیونیسم پیوند خورده است. معضل فلسطین و برخورد اسلام و یهودیت از این زاویه، این شبهه را که مطالعات شرق شناسی یهودیان برای از بین بردن اسلام و طعنه بر آن است را تقویت کرده است. می دانیم ادوارد سعید یک مسیحی فلسطینی و طبعا معروف ترین نقّاد شرق شناسی است.
در کشورهای عربی و نیز ایران، همیشه روی گلدزیهر (م 1921) به عنوان یک پژوهشگر صهیونیست تأکید شده، و کتاب او با عنوان «درسهایی در باره اسلام» مورد طعن و انتقاد بوده است. این کتاب هیچ وقت در ایران اجازه انتشار نیافته است. کتاب «محاکمه گلدزیهر صهیونیست» از محمد غزالی مصری توسط صدر بلاغی ترجمه و توسط حسینیه ارشاد در سال 1363 ـ و شاید قبل از آن هم ـ منتشر شده است.
نکته سوم آن است که به هر حال، خاستگاه اسلام و یهودیت و مسیحیت، از نظر دینی، و مبانی، و مفاهیم، نزدیک است. اتهام این که قرآن برگرفته از آموزه های یهودی است، همیشه مسلمانان را آزار داده است. به هر روی، ریشه های مشترک زبانی و اعتقادی، مسأله ای است که در حال حاضر، شمار فراوانی از پژوهشگران حوزه علم قرآن و فقه، به این وجوه تشابه علاقه مند هستند، تحقیقاتی که عنوان بایبلی ـ قرآنی دارد.
شتاب مطالعات اسلامی در غرب در سالهای اخیر
در دوره جدیدی از تحقیقات در حوزه مطالعات اسلامی و موج تازه گسترش آن هستیم. این مساله عللی دارد که برای مثال می توان از موارد زیر یاد کرد:
اولا: اسلام نقش فعال تری در دنیا دارد، و این خود ناشی از عوامل مختلفی است، اما آنچه برای ما مهم است، اهمیت این مسأله در گسترش مطالعات در حوزه اسلام است. کشورهای اسلامی در مسیر رشد هستند و غرب چاره ای جز این مشارکت دادن آنان در فعالیت های مختلف ندارد.
ثانیا مهاجرت شمار زیادی از مسلمانان به غرب که در ادامه کوچ های بزرگ از شبه قاره، و افریقا و نیز از عربهای عراقی و بعد هم مهاجرت تحصیلی زمینه را برای این مشارکت فراهم کرده است. بسیاری از این افراد جوانان و مردمان متدینی هستند. در عین حال با تحصیلات جدید آشنا هستند.
آنان بخشی از فرهنگ غرب را پذیرفته اند و لاجرم بر اساس متدهای جدید به مسائل نگاه می کنند. این ها علاقه مند به توسعه مطالعات اسلام هستند. نمونه آن موسسات آقا خان، موسسات سعودی ها، و افراد زیادی هستند که جدای از این موسسات در دانشگاههای مختلف هستند.
ثالثا: دانشگاه هایی مدل غربی، و یا شعبه هایی از دانشگاه های بزرگ اروپایی و امریکایی در قطر، امارات و بیروت وجود دارد که فارغ التحصیل های اینها با متدهای جدید کار می کنند. سابقه این فارغ التحصیل ها در دانشگاه آمریکایی بیروت بود، اما امروزه، ارتباط نزدیک تری در این زمینه پدید آمده و این سبب گسترش تحقیقات اسلامی با روش های غربی شده است.
رابعا: فضای مجازی، گسترش فراگیری زبان انگلیسی توسط مسلمانان، سبب شده است تا حتی مسلمانانی که در کشورهای خودشان هستند، با متدهای غربی وارد این حوزه ها بشوند. برخی می خواهند بدانند غربی ها چه می گویند، یا علاقه مند به نقد آنها هستند، یا شیفتگی دارند، و یا ... به هر حال، این تحقیقات در این کشورها در حال گسترش است. بویژه ترجمه آثار جدید، ولو در حد محدود در حال توسعه دادن به این مطالعات است.
به هر حال، در طول نیم قرن گذشته داد و ستدهای علمی بوسیله ترجمه، نشست های علمی، دایره المعارف نویسی ایرانی و اسلامی در ایران و غرب، گسترش مقالات علمی پژوهشی، چاپ مقاله در مجلات خارج از کشور، همه به نوعی همکاری در ایجاد فضای فکری جدید کمک کرده است.
تفاوت سطح پژوهش ما و آنها
باید اعتراف کنیم از نظر سطح پژوهش، تفاوتی میان آثاری که در شرق اسلامی پدید می آید با آنچه در مطالعات غربی در باره دنیای اسلام است وجود دارد. این امر باید عوامل مختلفی داشته باشد که باید به آنها رسید و نقاط ضعف را برطرف کرد. قرار نیست این را در اینجا بحث کنیم، اما مسلما یکی از علل آن ضعف ما در بکار بردن روش تحقیق و متدهای پژوهش است. ما در قرن های سوم تا ششم عمیق تر و روش مندتر فکر می کردیم. در دوره های بعد از آن هم، آثار بلندپایه ای داریم. اما در کل، گرفتار نوعی ضعف روش هستیم.
نکته دیگر رشد نظریات اجتماعی است که فهم مسیر تاریخ را آسان تر کرده است. شما با کمک ابن خلدون بهتر تاریخ را می فهمید یا بدون آن؟ خیلی روشن است که با آن. این یکی از مشکلات جدی ماست و ما باید آن را حل کنیم. آقای فیرحی، مشروطه را با فوکو فهمید و البته که بهتر از بسیاری دیگر فهمید.