اعتماد آنلاین نوشت: خبر سرقت از صندوق امانات تا سه، چهار روز به تیتر یک رسانهها تبدیل شده بود تا اینکه چهار روز بعد از سرقت، حسین رحیمی، رییس پلیس پایتخت در مورد دستگیری متهمان این پرونده گفت: «۱۳ نفر از سارقان در خارج از کشور دستگیر شدند که آنها در حال بازگرداندن به کشور هستند.» اما فقط دو متهم اصلی خارج از کشور بودند که بعد از دستگیری توسط اینترپل، ۷ ماه در زندان ترکیه به سر بردند و سپس به زندان تهران بزرگ منتقل شدند.
اعتماد با متهم ردیف اول پرونده گفتوگویی انجام داده است. مهمترین محورهای این گفتوگو را می خوانید:
*متولد سال ۱۳۶۶، فوق دیپلم ریاضی فیزیک، متاهل و دارای دو فرزند ۵ و ۸ ساله هستم و قبل از سرقت در شغل ساخت و ساز فعالیت داشتم.
*تا قبل از سال ۱۴۰۰ که از بانک سپه شعبه مرکزی قائمشهر در مازندران سرقت کردم، هیچ سابقهای نداشتم. نه درگیری، نه سرقت، هیچی... بدهی زیاد باعث شد به فکر سرقت از بانک سپه بیفتم.
*نزدیک ۱۴، ۱۵ میلیارد تومان بدهی داشتم. طلبکارها جلوی خانه میآمدند و تهدیدم میکردند. هر روز هم به بدهیهایم اضافه میشد. قفل شده بودم و نمیدانستم باید چه کار کنم و چطوری این مبلغ را تهیه کنم. تحت فشار روحی بودم. تیر ماه ۱۴۰۰ وقتی در جمع دوستانم نشسته بودم، آنها به شوخی و خنده به من گفتند؛ اگر میخواهی بدهیات را پرداخت کنی، بهتر است بانک بزنی! فکر سرقت از بانک سپه شعبه مرکزی قائمشهر با این صحبتها شروع شد.
*قبل از سرقت رفتیم دور تا دور بانک را نگاه کردیم. دیوارهای قدیمی و فرسوده داشت. شب سرقت تا آمدیم پایمان را روی نردههای ورودی بانک بگذاریم و به داخل برویم، یک دفعه دیوار خراب شد و ریخت. بعد ما خیلی راحت وارد بانک شدیم تا برسیم به قسمت خزانه هیچ دری قفل نبود. بعدها خود مدیر بانک سپه شعبه مرکزی قائمشهر این موضوع را تایید کرد که هیچ کدام از درهای بانک قفل نبود. در قسمت خزانه یک حفاظ وجود داشت، حفاظ را بریدیم. خواستیم در اصلی خزانه را تخریب کنیم که دیدیم کلید در، روی قفل است. باز هم این موضوع را رییس بانک تایید کرد و گفت؛ کلید در خزانه روی قفل جامانده بود. تعطیلات بود و ما حدودا دو، سه روز داخل بانک سپه بودیم. در این مدت، هیچ کس وارد بانک نشد. حتی از در پشتی بانک برای خودمان پیتزا سفارش دادیم. بعد هم به راحتی از بانک خارج شدیم، اما حسابهایمان درست از آب درنیامد و فقط ۷۰۰ میلیون تومان داخل خزانه بود.
*کل ۷۰۰ میلیون تومان را به فقرا و افراد نیازمند کمک کردیم. بعد از بخشیدن این پولها، یکی از دوستانم که در سرقت همراهم بود ماجرا را برای بیشتر اهالی تعریف کرده و به آنها گفته بود؛ سرقت از بانک سپه کار ما بود و... تا اینکه او را دستگیر کردند و دوستم اسم تمام ما را به ماموران لو داد. حدود دو ماه بازداشت بودم. رد مال را انجام دادم و تمام حساب بانک را پرداخت کردم. بعد از دو ماه با قرار وثیقه آزاد شدم. یکسال، یکسال و نیم طول کشید تا حکم نهایی از سوی دادگاه اعلام شود.
*چند فیلم از سرقت صندوق امانات بانکها در اینترنت دیده بودم. سرقت از صندوق امانات اصلا نیازی به اسلحه و ... نداشت. برای همین سرقت از صندوق امانات را انتخاب کردم. ابتدا از طریق گوگل؛ محوطه، بلوک و... بانک تجارت را دیدم و بعد هم رفتم بانک تا همه چیز را از نزدیک بررسی کنم. ساختمانهای اطراف بانک تجارت را که بررسی کردم، دیدم ورود و خروج به آنجا هیچ زحمتی ندارد. دوربینهای اطراف بانک هم شناسایی کردم تا موقع ورود و خروج به بانک مشکلی پیش نیاید. دو روز قبل از عید فطر تعطیل بود و همان موقع نقشه سرقت را عملی کردم.
*قصدم بانک ملی شعبه نیاوران بود، اما چون مسیرش دور بود و وسیله نداشتیم از سرقت آن صرفنظر کردیم. رفتیم سراغ بانک ملی شعبه دانشگاه تهران. بدون هیچ منظور و سوءنیتی. اینکه برخیها میگفتند؛ ما از طرف سازمان یا کشوری خاص این بانک را انتخاب کردیم، اصلا درست نیست. برخی دیگر هم سرقت از صندوق امانات بانک ملی را سیاسی میدانستند. در صورتی که اصلا اینطوری نبود و نیست.
*قبل از عملی کردن نقشه دو بار وارد این بانک شدم. یکبار وارد شدم و فقط فضا و اطراف بانک را بررسی کردم، اما چون ساختمان بانک ملی، شکل هرم بود و به شدت پیچیده، مجبور شدم دو روز بعد مجددا به بانک بروم و از کارمندان و نگهبان آنجا پرس و جو کنم. حدود ۵۰ سوال آماده کرده بودم که فقط از نگهبان بانک ملی بپرسم، اما او با یک جواب تمام سوالهایم را پاسخ داد. به نگهبان گفتم؛ دوست عزیز خانه ما خیابان پشتی بانک است. شبها صدای موزیک ما را اذیت میکند. نگهبانی که شبها داخل بانک است، نمیداند این صدای موزیک از کدام خانه است؟ نگهبان بانک ملی به من پوزخند زد و گفت؛ ای بابا، چه دل خوشی داری! بانک، نگهبان دارد؟! بانک، سرایدار دارد؟! اینجا هیچ کس شبها نمیماند. شبها بانک را پلمب میکنیم و میرویم. صحبتهای نگهبان، جواب بسیاری از سوالهایم را داد. سراغ یکسری از کارمندان بانک رفتم تا از آنها هم سوالهایی بپرسم. مثلا اینکه خزانه کجاست؟ چقدر امنیت دارد؟ اگر بخواهیم دلار یا طلا داخل صندوق امانات این بانک بگذاریم چه شرایطی دارد و... . با بررسیهایی که کردم جواب تمام سوالاتم را گرفتم. از بانک خارج شدم و رفتم سراغ گوگل تا مطمئن شوم قفل خزانه بانک ملی را میتوانم باز کنم یا نه! از روی سایتشان آمار قفلها را درآوردم. رفتم حسنآباد و ضایعاتفروشیهای جاده قدیم کرج تا نمونه قفلها را از نزدیک ببینم. برای باز کردن قفل خزانه نیاز به دستگاه هوابرش داشتیم. دستگاه را تهیه کردیم تا نقشهمان را عملی کنیم.
*ساعت ۲ شب در پارکینگ بانک ملی را به سمت داخل هل دادیم. در پارکینگ سنگین بود و قفل آن شکست. وارد محوطه پارکینگ شدیم. داخل پارکینگ تابلوی راهنما داشت. مثلا علامت زده بود؛ به طرف نمازخانه، به طرف خزانه قدیم، به طرف صندوق امانات، به طرف طبقه اول شعبه...تا زمانی که جلوی در صندوق امانات برسیم هیچ دری قفل نبود و نیاز به تخریب نداشت. بالاخره به در ورودی صندوق امانات رسیدیم. ما ۱۷۰ فقره از صندوقهای امانات بانک ملی را با ضربه چکش باز کردیم و دو کولهای که همراهمان بود را پر کردیم. من محتویات صندوقها را خالی میکردم و پسرخالهام محتویات آن را جدا میکرد و داخل کولهها میریخت. کارمان که تمام شد، رفتیم سراغ دوربینها. اتاق مانیتورینگ را پیدا و تمام هاردها را خارج کردیم و با خود بردیم. کل ماجرای سرقت از صندوق امانات بانک ملی همین بود.
*حدود ساعت ۶ صبح کارمان تمام شده بود. خیابان انقلاب را به خاطر نماز جمعه بسته بودند. تصمیم گرفتیم، بخوابیم. خوابیدیم تا ۲ ظهر؛ نماز جمعه تمام شده بود، ولی مردم در خیابان بودند. از همان دری که وارد شده بودیم، خارج شدیم. حتی موقع خروج از در پارکینگ، یک قفل کتابی به در زدم تا کسی شک نکند و بعد از ما نتواند وارد بانک شود.
*اموال سرقتی از بانک ملی زیاد بود. طلاها را از ارزها جدا کردم و داخل فویل گذاشتم؛ هر فویل ۱۲۰ گرم. طلاها را جدا کرده بودم که خیرات کنم. یعنی ببخشم و به کسانی که نیاز دارند، بدهم. مشکل من با ۳۰ میلیارد تومان حل میشد؛ ۳۰ میلیارد را کنار گذاشتم. ۲۰ میلیارد تومان هم برای پسرخالهام کنار گذاشتم. به برادرانم ریالی ندادم، ولی برایشان کنار گذاشتم. مابقی اموال را هم مخفی کردم که وقتی از ترکیه برگشتم، بین نیازمندان تقسیم کنم.
*قبل از اینکه به ترکیه برویم؛ پسرخالهام از ما جدا شد و به شمال رفت. آنجا بخشی از اموال را تقسیم کرد که من نمیدانستم. خودم هم با موبایل به یکی از دوستانم که در خیابان عباسآباد نمایشگاه ماشین دارد تماس گرفته و گفته بودم؛ دلارها را برایت میآورم. همین دو اشتباه باعث شد پلیس رد ما را بزند و کل ماجرای سرقت از بانک ملی با بخشش اموال از سوی پسرخالهام و صحبتهای من با دوستم تمام شد.
*ترکیه بودیم که بازپرس پرونده با من تماس گرفت و گفت؛ پدر، برادر همسر و برادرانت را بازداشت کردند و شما هم باید به ایران برگردید. اصلا ما خودمان قصد ماندن نداشتیم! لحظهای که در فرودگاه مشغول تهیه بلیت به مقصد تهران بودیم، پلیس اینترپل بالای سرمان ظاهر شد و من، پسرخالهام، همسرم و دو دختر خردسالم را بازداشت کرد. ما ۷ ماه داخل زندان ترکیه بودیم. کنار مافیای روس، حشد شعبی و... زن و دو دخترم کنار این افراد در زندان ترکیه بودند.
*اموال را در پارکینگ سر باز شماره دو فرودگاه امام داخل ماشینی که از دوستم قرض گرفته، گذاشته بودم. همان موقع که از ایران با من تماس گرفتند، جای تمام اموال را به آنها گفتم. یکسری از اموال هم دست دوستان و افرادی بود که به آنها اعتماد داشتم. همه اموال کشف شد، اما ما همچنان در زندان ترکیه بودیم. اینترپل اجازه نداشت ما را به ایران بازگرداند.
*سازمان حقوق بشر به ما گفت؛ شما نباید به ایران برگردید، اما نمیتوانستیم. عزیزانمان در ایران بازداشت بودند و وجدانم قبولم نمیکرد که ترکیه بمانم. خیلی از خبرگزاریهای خارجی به زندان ترکیه آمدند تا با ما مصاحبه کنند، اما ما قبول نمیکردیم. حتی فائزه هاشمی برای ملاقات و مصاحبه با ما به ترکیه آمد با این عنوان که دفترچه خاطرات آقای هاشمیرفسنجانی داخل صندوق امانات بوده است. در صورتی که چنین چیزی داخل صندوق امانات بانک ملی شعبه دانشگاه نبود و هیچ کدام از صندوقها متعلق به فرد یا افراد سیاسی نبود.
*من، پسرخالهام و برادرانم تا امروز بلاتکلیف در زندان تهران بزرگ هستیم. ۱۵ آبان کیفرخواستمان صادر شد و طبق کیفرخواست، من و پسرخالهام که متهمان ردیف اول و دوم پرونده هستیم با اتهام افساد فی الارض مواجه شدیم. در کیفرخواست آمده؛ سرقت مسلحانه! ما حتی یک چاقو هم همراهمان نبود و اگر با ماموران مواجه میشدیم، قطعا فرار میکردیم.