پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۳

میهمانی یلدایی

بعد از نشستن ننه جون، همه  فاميل بلافاصله هديه‌هاي كوچك و بزرگ و كادوپيچ شده خودشان را به ترتیب گذاشتند جلوي ننه‌جون. البته درکنارهدیه‌ها، اناردون کرده وهندوانه وآجیل شب یلدا ولبو و... هم آورده‌بودند که همه را چیدند جلوی ننه‌جون.

عباس قدیر محسنی در ضمیمه آفتاب مهتاب امروز روزنامه اطلاعات نوشت: شب یلدا بود و مثل هر سال فاميل‌‌ها از ترس آمده بودند خانه ما، البته  نه  براي ديدن ما برای دیدن ننه جون.آن‌ها با لباس‌های نو و تمیز، با بوها و رنگ‌های مختلف کنار هم ردیف نشسته بودند و منتظر ننه‌جون بودند. 

ننه جون مادر پدرم بود و بزرگِ  بزرگِ  بزرگِ  بزرگ فاميل. ننه جون از روي شناسنامه صد و بیست سال داشت وخودش می ‌گفت:« وقتی هفت سالم بود آقام برام شناسنامه گرفت. آخه تا آن موقع اصلاً شناسنامه هنوز درست نشده بود و نیامده بود.»

توی فامیل هيچ كس جرأت مخالفت كردن و باورنكردن حرف های ننه جون را نداشت. البته این یکی را راست می‌گفت. توی آن روستایی که ننه جون درآن زندگی می‌کرد حتی هنوز هم هنوز ماشین نرفته است، چه برسد به قدیم که شناسنامه این قدر عجیب و متفاوت بود ...

شاید هم  به  خاطر بزرگ‌شدن  توی همان روستا بود که  نفرین‌های  ننه‌جون  بد جوري مي‌گرفت. بدجوری. یعنی هنوز نفرین نکرده آن بنده خدا دراز می شد و بعد هم بیا و ببین... 

آن روز وقتی ننه‌جون از اتاق خودش آمد توي  هال، اول از همه، فاميل‌ها جلوي پايش بلند شدند. البته همه  به‌ جز عمو تقي كه پايش شكسته بود. حتي  دخترِ دخترخاله هم  كه  فقط دو سالش بود، جلوي پاي ننه جون از ترس بلند شد. بعد هم همه به او سلام كردند. ننه‌جون هم زير لبي جواب همه را داد و زير چشمي به همه نگاه‌كرد و آخر سر رفت سر جايش  روي تشكچة مخصوصش نشست. 

بعد از نشستن ننه جون، همه  فاميل بلافاصله هديه‌هاي كوچك و بزرگ و كادوپيچ شده خودشان را به ترتیب گذاشتند جلوي ننه‌جون. البته درکنارهدیه‌ها، اناردون کرده وهندوانه وآجیل شب یلدا ولبو و... هم آورده‌بودند که همه را چیدند جلوی ننه‌جون.

من هم ليوان چای ننه را قبل از اینکه  بخارش برود گرفتم جلويش. ننه‌جون ليوان چاي را برداشت و چاي توی آن را داغ داغ سركشيد و به آرامي گفت: «پير شي‌ ننه.»

همان وقت بود که من  احساس  كردم  موهايم آرام آرام دارند سفيد  مي‌شوند و دست هايم را ديدم كه  چروك  خوردند و به سرعت برق پيرپير شدم؛ درست مثل خودش و رفتم سر جاي خودم نشستم. تازه این دعای خیر بود که به سرعت گرفته بود، وای به حال نفرین. 

همه داشتند به من نگاه مي‌كردند كه ننه جون به عمو تقي نگاه كرد و گفت: «تقی الهي اون يكي پات‌  هم  بشكنه تا احترام گذاشتن رو ياد  بگيري. هنوز بلد نشدی جلوی بزرگترت بلند شی؟»

هنوز حرف های ننه جون تمام  نشده  بود که  به  فاصله ی کوتاهی  پاي  سالم عمو تقي هم شكست و مثل پاي  ديگرش رفت توی گچ. این چیزها برای ما عادی بود و همه به این نفرین‌ها عادت داشتیم. البته هم برای ما وهم برای فامیل‌ها. فقط سفره خوراکی‌های شب یلدا بی‌خبر بودکه پای جدید شکسته عموتقی رفته بود تویش. حالا ازسفره یلدا وخوراکی‌هایش چیزی جزیک کوه گچ چیزی باقی نمانده بود.

عموتقي بيچاره که سرخ سرخ شده بود و شرشرعرق مي‌ريخت سرش را انداخت پایین وبعد سكوت سنگيني همه جا را گرفت. 

ننه جون که داشت زيرچشمي به كادوها نگاه ‌می‌کرد نفس بلندی کشید. در حالی‌که نفس هیچ‌کس درنمي‌آمد. حالا همه فاميل به دور از چشم ننه‌جون  داشتند با چشم و ابرو به هم اشاره مي‌كردند  و با هم حرف می زدند. چون  جرأت بلند حرف‌زدن را نداشتند. این ماجرا ادامه داشت تا اين‌ كه عمه بزرگه دلش را به دريا زد و گفت: «ماشا ا... هزار ماشا ا...  ننه جون خيلي سرحال هستند.»

با این  حرف همه  فاميل‌ها مثل ننه جون نفس بلندي كشيدند و نفس های خودشان را بیرون دادند تا زنده بمانند و حرف‌هاي او را تایید كردند. طفلکی ها داشتند خفه می شدند. اگر عمه حرف نزده بود حتما یکی دو نفر از آنها تلف می‌شدند.

فامیل‌ها داشتند باهم حرف مي‌زدند وخوش وبش می‌کردند كه ننه جون فرصت نفس‌كشيدن را دوباره گرفت و گفت: «تا كور بشه هركسي كه چشم نداره ببينه.» 
 در عرض يك ثانيه نصف مهمان‌ها  نابينا شدند و سكوت دوباره همه جا را به سرعت گرفت. چه آن‌هایی که چشم داشتند ننه جون را ببینند چه آنهایی که چشم  نداشتند و کور شدند.

 آقام كه ديد اوضاع خيلي که نه!  خیلی خیلی خراب شده است، خنده‌ای كرد  و به مهمان ها  گفت: «حالا  بفرماييد  ميوه و شيريني. شب یلداتون مبارک  باشه. بچه ها پذیرایی کنید از مهمان‌ها.»

بنده خدا  می‌خواست فضای خانه را عوض کند امّا هنوز دست هيچ‌كس به ميوه‌ها و شيريني‌ها نخورده بود كه ننه‌جون بلند گفت: «چه خبره؟ بخورين، بخورين، بخورین! اين قدر خوردن كه همه شدن مثل بشكه.» 

 بلافاصله بعد از این حرف ننه‌جون بازهم نصف دیگر فاميل‌ها تبديل شدند به بشكه‌های هم رنگ لباس هايشان و بقيه مهمان‌ها به آن‌ها زير زيركي  خنديدند. ننه جون که نمی خواست هیچ کس بی‌نصیب بماند، جواب آن‌ها را هم داد و گفت: «بقيه هم اين قدر خسيس هستن و چيزي نمي‌خورند كه شدن تركه آلبالو.»
البته بشکه بودن حتماً بهتر از ترکه آلبالو بودن است و حتی از چوب  خشک و نی قلیان و ..... درست نمي‌دانم مهمان‌ها چند ساعت که نه، چند دقیقه توي خانه ما بودند، فقط يادم است كه در مدت زمان کوتاهی دیگر هيچ‌كس خودش نبود. آقام هم مرتب خدا را شكر  مي‌كرد كه همه حرف‌ها و نفرين‌هاي ننه جون فقط چند ساعت دوام دارد وگرنه معلوم نبود تکلیف چه می شود؟

البته این وسط فقط بچه‌هابودند که با دعاهای ننه جون صاحب کفش و کیف و لباس نو شدند. خوب این چیزها برای چند لحظه هم خوب بود وعیدی شب یلدایی ننه‌جون به بچه ها بود.

 مهمان ها که هنوزنشسته بودند به ترتیب بلافاصله بعد از تبدیل شدن به همان چیزی که اول بودند، خانه  ما  را یکی  یکی ترک می‌کردند و نمی‌رفتند! فرار می کردند. البته ماجرای اصلی تازه بعد از این شروع شد.

 بعد از رفتن مهمان‌ها، ننه‌جون دستور داد کادوها را  یکی یکی باز کنیم و البته بعد از باز کردن هم اسم کسی را که آن کادو را آورده بلند بخوانیم. 

کادوها که بازمی شدند، دعاها و نفرین‌ها هم شروع  شدند.

-خدا  ذلیلش کنه  با این کادو آوردنش، دستش  بشکنه ، جیبش همیشه  پر پول  باشه ، بخوره  به  تیر سیمانی، سفره اش پرازغذا بشه، پاش بره توی جوی کثیف آب، شامپو بره تو چشمش تخم چشاشو دربیاره، آب خوردنش خنک باشه همیشه، پاش لیز بخوره، با مخ بره روی زمین، و....

اگر شما هم مثل ما می‌دانستید که  نفرین‌ها و دعاهای ننه‌جون مثل کنترل تلویزیون از راه دور هم کارمی کند، آن وقت تصور می‌کردید که اگر یک نفر وسط خیابان یک دفعه جلوی چشم  شما  کمرش بشکند و بخورد زمین با  دیدنش چه حالی می‌شوید و آن  بنده خدا چه حالی می شود؟! 

خدا را شکر که بعد از باز کردن همه  کادو ها ننه‌جون حسابی خسته شد و رفت استراحت کند و نوبت کادوهای ما نشد وگرنه الان معلوم نبود ما چی می‌شدیم! 

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب