عباس قدیرمحسنی در ضمیمه آفتاب مهتاب امروز روزنامه اطلاعات نوشت: شهرکثیف شدهبود. دودی شدهبود. خاکستری شده بود. آسمان و زمین و درختها و پرندهها و... همه سیاه و پر دود شده بودند. نمیشد نفس کشید.
آدم بزرگها دور هم جمع شدند و جلسه گذاشتند. دور میز نشستند و با هم حرف زدند وحرف زدند وحرفزدند. اما شهر هنوز دودی بود.
آدم بزرگترها هم با شنیدن این خبر دور هم جلسه گذاشتند و صحبت کردند تا مشکل حل شود. اما نشد. شهر همچنان دودی وکثیف بود. نمی شد نفس کشید.
آدم بزرگ ترتر ها با شنیدن خبر دور هم جمع شدند و جلسه گذاشتند و حرف زدند وبحث کردند وگفتگو کردند و تصمیماتی گرفتند. مدرسه ها تعطیل شدند اما شهر همچنان دودی و کثیف بود.
یک روز و دو روز و چند روز گذشت. هوا خوب نشد. بچه ها خسته شدند. حوصلهشان سر رفت. دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند برای غولی فوتی نامه بنویسند. نوشتند.
« سلام غول فوتی. ما به کمک شما نیاز داریم. لطفاً یک فوت محکم، سفت، بلند و طولانی برای ما بفرست تا همه دودها را ببرد.»
بعد هم نامه را گذاشتند روی زمین و همگی با هم فوت فوت فوتش کردند و نامه به آسمان بلند شد و پروازکرد و رفت رسید به دست غول فوتی.
غول فوتی نامه را بازکرد، آن را خواند، خندید و نفسش را توی سینه جمع کرد ویک فوت غولی درست کرد وآن را با همه قدرت فرستاد طرف شهر بچه ها.
فوت، باد شد. طوفان شد. همه دودها و سیاهی ها را جمع کرد و با خودش برد که برد که برد. هوا خوب شد. پاک شد. تمیز شد. مدرسه ها باز شدند و بچه ها دوباره به مدرسه رفتند. اما یک روز و دو روز و سه روز بعد دوباره ماشین ها و موتور ها دود دود دود کردند و دوباره دود و سیاهی همه جا را گرفت و دوباره جلسه آدم بزرگ ها و دوباره تعطیلی مدرسه ها و دوباره نامه بچه ها به غول فوتی.
اما غول فوتی این دفعه یک فوت غولی درست نکرد و آن را نفرستاد به شهر بچه ها. او این بار با یک فوت عجیب همه ماشین ها و موتورها را فوتی کرد. یعنی چی؟
یعنی همه ماشین ها و موتورها به جای دود، فوت می دادند و به جای دود دود، فوت فوت می کردند. شهر تمیز شد. پاک شد. پاکیزه شد. دیگر کثیف نشد و...
آدم بزرگ ها وآدم بزرگ ترها وآدم بزرگ تر تر ها به خاطر این پیروزی وموفقیت به خودشان جایزه دادند وبرای خودشان دست زدند.
هوراااااااا.