مهتاب مظفری سوادکوهی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: حتما بارها دعوای دو راننده را در کنار خیابان دیدهاید وقتی که خودروهایشان با هم تصادف میکند یا فحشهای یک دستفروش در بازارچه محلی که بساطش را شهرداریچیها جمع کردهاند، شاید هم گریه بیامان مادری که پشت در اتاق عمل منتظر بیرون آمدن فرزندش نشسته یا خط و نشان کشیدن زندانی که نتوانسته از شاکیان خود رضایت بگیرد.
در کنار این واکنشهای قهرآلود، طنازیهای دیگری هم در اطراف ما دیده میشود، مثل زنی که از شوهرش دلربایی میکند و بی پولی و کجخلقیهای او را نادیده میگیرد، مثل دانشآموزی که در زنگ تفریح، خوراکیهایش را با همکلاسیاش قسمت میکند و منتظر تعارف او نمیماند، مثل همسایهای که درب آپارتمانش را محکم نمیبندد یا هنگام خروج از منزل به کسی که خودرویش را مقابل پارکینگ او گذاشته، بد و بیراه نمیگوید و چه و چه و چه....
هیجانات منفی و مثبت در همه آدمها وجود دارد؛ هیجاناتی که از بدو تولد با ماست و تا لحظه مرگ رهایمان نمیکند. صرفنظر از تعریف علمی و روانشناسی هیجان، تمامی کنشها و واکنشهای انسانی ناشی از هیجاناتی است که بسته به نوع و ضرورتشان، جوامع بشری را تحتتأثیر خود قرار میدهند.
برخی از هیجانات آنقدر خوشایند و لذتبخش هستند که فرد برای رسیدن به آن حالت خاص، ممکن است مدتها تقلا و تلاش کند و برخی آنقدر مخرب و ناخوشایندند که جز خاطرهای بد چیزی از خود به جا نمیگذارند و علیرغم همه تبعات سوئی که دارند، هیچ تضمینی وجود ندارد که در آینده کنترل یا مدیریت شوند.
به گفته روانشناسان، هیجان به بخشی از شخصیت، فکر، احساس و رفتار فرد گفته میشود که میتواند هم منشاء بدنی داشته باشد و هم غیربدنی. این حس، از جنس فکر نبوده و به طور ناگهانی بروز میکند که ممکن است تحتتأثیر عوامل مختلف ثابت نماند و تغییر کند.
منشاء هیجان همیشه هم مشخص نیست اما هرچه باشد تحتتأثیر یک یا چند محرک بیرونی یا درونی شکل میگیرد که شناخت و تحلیل آنها لازمه رسیدن به مرز خودآگاهی است.
انسان، موجودی اجتماعی
علــی ظهیــری، دکتــرای جامعهشناسی، اقتصاد و توسعه، هیجان را اینگونه توصیف میکند: وقتی نیازهای انسان ارضا نمیشوند، هیجانها به ما هشدار میدهند. به هیجانهایی مانند عشق، شادی، خنده، گریه از سر شوق و... هیجان مثبت میگویند. هیجانهای دیگری هم وجود دارند مثل تعجب ناشی از حوادث و رویدادهای ناگهانی. ترس هم یک نوع هشدار هیجانی است که برای حفظ انسان در برابر آسیبهای جسمی و روانی شکل میگیرد و نیز خشم که در اثر ناکامی و عدم تحقق اهداف و خواستهها به وجود میآید.
هیجانی که به عنوان اضطراب میشناسیم به ما کمک میکند تا از خطر پرهیز کنیم. اندوه نیز نوعی هیجان است که از منفیترین و آزاردهنده ترین انواع آن به شمار میرود. اندوه غالبا در اثر شکست و جدایی به وجود میآید که در صورت درمان نشدن تبدیل به انزجار میشود. عامل اصلی این هیجان، نپذیرفتن واقعیت و طرد شدن است. غم و اندوه به ما کمک میکند که در حین فقدان و مشکلات، راهحل کنارهگیری از آنها را انتخاب کنیم.
آقای ظهیری اما بهترین تعریف هیجان را در بیان احساسات و واکنشهای عاطفی قابل مشاهده میداند و میگوید: هیجان چیزی است که در درون افراد و در ابعاد گوناگون اتفاق میافتد و نمود بیرونی پیدا میکند، به گونهای که منجر به تغییراتی در ظاهر فرد میشود. به عنوان مثال، زمانی که شما در برابر یک موقعیت ترسآور قرار میگیرید، هیجان ترس را تجربه میکنید.
این هیجان به صورت نشانههای مختلف مانند رنگپریدگی، لرزش دستها یا بدن، تعریق، بالا رفتن ضربان قلب و... نمود و ظهور پیدا میکند. بروز همین هیجانات است که به ما کمک میکند تا پاسخهای سریع، خودکار و تقریبا موفقیتآمیزی نسبت به اتفاقات اساسی زندگی خود بدهیم. در واقع با بروز واکنشهای مرتبط آنی در لحظههای غم، خشم یا شادی، بخشی از فشار درونی و روانی خود را برمیداریم.
این جامعهشناس، نقش هیجانات در روابط فردی و اجتماعی انسانها را بسیار پررنگ میداند و میگوید: تأثیر هیجانات در روابط و تعاملات ما با دیگران انکارناپذیر است. انسان به صورت ذاتی، موجودی اجتماعی است.
فرآیند اجتماعی شدن و تعامل با دیگران با انتقال احساسات ما و به کمک هیجانها اتفاق میافتد. همچنین هیجانها کمک میکنند که فرد با محیط اطرافش سازگاری بیشتری داشته باشد. چنانچه در موقعیت ترسآوری قرار بگیریم قطعا تلاش میکنیم از آن فضا و محیط ترسآور فرار کنیم و دور شویم.
در واقع این هیجان ماست که ما را به فرار از محیط ترس و سازگاری با شرایط هدایت میکند. بنابراین هیجانات نقش بسزایی در واکنشها و سازگاری فرد با محیط دارند و در تصمیمگیریها نیز بسیار مؤثر هستند. حتی در تصمیمگیریهای عقلانی هم قدری هیجان دخالت دارد.
خودشناسی، ضرورت زندگی
ظهیری داشتن شناخت و آگاهی را اولین گام برای خودشناسی میداند و میگوید: خودشناسی و شناخت جامعه برای کسب موفقیت در ابعاد مختلف زندگی همچون ارتباطات انسانی، عاطفی، خانوادگی، شغلی و اجتماعی بسیار لازم و ضروری است.
در فرهنگها و ملل مختلف، خودشناسی را شاهراه کامیابی در زندگی فردی و اجتماعی میدانند. شناخت فرهنگ و ارزشهای جامعه و جامعهپذیری و فرهنگپذیری، علاوه بر مدیریت و کنترل رفتار و هیجانات، میتواند سازگاری ما را با شرایط محیطی افزایش داده و جامعه را به انتظام و وفاق برساند که همه اینها در کاهش میزان جرائم بسیار مؤثر است.
به قول «دورکیم»، جامعهشناس فرانسوی، عوامل روانی و جسمانی نقش چندانی در بزهکاری افراد ندارند، بلکه عوامل اجتماعی از جمله شرایط نامناسب خانواده و کمبود محبت، ناسازگاری والدین، طلاق، بزهکاری والدین، بیکاری، مهاجرت، وسایل ارتباط جمعی، ضعف اعتقادات و باورهای دینی و ارزشهای جامع، وضع بد اقتصادی جامعه و خانواده، عوامل سیاسی، جنگ و... نقش تعیینکنندهای در بزهکاری و اعمال مجرمانه دارند.
دورکیم برای پدیدههای اجتماعی در پی علل اجتماعی است، نه عوامل زیستی و روانی. او معتقد است که اگر همدردی و همبستگی در بین افراد جامعه کم شود به همان میزان خودکشی افزایش خواهد یافت.
انسان امروز، برده جامعه صنعتی
این جامعهشناس ادامه میدهد: در جوامع بشری امروز که سرعت و مدرنیته حرف اول را میزند نمود و ظهور هیجانات مثبت و منفی در افراد افزایش چشمگیری یافته است. این موضوع آسیبهای ناشی از آن را نیز جدیتر میکند.
جهان مدرن امروز با تغییرات تکنولوژیکی و امکانات رفاهی بیشماری که فراهم کرده، در سبک زندگی و نوع نیازها و توقعات انسانها از زندگی، تنوع و تغییر زیادی ایجاد کرده است. انسانهای امروزی تمام تلاششان را میکنند تا این نیازهای جدید و مدرن را که برخی کاذب نیز هستند برآورده کنند و اغلب برای دستیابی به یک زندگی مطلوب به بیراهه میروند.
«هربرت مارکوزه»، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی معتقد است که انسان در جامعه صنعتی و مدرن تبدیل به یک برده میشود؛ بردهای که نیازهایش واقعی نیست، بلکه توسط شرکتهای سرمایهداری و کسانی که پول زیادی به جیب میزنند تولید میشود.
این فقط در رابطه با کالا نیست. شکل ظاهری، چهره، پوشش، انتخاب دوستان و خیلی از امور دیگر هم هست که با وسواس زیادی انتخاب میشود؛ وسواسی که اگر خرج یادگیری و آموزش میشد خروجی بسیار بهتری برای جوامع بشری داشت.
برآوردن نیازها و خواستههای متنوع و جدید، افکار و احساسات و نگرشهای جدید میخواهد که منجر به شکلگیری هیجانات مثبت و منفی بسیاری در زندگی معاصر شده است، به گونهای که بشر امروز با توجه به پیشرفتهای مادی و صنعتی و امکانات جدید زندگی و رفاه بیشتر به جای آرامش، دائما در حال ترس و دلهره و اضطراب به سر میبرد.
رابطه مستقیم هیجان منفی با بزهکاری
علی ظهیری با تأکید بر این که نقش دولتمردان و نهادهای فرهنگی در هدایت و مهار هیجانات مثبت و منفی جامعه بسیار پررنگ است، میافزاید: هر آموزشی ابتدا باید از خانواده آغاز شود و خانواده سالم، خانوادهای است که فضایی مناسب برای گفتگو و صمیمیت به وجود بیاورد تا اعضای خود را برای یک جامعهپذیری همدلانه آماده کند.
متأسفانه فرهنگ گفتگو در جامعه امروز ما بسیار ضعیف شده و حتی در سطح مدارس هم آموزشهای گفتگومحور کمتر دیده میشود که البته این امر نیازمند توجه و تقویت بیشتر است. آموزش «فلسفیدن» در نظام آموزشی ما نادیده گرفته شده، در حالی که برخورداری از تفکر فلسفی در مدارس، دانشگاهها و مراکز آموزشی بسیار ضروری است تا ذهن آحاد جامعه برای منطقی اندیشیدن تربیت شود.
دانشآموزانی که این آگاهی را داشته باشند در بزرگسالی و در مواجهه با مسائل و هیجانات مثبت و منفی، منطقی رفتار میکنند. در جامعهای که منطق تضعیف شود، خواهناخواه هیجانات منفی جای هیجانات مثبت را میگیرند و به همان نسبت هم آمار بزه بالا میرود.
او در ادامه یادآور میشود: متأسفانه در فرهنگ ما و نظام آموزشی حاکم، هنر مهرورزی و مهارت عشق ورزیدن، آنگونه که باید تعلیم داده نمیشود که اگر اینطور بود شاهد کمرنگ شدن هیجانات منفی چون خشم و عصبانیت در جامعه بودیم.
در این میان اهمیت سرمایههای اجتماعی را نباید از یاد برد. ارتباطات، یکی از همین سرمایههای مهم اجتماعی است. به نظر میرسد که در زندگی ماشینی امروز، ما قدرت تعامل و برقراری ارتباط خوب و سالم با دیگران و محیط اطراف را از دست دادهایم و کمتر به این موضوع میپردازیم. شاید یکی از دلایل آن، پایین بودن اعتماد اجتماعی باشد.
هرچه پیوندها و ارتباطات اجتماعی ضعیفتر شود، به همان اندازه خشونت در جامعه افزایش مییابد. مثلا اگر مردم اعتمادی به دولتمردان نداشته باشند و دولت نسبت به برآوردن نیازهای اساسی آنها که مهمترینشان کاهش تورم و ایجاد اشتغال است، اقدامات لازم را به عمل نیاورد، این امر علاوه بر افزایش نارضایتی، عصبانیت و رفتارهای خشونتآمیز را در جامعه افزایش میدهد.
البته متمرکز شدن بر مسائل اقتصادی به تنهایی راهحل مناسبی نیست. کشور ما به لحاظ اقتصادی فقیر نیست و منابع سرشاری از ثروتهای طبیعی و خدادادی را در اختیار دارد. مشکل ما مدیریت و توزیع ناعادلانه ثروتهاست که موجب تبعیض و اختلاف طبقاتی در میان آحاد جامعه میشود.
هیجان، ضامن بقا
متأسفانه ما به لحاظ اجتماعی و فرهنگی ضعیف هستیم. برای رفع این چالش، باید روی ارتقای فرهنگ عمومی جامعه و آموزش بیتوجهی مدنی و ایجاد فضای همدلی و صمیمیت و فرهنگ صحیح گفتگو بیشتر کار کرد.
یکی از مثالهای بیتوجهی مدنی این است که وقتی در خیابان قدم میزنیم نباید به آدمهای اطراف خود خیره شویم و به آنها زل بزنیم. در این صورت به حریم خصوصی آنها ورود کردهایم که اصلا خوب نیست. در عین حال اگر در خیابان بودیم و با کسی تصادف کردیم یا اگر بیماری دیدیم، موظفیم به کمک او برویم و با ایجاد فضای همدلی، خشم و عصبانیت طرف مقابل را کاهش دهیم.
به طور خلاصه ما نسبت به دنیای پیرامون خود حساس هستیم و به آن واکنشهای هیجانی نشان میدهیم. این واکنشهای هیجانی علاوه بر تضمین بقای ما روابط و بنیادهای عاطفی جامعه را نیز شکل میدهد که در دورههای مختلف تاریخی، فرهنگ و تمدن هر ملتی را میسازد.
زینب ولیان، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی، هیجان را عمیقتر بررسی میکند. او میگوید: صحبت کردن درباره هیجان، درعینحال که خیلی ساده به نظر میرسد بسیار پیچیده است و در عین پیچیدگی هم بسیار ساده تلقی میشود. در واقع هیجان، منشاء بسیاری از رفتارها، اختلالات و واکنشهای جسمانی است و تحلیل احساسات و حالات درونی که در شرایط مختلف برای انسانها پیش میآید، همان تفسیر هیجان است که در افراد مختلف به شکلهای گوناگون ظاهر میشود.
دیدن یک دوست بعد از مدتهای زیاد، سورپرایز کردن همسر، ترفیع گرفتن از یک مدیر در فضای شغلی، حوادث ناگهانی، سوگ از دست دادن عزیزان و... همه اینها در دایره هیجانات انسان میگنجند. ما میتوانیم هم خودمان را به تجربیات گذشته ارجاع دهیم و هیجاناتمان را درک کنیم و هم چشممان را ببندیم و خود را در شرایط موردنظر تصور کنیم. در واقع هیجان یک نوع واکنش احساسی و عاطفی در مواجهه با شرایط و موقعیتهای مختلف است که قابل تشخیص و اندازهگیری از بیرون نیز هست.
هیجانات میتوانند هم از منابع درونی شکل بگیرند و هم از منابع بیرونی باشند. این روانشناس بالینی تأکید میکند: همه انسانها در طول دوران رشد خود، هیجانات متفاوتی را تجربه می کنند و این تجربه از زمان نوزادی آغاز میشود. برخی از روانشناسان معتقدند که حتی جنین انسان میتواند برخی از این هیجانات را تجربه کند که وابسته به حالات روحی، تغذیه و هورمونهای مادر است.
بر همین اساس، روانشناسان هیجانات را به دو دسته اولیه و ثانویه تقسیم میکنند و میگویند هیجانات اولیه، ریشه در فطرت و درون فرد دارد که با او زاده میشود و تقریبا در همه انسانها و در هر جغرافیایی یکی است، مثل غم، شادی، ترس، خشم و نفرت. هیجانات ثانویه همیشه ریشه در هیجانات اولیه دارند.
شناخت، آموزش و مواجهه
زینب ولیان میگوید: هیجانات ثانویه در واقع همان شکل تغییریافته هیجانات اولیه هستند که بنا به نوع شناخت، آموزش و مواجهه فرد به صورتهای مختلف بروز مییابند. هیجانات را به دو دسته خوشایند و ناخوشایند هم تقسیم میکنند که وابسته به جنس هیجانی است که فرد تجربه میکند؛ به عنوان مثال شادی، یک هیجان خوشایند و غم یک هیجان ناخوشایند محسوب میشود اما این به آن معنا نیست که یک موقعیت میتواند به طور یکسان در همه افراد هیجان یکسانی را ایجاد کند.
هیجانات مثبت و منفی هم نوع دیگری از تقسیمبندی هیجان است که کاملا در دایره هیجانات خوشایند و ناخوشایند میگنجد. زینب ولیان، نقش هیجانات را در زندگی بسیار مؤثر میداند و میگوید: هر هیجان سه بعد دارد، بعد رفتاری، بعد شناختی و بعد فیزیولوژی. بعد رفتاری شامل واکنشهای رفتاری بیرونی ناشی از هیجان است که در افراد مختلف تفاوت دارد. پشت هر هیجانی فکری هست که وابسته به نگرش آدمهاست.
این همان بعد شناختی هیجان است و عامل اصلی شکلگیری نوع هیجان محسوب میشود. به هر نوع واکنشی که در بدن انسانها بعد از هیجان رخ میدهد نیز بعد فیزیولوژیکی آن هیجان میگویند، مثل لرزیدن، قرمز شدن صورت، افزایش ضربان قلب، تنفس، تعریق و سایر حالات که در برخی از هیجانات ناخوشایند ممکن است منجر به اختلالات روانتنی شود و تا مدتها ادامه یابد. هر هیجانی عامل بروز و زمینهسازی دارد که میتواند ناشی از دریافتهای بیرونی یا درونی باشد. گاهی مواقع انسانها حتی متوجه منشاء هیجانات خود نمیشوند. این مسأله بسیار مهم است و نیاز به آموزش دارد. برای رسیدن به این مرحله باید به خودآگاهی برسیم که کار سادهای نیست.
گاهی انسانها هیجان خود را نمیشناسند. گاهی هیجان را میشناسند اما منشاء آن را نمیدانند و برخی مواقع هم منشاء را میدانند اما روش صحیح مواجهه با آن را بلد نیستند. انسانها در طول میلیونها سال تکامل پیدا کردهاند و هیجانات آنها هم تغییر بسیار کرده است، چه در نوع و چه در منشاء و چه در مواجهه، چون نیازهای انسانها در طول زمان تغییر زیادی کرده است.
رم کردن زیانبار هیجانات
این روانشناس میگوید: اولین نقش هیجانات در زندگی فردی و اجتماعی، حفظ بقای انسانهاست. احساس عشق و تعلق بیشترین تأثیر را در حفظ بقای انسانها دارد. ما بدون هیجان هیچ تصمیمی نمیتوانیم بگیریم. منشاء تمام تصمیمات انسان در زندگی، هیجانات هستند. «گاتمند» میگوید: هیچ اتفاق بزرگی در دنیا نیفتاده است، مگر آن که پشتش یک قدرت هیجانی نهفته باشد.
هیجانات در زندگی ایجاد حد و مرز کرده و مدل ارتباطی انسانها را مشخص میکنند. همدلیها، مشارکتها، عفو و بخشش و به طور کل تمام لذتهای زندگی، منشاء هیجانی دارند.
گاهی ما خودمان به استقبال هیجان میرویم تا نشاط لازم را کسب کنیم و گاهی از هیجان فرار میکنیم تا احساس ناخوشایند خودمان را تعدیل نماییم. گاهی هیجانها زیانبار هستند اما این خود هیجان نیست که زیانبار است، بلکه رم کردن هیجانات در مسیر زندگی باعث به وجود آمدن زیان میشود. رفتارهای هیجانی یک نوع رفتار تکانشی هستند که باید مدیریت شوند. خیلی از طلاقها، جداییها و قتلها ناشی از نداشتن مهارت در مدیریت هیجان هستند.
ولیان تأکید میکند: این اصطلاح عامه است که با دلت تصمیم بگیر یا با عقلت تصمیم بگیر! در حالی که رفتارهای هیجانی ریشه در احساسات آنی و زودگذر دارد که اگر منشاء تصمیمگیری باشد از عقل و منطق فاصله میگیرد. وقتی که ما هیجانات متعددی را تجربه میکنیم بدون آن که بتوانیم آنها را مدیریت کنیم، انرژی زیادی از ما گرفته میشود.
کنترل نه، سرکوب نه!
به گفته زینب ولیان، هیجانات مثبت و منفی هر دو لازمه زندگی هستند و ما نباید از آنها فرار کنیم، اما ماندن زیاد در یک رفتار هیجانی میتواند به یک اختلال تبدیل شود. هیجانات باید مدیریت شوند، نه کنترل. کنترل به معنای ممانعت و فرار است و این حل مسأله را به تعویق میاندازد. در واقع هوش، قدرت حل مسأله است.
روانشناسان معتقدند که اگر انسانها هوش شناختی قوی داشته باشند اما هوش هیجانیشان ضعیف باشد، نمیتوانند انسانهای موفقی باشند. هوش هیجانی در حل مسائل و پیشرفت انسانها بسیار مؤثر است. هوش شناختی، فطری و ذاتی است اما هوش هیجانی، اکتسابی و آموزشپذیر است. وقتی که در مورد هوش هیجانی صحبت میکنیم در واقع داریم درباره یک مهارت صحبت میکنیم.
او ادامه میدهد: برای کنترل هیجانات در روابط اجتماعی که مهمترین مسأله امروز جوامع بشری است، در درجه اول باید حد و مرزها مشخص شوند. من به مراجعینم توصیه میکنم به جای این که احساساتشان را بروز دهند آنها را بیان کنند، مثلا اگر غمگین یا دچار خشم هستند، راجع به غم یا خشمشان صحبت کنند و حتی واکنشهای جسمی خودشان را هم توصیف نمایند. البته لازمه این کار داشتن مهارت کلامی است که تا حدود زیادی به کاهش هیجان کمک میکند.
تمرین همدلی راهحل دیگری است برای این که بتوانیم خودمان را به جای فرد روبهرو بگذاریم و احساساتش را درک کنیم. این روش در مدیریت هیجان خودمان و مخاطبمان بسیار کمککننده است.
راه دیگر برقراری ارتباط با افراد بانشاط و طناز است، چون این افراد هیجانات منفی کمتری دارند یا کمتر بروز میدهند. گاهی هم لازم است که زاویه دید ما عوض شود. یا به عبارت دیگر مثبتاندیش باشیم، اما به معنای آن نیست که خودمان را گول بزنیم و واقعیت را نادیده بگیریم. ما باید نشانههای بدنی هیجان را نیز بشناسیم. هیچ هیجانی به طور ناگهانی اتفاق نمیافتد و اوج نمیگیرد.
مراقب خودگوییها باشیم
باید مراقب خودگوییهایمان باشیم. باورها و افکار ما میتواند منجر به رفتارهای هیجانی شود. در رفتارهای هیجانی تصمیمهای هیجانی گرفته می شود که معقولانه نیست.
زینب ولیان با بیان این موضوع میگوید: گاهی هم ما با احساساتمان رودربایستی داریم، یعنی حتی به خودمان هم دروغ میگوییم. چون شناخت درستی از هیجاناتمان نداریم و به خودآگاهی لازم نرسیدهایم. در هر صورت سرکوب هیجانات اصلا توصیه نمیشود. هیجانی که قورت داده شود از جای دیگر بیرون میزند که غالبا جسم انسان است و به شکل بیماریهای روانتنی خودش را نشان میدهد.
هیجانات یا باید مدیریت شوند یا در مورد آنها صحبت شود یا در بعضی جاها بروز داده شود، اما نه بر سر کسی بلکه در جای درست و در مکان مناسب و به صورت کارآمد. همه ما باید تلاش کنیم آستانه تحمل خودمان را بالا ببریم. البته این کار خیلی راحتی نیست اما می توانیم با نفس عمیق کشیدن، انحراف ذهن از مسأله، تلقین و ترک موقعیت، از رفتارهای هیجانی خود حداقل در کوتاهمدت، پیشگیری کنیم. روشهای بلندمدت را بگذاریم برای مراحل بعدی.
جعبه ابزار روانشناختی
هر چقدر که ما بخواهیم حرفهایتر زندگی کنیم، باید بتوانیم هیجانات مثبت و منفی خود را در مدت طولانیتری مدیریت کنیم و این نیازمند داشتن یک جعبه ابزار روانشناختی است که رفتارهای کارآمد را به ما آموزش میدهد.
سازمان بهداشت جهانی برای داشتن یک زندگی خوب، کسب 10 مهارت را توصیه میکند که اولین آنها خودآگاهی است. مهارت تصمیمگیری، حل مسأله، تفکر نقاد، تفکر خلاق، ابراز وجود، جرأتمندی و... از دیگر مؤلفههای یک زندگی خوب محسوب میشود که همه آنها از مهارت مدیریت هیجان نشأت میگیرند. هیجانات بسیار مهم هستند و هیچ انسانی نیست که آن را تجربه نکرده باشد. کارآمدی و ناکارآمدی هیجانات بستگی به منشاء، شناخت و نوع مواجهه فرد با هیجان دارد.
بدون هیجان زندگی هیچ معنایی ندارد. چنانچه رانندگی در یک جاده مستقیم و بدون دستانداز، خستهکننده و از هر لطفی خالی است.