دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۰

روایتی هنری از آینده نامعلوم ۱۳ میلیون جوان ایرانی

فیلم سینمایی شماره ۱۷ سهیلا روایت زندگی دختری است که به ۴۰ سالگی می‌رسد و یکباره دره عمیق تنهایی، حزن، حسرت نسبت به گذشته، ترس از واماندگی و بی‌پناهی در آینده را زیرپایش احساس می‌کند.

عماد فرح نیا در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات در نقد فیلم سینمایی شماره 17 سهیلا نوشت: این که به عنوان موجودات انسانی، به رابطه عاطفی و جنسی نیازمندیم چنان با تمام هستی و زندگی ما پیوند خورده که هرقدر در تاریخ و جغرافیای حیات انسان پس و پیش می‌رویم باز هم با این نیاز روبه‌رو می‌شویم؛ نیازی چنان مهم و اثربخش که تقریبا تمام زندگی درگیر یافتن یا نگه داشتن جفت مناسب خویش هستیم.

با وجود تمام پیشرفت‌هایی که انسان معاصر از آن‌ها بهره می‌برد، یعنی این همه پیشرفت علمی و دستاوردهای تکنولوژی، اوضاع انسان معاصر در زمینه ارتباط عاطفی، پیوند زناشویی و رسیدن به زندگی توأم با عشق و آرامش، از غرب تا شرق سخت اسفبار است. روز و شب بر عمق تنهایی انسان افزوده می‌شود و یافتن محبوب و معشوق یا همان نیمه گمشده، چنان سخت و حتی ناممکن به نظر می‌رسد که حتی با نیم قرن قبل هم قابل مقایسه نیست.

فقط در ایران امروز، طبق آمارها حدود ۱۳ میلیون دختر و پسر تنها زندگی می‎کنند؛ یعنی کسانی که اکنون هیچ زوج و زوجه‎ای در زندگی آنان به ثبت نرسیده و طبق آمار مجرد محسوب می‎شوند. حال اگر از تعداد زوج‌هایی که انتخاب غلط کرده‎اند و زندگیشان پر از تنش یا دچار طلاق عاطفی است نیز صرف‌نظر کنیم وجود این تعداد زن و مرد بدون همسر یا به تعبیر قدیمی‌ها بدون سر و همسر، نشانگر عمق تراژدی انسان معاصر است.

فیلم سینمایی «شماره ۱۷ سهیلا» با وجود تمام محدودیت‌ها و خطوط قرمز موجود در هنر، توانسته بخشی از آنچه را که در این زمینه می‌خواسته، بیان کند. این فیلم به کارگردانی و نویسندگی محمود غفاری، محصول سال ۱۳۹۷ ایران است. کارگردانش می‎گوید: «همه تعجب کرده‌اند که چگونه توانستم برای این موضوع مجوز بگیرم. نمی‌دانستند که من چه مراحلی را طی کردم و دو فیلم زیرزمینی ساختم که در ازای به نمایش نگذاشتن آن‌ها راضی به اکران این کار شدند!»

روایت سهیلا زندگی دختری است که به 40 سالگی می‌رسد و یکباره دره عمیق تنهایی، حزن، حسرت نسبت به گذشته، ترس از واماندگی و بی‌پناهی در آینده را زیرپایش احساس می‌کند. چرا از کلمه دره استفاده کردم؟

ژاک لکان، روانکاو بزرگ و فقید فرانسوی، تشبیهی بی نظیر در خصوص روان انسان و حقیقت دارد. او مثالی از کارتون‌های والت دیزنی  که بارها تماشایشان کرده‌ایم می‌زند: گربه یا روباهی که چندین قدم روی هوا راه می‌رود و درست زمانی که متوجه می‎شود روی هوا معلق است و به زیرپای خالی‌اش نگاه می‌کند سقوط او نیز رقم می‌خورد!

شخصیت سهیلا دقیقا زمانی که از روی ترس نسبت به آینده، به رخدادهای گذشته نگاه می‌کند تمام زندگی‌اش را دستخوش اضطراب و حسرت می‎بیند.

فیلم بدون شخصیت پردازی درست و کامل مانند همه آثار کلاسیک، یکباره به سراغ زندگی دختری ۴۰ ساله، نسبتا چاق و با چهره‎ای ملیح می‌رود و او را در نخستین دیدار با تماشاگر، روی یک صندلی کلینیک زیبایی نشان می‎دهد، در حالی که ترانه ای از دهه ۱۳۵۰ را زمزمه می‎کند. اپراتور دستگاه جوانسازی پوست به سراغ سهیلا می‌رود و از خشکی پوست او می‌گوید و این که این دوره روتین جوانسازی و کلاژن‌سازی چقدر در طراوت پوست او تأثیر خواهد داشت، مخصوصا اگر یک دوره لیزر هم برود و موهای زیر پوستش را پاک کند تا جذابیت و طراوت پوستش دوچندان شود.

اما سهیلا کیست؟ یکی از آن ۱۲ یا ۱۳ میلیون دختر و پسر تنهای ایرانی که اخیرا متوجه شده اگر طی همین یک دو سال آینده ازدواج نکند و صاحب بچه نشود، بعد از آن دیگر به خاطر مشکل ژنتیکی، احتمال فرزندآوری و باردار شدن برایش نشدنی خواهد بود.

نقش سهیلا توسط زهرا داودنژاد بازی می‌شود که سن و شرایط فیزیکی اش بسیار با شخصیت سهیلا همسو شده است.

ما صدای زنی را از پای تلفن می‌شنویم که مدام به سهیلا مشاوره می‌دهد؛ زنی که ارتباط نزدیکی با او دارد و در عین حال هرگز او را نمی‎بینیم. گویی این صدای «منِ او» در لحظات تردید و دودلی است، چرا که ما در تمامی صحنه هایی که صدای این زن را می‎شنویم، گوشی تلفن را در دست سهیلا نمی‌بینیم.

باری سهیلا در نخستین اقدام برای رسیدن به زوج، به سراغ یکی از آموزشگاه‌های خصوصی زوج‌یابی می‌رود که در سطح شهر با اسامی مختلف وجود دارند و مستقیم یا غیرمستقیم مکانی برای ایجاد روابط میان افراد هستند.

سهیلا از ذکر نام واقعی‌اش در ثبت‌نام کلاس خودداری می‎کند و این نشان‌دهنده تردید و در عین حال احساس سرخوردگی ناشی از ورود به چنین فضایی است. در لحظاتی که در کلاس نشسته و یکی یکی دیگر افراد وارد کلاس می‌شوند با مشاهده چهره و سن آن‌ها از جا بلند می‌شود و به سمت درب خروجی می‌رود که باز هم تأکید بر تردید سهیلا دارد. مدرس کلاس از او می‌خواهد برگردد، چرا که هیچ کاری در دنیا به اندازه بودن او در این کلاس در این لحظه مهم و حیاتی نیست.

بخش تقریبا مفصلی از فیلم به معرفی شخصیت‌های زن و مرد این کلاس اختصاص پیدا کرده است؛ از جوانان 40 ساله تا مردان 60 و اندی ساله که اکنون تنها شده اند و هرقدر سن افراد بیشتر است تأکید آن‌ها بر شرایط نسبتا خوب مالی خودشان بیشتر می‌شود. از خانه و مغازه و حقوق بازنشستگی می‌گویند و این معرفی‌ها در طول فیلم و به موازات قصه سهیلا ادامه پیدا می‌کند.

مادری برای پسرش پا پیش گذاشته و سهیلا از طریق دوستش تشویق شده که یک‌بار به دیدن این مرد برود. سهیلا او را در خیابان سوار می‌کند و یکباره می‎زند زیر خنده؛ خنده‌ای به وضعیت تراژیک و در عین حال کمیکی که در آن قرار گرفته است.

مرد بیش از بیست سالی از سهیلا بزرگ‌تر است و خودش می‌گوید که احتمالا مادرم با تعریف‌هایش از من یک بردپیت ساخته است!

سهیلا به دستشویی کافه می‌رود و به دوستش تلفن می‌زند. ما فقط صدای سهیلا را می‌شنویم که می‌گوید: «وای اگر بدونی من تو چه وضعیتی گیر کردم! ببین، طرف خیلی پیره!»

مرد که با اشتهای تمام فست فودش را خورده (در حالی که سهیلا فقط چند جرعه آب خورده است) در ماشین سهیلا قفسه سینه اش سنگین شده و به‌خاطر فشار خون بالا راهی بیمارستان می‎شود و موضوع در همین جا به پایان می‌رسد.

سهیلا در قدم بعدی به سراغ دو پسری می‌رود که سال‎ها قبل یکی دوست دوران راهنمایی و دیگری خواستگار دوران دانشجویی او بوده و روابط بسیار نزدیکی با هم داشته‌اند. هردوی آنها مجرد هستند، البته خواستگار پیشین از همسرش جدا شده و یک دختر دارد.

گفتگوها علی‎رغم تمام تلاشی که سهیلا دارد به جاهایی کشیده می‎شود که او فقط بیشتر و بیشتر احساس تحقیر می‎کند. یکی از آن‎ها از چاقی سهیلا حرف می‎زند و دیگری بیشتر صحبت‌هایش به خاطره او از دستپخت خوب مادر سهیلا اختصاص می‎یابد. سهیلا پس از چندین بار اصرار که وسایل موردنیاز آن غذا را بخرد و به منزل مادر بروند تا پلو درست کند، برای خرید پیاده می‎شود اما خواستگار پیشین با بازی فریدون محرابی با اتومبیلش از جلوی مغازه می‌رود که می‌رود!

همزمان مشکلات عدیده زندگی زناشویی دوست سهیلا و همسرش (با بازی بابک حمیدیان) مورد اشاره قرار می‌گیرد. آن‌ها مدتی است در اوج اختلاف هستند و اکنون متارکه کرده‌اند. سهیلا برای این که مرد بتواند خانه اجاره کند به درخواست دوستش به عنوان همسر این مرد جلوی صاحب‎خانه ظاهر می‌شود و اندکی بعد همین گفتگوی ظاهرا دوستانه هم به یک تنش تبدیل می‌شود. با هر اشاره ای به موضوع اختلاف، ازدواج و عدم بارداری و... سهیلا که اکنون حساسیت عجیبی در این خصوص دارد، دچار تنش می‎شود؛ سهیلایی که میان بغض و خشم، آه و اضطراب، بی‌تفاوتی و حسرت، مدام در نوسان است. هورمون‌هایی که یکی در حال ضعف و دیگری در حال قدرت‌یابی است، شرایط ذهن زنی در سن و سال او را در یک نوسان تب آلود درگیر می سازد.

کل زمان فیلم به جز چند دقیقه پایانی در طول همان کلاس زوج‌یابی روایت می‌شود و حالا سهیلا که از کلاس خارج شده می‌بیند اتومبیلش را پلیس به پارکینگ برده و همزمان پسری 30 ‎ساله با بازی مهرداد صدیقیان از راه می‎رسد که «آخ، ۲۰۷ من رو هم بردن!»؛ جوانی خوش‌تیپ با موهای پریشان و استایل صدیقیان که دقیقا شاخص‎های یک پسر مخ‌زن جذاب را ارائه می‌کند.

ابتدا تماشاگر دچار نوعی خوش‌بینی می‎شود که چه جوان جذابی سر راه سهیلا قرار گرفت اما هرچه جلوتر می‌رویم سیمای یک پسر حرفه ای در ایجاد ارتباط با خانم‎های سن بالا و پولدار را واضح‎تر می‌بینیم؛ پسری که پررویی، جذابیت ظاهری، خوش‌مشرب بودن و دنبال زن‌های پولدار مجرد و مطلقه بودن را با هم دارد و البته نوعی صداقت نیز در او هست تا تماشاگر به عنوان شخصیتی منفی به او ننگرد. او چندین بار شماره سهیلا را می‌خواهد و سهیلا نمی‌دهد. چند بار نیز می‌خواهد دلیل این را که چرا باید خیلی زود ازدواج کند بداند و سهیلا به این سؤال هم پاسخ نمی‌دهد.

او در پایان پس از یک نخ سیگار کشیدن از سهیلا خداحافظی می‌کند و در پای متروی ارم از او جدا می‌شود.

سهیلا پله‌ها را بالا می‌رود و داخل تاکسی می‌نشیند اما یکباره درب تاکسی را باز می‌کند و از پله‌ها پایین می‎رود. او در حالی که صدای نفس‌نفس‌هایش به شکلی پررنگ کل فضا را می‌گیرد، در نقطه خداحافظی به دنبال پسر می‌گردد. صدای نفس‌هایش تندتر و سنگین ‎تر شده، چند متری در اطراف جستجو کرده و در دهلیز اطراف مترو شروع به دویدن می کند... می‌دود از اکنون خویش یا از آینده... از آینده به سمت گذشته... از اکنون سنگین تلخ به سوی امیدی به رهایی... به هرحال می‌دود...

همه می‎دویم... به کجا؟!

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب