رضا رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: زندگی کشک نیست. پس نباید کشکی زندگی کرد و کشکی کشکی از دنیا رفت. باید قدر تمامی لحظههای آن را دانست و به کشکسابی هدر نداد. الحمدلله الآن کشک آماده هست.
نیاز نیست از اوقات طلایی زندگی بزنیم. کشک برای ساییدن، همیشه هست.
آنچه دیگر تکرار نمیشود و نیست میشود، زندگی است.
ملاحظه بفرمایید «سهراب سپهری» عارف و عاشق هستی، چگونه بر جلوههای ساده و صمیمی زندگی مینگرد و قدر همه چیزش را میداند:
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود
زندگی، بُعد درخت است به چشم حشره
زندگی، تجربۀ شبپره در تاریکی است
زندگی حسّ غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطار است که در خواب پلی میپیچد
زندگی، دیدن یک باغچه از شیشۀ مسدود هواپیما
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کرهای دیگر
زندگی، شستن یک بشقاب است.
زندگی، یافتن سکۀ ده شاهی در جوی خیابان است...
دیدید وقتی ته جیب شلوار پارسالتان یک اسکناس پیدا میکنید، چه حالی میکنید؟ انگار زندگی را به شما دادهاند! البته پول که چرک کف دست است، اما، چون که به دست آوردن آن کشکی نیست، پیدا کردنش لذتی دارد که مپرس! پول نداشته باشی، حتی یک کیلو کشک هم نمیتوانی بخری که اگر کسی گفت برو کشکت را بساب؛ چیزی برای ساییدن داشته باشی!
مرا به تجربـه معلـوم شد در آخـر حـال
که قدر مرد به علم است و قدر علم به مال
یعنی از دبستان، ذهن ما را به غلط درگیر موضوع انشاء «علم بهتر است یا ثروت؟» کردند؛ حال آنکه اصلاً نفهمیدیم که این یک سؤال انحرافی است. همهمان خیال کردیم اگر بنویسیم: «واضح و مبرهن است که علم بهتر است از ثروت»، کلّی برای فهم و شعور خودمان کلاس گذاشتهایم و به آقا یا خانم معلم ثابت کردهایم که ما چقدر میفهمیم!
سالها گذشت تا ما بزرگتر شدیم و عقل و تجربهمان که کاملتر شد و واقعیتهای عینی جامعه را دیدیم، تازه دوزاریمان افتاد که یک عمر، هم ما بد میفهمیدیم، هم معلم انشاءمان، بندۀ خدا، که آخر امری روی تاکسی تلفنی کار میکرد! باری، بعدها فهمیدیم که همهمان، دور هم، کشک سابیدیم! تازه دوزاریمان افتاد که: «علم بهتر با ثروت»!
ضربالمثلی در زبان فارسی داریم که میگوید: «عجب کشکی سابیدم، همهاش دوغ پتی بود». پتی به معنای خالی و تهی و برهنه است. طرف با هزار زحمت، کشکی را سابیده و در پایان این کشکسابی، میبیند که تماماً دوغ خالی است و هیچگونه روغنی ندارد. کشک نامرغوب بوده و سرش کلاه رفته است؛ به چه گشادی!
این مثل شیرین کاربردی و طنزآمیز را زمانی به کار میبرند که چیزی خلاف انتظار شخص اتفاق میافتد که توقع نداشته است.
مثل همین مورد بالا که در مورد «علم» و «ثروت» اتفاق افتاد. خیال میکردیم جمع شدن این دو با هم مصداق بارز «جمع نقیضین» است. حال آنکه غلط فرض کردیم. تقصیر بزرگانی امثال «شهید بلخی» هاست که از قولش از بچگی در گوش ما خواندند که:
دانش و خواسته است نرگس و گـل
که به یـک جـای نشکفنـد به هـم
هرکه را دانش است، خواسته نیست
و آن را که خواسته است، دانش کم