محمد صادقی خبرنگار اطلاعات نوشت: گفتگوی منتشر نشدۀ حاضر پس از بازگشت دکتر اسلامی از سفر کانادا (مرداد 1390) انجام شده و خلاصه اش این است که در کل مشرقزمین، ایران بیشتر از هر کشور دیگری حرف برای گفتن دارد؛ زیرا هم در منطقه جغرافیای حساسی بوده و هم مسائل تاریخی زیادی را سپری کرده و فشردۀ اینها به صورت یک حکمت جهانی بیرون آمده و در آثار ادبی و فرهنگی جا گرفته است. نباید از آن غفلت کرد
ابتدا از سفری که بهتازگی داشتید، بگویید.
ما دو سال پیاپی، یعنی سالهای 1387 و 1388 در دانشگاههای تورنتو و كارلتون كانادا، درباره فرهنگ و ادب ایران چندین سخنرانی داشتیم.
امسال بار دیگر دعوتهایی صورت گرفت، از جانب دكتر فرهنگ رجایی (رئیس بخش علوم سیاسی دانشگاه كارلتون) و دكتر توكل (رئیس بخش ایرانشناسی دانشگاه تورنتو). در كارلتون یك برنامه سهشبه گذارده شده بود: «شب فردوسی»، «شب مولوی» و «شب حافظ»، كه بعد «شب سعدی» هم بر آن اضافه شد و من و همسرم، دكتر شیرین بیانی، سخنرانی خود را ایراد كردیم. در هر سه شب عدهای از معاریف ایرانی و از جمله آقای پروفسور فضلالله رضا حضور داشتند، و در پایان هر جلسه سؤال و جوابهای مفصلی جریان یافت.
پس از سه روز اقامت در اوتاوا، به تورنتو بازگشتیم. در آنجا آقای دكتر توكل از جانب مجمع فرهنگی ایرانیان، دو جلسه ترتیب داده بود، باز درباره «چهار گوینده بزرگ زبان فارسی»، كه در آن من و همسرم چهار سخنرانی در دانشگاه تورنتو ایراد کردیم. در پایان هم سؤال و جوابهایی صورت گرفت.
کدامیک از بخشهای فرهنگی و تمدنی ایران، امروز میتواند به کار تمدن جهانی بیاید؟
تمدن ایران، آنچه هست، مربوط به گذشته است. ما چیز چندانی اضافه نکردهایم؛ بنابراین به نظر من آنچه لازم است و تاکنون صورت نگرفته، شناساندن جوهرۀ تمدن ایران است، جوهره فرهنگ ایران، که یک فرهنگ جهانی و همگانی است و از طریق عرفان ایران گسترده شده، و معروفترین شعرش از سعدی است: «بنیآدم اعضای یکدیگرند». گذشته از آن، اصلاً روحیه عرفانی ایران است که جهانی فکر میکند، انشقاقها و جداییهای آیینی، ملی، سلیقهای و نژادی را رد میکند.
گمان میکنم كه این روح تمدن ایران بهخصوص روح تمدن عرفانی ایران چیزی است که باید به دنیا شناسانده شود، خواه از طریق نوشتن مطلب یا از طریق ترجمه کردن گزیدههایی از این آثار برجسته و... . چنانکه معروف است در «جامعه مللِ» سابق، این بیت سعدی را ترجمه کرده بودند و آنجا گذاشته بودند. با وجود ناسا که سفینه به فضا می فرستد، چه بهجا خواهد بود که این بیت ناصرخسرو را بر سردر ناسا نقش كنند:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
یعنی همان کاری که ناسا در عمل از طریق علم دارد انجام میدهد. این را همسرم به من یادآوری کرد که ترجمه کنیم و برای ناسا بفرستیم.
منظور این است که در آثار بزرگ زبان و فرهنگ فارسی، نکتههای بسیار برجستهای هست که میتواند برای مردم دنیای امروز کارآمد و یادآور انسانیت و جوهره انسانی باشد. این همان چیزی است که شاید در حدود چهل سال پیش در یک سخنرانی، در انجمن فلسفه، با عنوان «ایران نیز حرفی برای گفتن دارد»، متذکر شدم. در آنجا اجمالاً توضیح دادم که ما حرف برای گفتن داریم و به موارد برجسته فرهنگ ایران اشاره کردم که یک بعد جهانی دارد و برای کشورهای دیگر میتواند کارآمد باشد.
این چیزی است که اگر روزی همتی در ایران به کار بیفتد که البته به کمک دستگاههای حکومتی و فرهنگی نیازمند است و بهتنهایی در بخش خصوصی نمیتوان این کار را کرد، شدنی است.
باید یک محفل خاصی برای تصمیمگیری تشکیل شود و انتخابی صورت بگیرد و آثار بزرگ جهانی ادب و فرهنگ فارسی ترجمه بشود، شرح و بسطی دربارهاش داده شود و یک سلسله کتاب در این زمینه منتشر شود؛ مواردی نیز هست که میتواند به صورت فیلم نشان داده شود. این کاری است که ما حق داریم با آن خودمان را به دنیای خارج بشناسانیم که ما هم حرفی برای گفتن داشتهایم.
در کل مشرقزمین، میتوان گفت که ایران بیشتر از هر کشور دیگری حرف برای گفتن داشته و علتش هم این است که حوادث زیادی بر سرش گذشته، در منطقه جغرافیای حساسی بوده، مسائل تاریخی زیادی را سپری کرده، و فشردۀ اینها به صورت یک حکمت یا اندرز جهانی بیرون آمده و در آثار ادبی و فرهنگی جا گرفته است.
غفلت است اگر چنانچه به آن توجه نکنیم و نپردازیم، چون تنها سرمایهای است که میتوانیم خود را آنطور که باید، با آن به جهان بشناسانیم. برای شناساندن ایران، در طول صد سال گذشته خیلی غفلت شده است.
به طوری که تا چند سال پیش در خارج و در اروپا Iran و Iraq را با هم اشتباه میکردند و عراق معروفتر شده بود! حالا یا به خاطر نفت بود یا به خاطر گرایش غربیتر یا هر چه. البته ایران در طی این 50، 60 سال بیشتر شناخته شده، آنهم از «نهضت ملی نفت» شروع شد و حرف ایران به زبانها افتاد؛ ولی باز هم چندی فروکش کرد.
نباید خبرساز شدن ایران اینطور باشد. یک راهش البته توجه به سلوک امروزی است؛ ولی فرهنگ گذشته ایران که تنها سرمایهای است که ما داریم که به بهای بسیار گران به دست آمده، باید شناسانده شود تا خارجیها با این جنبه هم ایران را بشناسند نه به اینکه تنها خبر روز را از خودش بروز دهد و آنهم نه چندان مثبت، این در شأن این کشور نیست، ایران واقعاً مظلوم واقع میشود.
جدای از فرهنگ و ادبیات عرفانی که از میراث ارجمند گذشته ایران است، آنچه بیشتر به کار دنیای امروز میآید (در حوزههای اجتماعی) و ایرانیان میتوانند آن را با دیگر شهروندان جهان در میان بگذارند، چیست؟
ایران یک راه میانه دارد که خارج از افراط باشد. دنیای امروز مقدار زیادی افراطیمآب است: یا چپگراست یا راستگرا یا فرقهگرا؛ ایران از این خط باید بیرون بیاید. یک راه اعتدال و میانه در پیش بگیرد، با توجه به فرهنگ گذشته اش که فرهنگ انسانی است، با توجه به موقعیت جغرافیاییاش که در نقطه حساسی قرار گرفته است، با توجه به وضعیت اقتصادیاش که به یک کشور نفتفروش تبدیل شده است؛ ولی باید این لقب از این کشور گرفته شود، نفت میتواند موضوع فرعی هر کشوری باشد که دارای اینگونه منابع است.
یکی طلا دارد، یکی الماس دارد، یکی نفت دارد و منابع دیگر؛ ولی ایران جامعیتی دارد که کمتر کشوری دارد؛ بنابراین مایه تأسف است اگر ایران به عنوان کشور نفتفروش شناخته شود! ما وضعیت تبلیغیمان به نوعی است که این جنبه بر جنبههای دیگر فزونی گرفته و هر جا اسم ایران میآید، یک نوع رشته ارتباطی بین ایران و نفت برقرار میشود.
ما از این وضع باید بیرون بیاییم و اقتصاد متعادل مبتنی بر تولید و کارکرد فکری و عملی مردم ایجاد شود. اقتصادی سالم داشته باشیم، نه اقتصاد گراینده به منبعی که در زیر زمین است و متکی به آن باشیم که آنهم تمامشدنی است.
هیچ کشور نفتزدهای نمیتواند به این صورت راه درست و اقتصاد سالمی را در پیش بگیرد. کشوری مثل نروژ که نفت دارد یا انگلستان، توانستهاند بر اقتصاد نفتی فایق شوند و استعداد مردمشان را به کار اندازند و اتکاهای دیگری هم داشته باشند.
راه ایران برای پیشرفت واقعی باز است، باید هدفی را شاخص قرار دهد و با اتکا به فرهنگ انسانیاش، با اتکا به سلامت نفس که لازمهاش این نیست که با دیگران بگومگو داشته باشیم، بلکه لازمهاش این است که نه به کسی باج بدهیم و نه از کسی باج بخواهیم.
ایران کشور شاخص منطقه خاورمیانه است، رقیبی نیست که بتواند با او برابری کند، ولی حیف است که این سرمایه هدر رود؛ برای مثال بعد از فروپاشی شوروی، موقعیتی برای ایران فراهم شد که تمام کشورهای منطقه آسیای میانه و کشورهای حاشیه دریای خزر که گرایش فرهنگی به ایران داشتند و سابقه تاریخی، که به طرف ایران بیایند و شبکه دوستانهای ایجاد شود که هم اقتصادی باشد، هم فرهنگی و هم در کار منطقه و جهان مؤثر باشد؛ این فرصت از دست رفت.
هنوز هم این کشورها سرگردان هستند، و باز به نوعی برگشت به سوی نفوذ شوروی سابق در پیش گرفتهاند و یا آمریکا میخواهد مداخلهای کند و رقابتی از این جهت پیدا شده، در حالی که اگر ایران قدر فرصت را شناخته بود، میتوانست نفوذ فرهنگی گذشتهای را که قرنها پیش ایران به عنوان کشور اول در منطقه داشت، تجدید بکند و یک شبکه فرهنگی وسیع را به کار بیندازد.
این موضوع را در یک سخنرانی که چند سال پیش در قزاقستان داشتم، مطرح کردم. جای افسوس دارد که ایران از موقعیت پیشآمده پس از فروپاشی شوروی استفاده نکرد، البته هنوز هم شاید فرصت تا حدی باقی باشد. به شرطی که ایران خودش را بینظر و بیطرف نشان دهد، منظور خاصی در بین نباشد، بلکه احیای فرهنگی و همکاریهای گذشته در کار باشد.
شما هیچگاه فرهنگ و تمدن غرب را نفی نکردهاید؛ اما همواره به آن نگاهی منتقدانه داشتهاید. در این سفر آنچه بیشتر برایتان جلب توجه میکرد، چه بود؟
چیزی که در سفرهای قبلی و در سفر اخیر دیدم، به نظرم نوعی «بحران تمدن غرب» است. علتش هم این است که تعادل و موازنه میان نیازهای مادی انسان و نیازهای معنوی انسان تا حد زیادی به نفع نیاز مادی، بههم خورده؛ همه تکیهها روی ابزارها و آلات زندگیساز مادی شده و تقریباً به صورت یک جامعه خیلی محدود با مرزهای محدود فکری و عاطفی درآمده و همه تکیه روی آسایش مادی است.
این جوابدهنده به ابعاد دیگر روحیه انسانی نیست و پس از مدتی خستگی میآورد. کانادا یک کشور تمامعیار و کامل است، ولی به علت تأکید بر آسایش مادی، بُعد معنوی در نظر گرفته نشده، همه چیز برنامهریزی شده و منظم است و همه کارها با یک دکمه پیش میرود؛ به همین خاطر فکر میکنم زندگی در آنجا قدری سرد و ملالآور شده است.
یعنی نوعی بحران معنویت؟
بله، کمبود معنویت، چیزی که انسان به آن احتیاج دارد؛ چون نمیتواند به چاردیواری زندگی موجود بسازد. همان جریانی که با آمدن اوباما در آمریکا حرفش زده شد، این change (تغییر) را که میگفتند، در نظر بگیرید؛ خود آمریکاییها هم احساس میکردند که گرهای در کار است، شاید خیلی آگاهانه نباشد، ولی نگران هستند که این زندگی به کجا میخواهد برسد، و به چه صورتی در بیاید، این احساس شده است.