شیما اسکندری در ضمیمه خانواده امروز روزنامه اطلاعات نوشت: امروز نمی خواهم داستان یکی از مراجعانم را برایتان بنویسم، می خواهم اشاره کنم به رابطه شما با همسرتان به طور کلی! رابطه ای که شاید برای به دست آوردنش خیلی تلاش کرده باشید اما بعد از مدتی، به قدری فاصله و سردی را در آن احساس می کنید که باورتان نمی شود که این فرد، همان فردی ا است که به خاطرش چه کارها که نکردید! انگار یک جایی وسط راه، چشم باز کرده اید و رابطه تان را متلاشی شده دیده اید.
چه چیزی باعث شد؟!
احتمالا وقتی رابطه ی بین یک زوج به اینجا می رسد، تنها یک عامل و از طرف فقط یکی از زوجین، کار را به اینجا نمی رساند، هر چه هست از هر دو طرف ریشه می خشکاند، ریشه محبتی که باید هر روز قوی تر می شد، باید درخت زندگی را پر بارتر می کرد، باید شاخ و برگ و جوانه های بیشتری می زد، اما انگار آفت زده به جانش و تا پایانش چیزی نمانده است.
اینجاست که پای زوجین به دفتر مشاوره باز می شود و دنبال مقصر می گردند، اینکه من همه کار برای او انجام دادم، دیگر فقط جانم را برایش فدا نکرده بودم، نمی دانم چه چیزی کم بود در این زندگی؟! او فقط دنبال بهانه است، به حرفهایش گوش کنید، من دیگر مغزم کار نمی کند! خانواده اش نگذاشتند زندگی کنیم، دوستانش را به من ترجیح می داد و...
اینجاست که من به عنوان یک زوج درمانگر شروع می کنم به پرسیدن چند سئوال:
«آخرین باری که به همسرت گفتی حق با توست، چه زمانی بود؟»
«آخرین باری که از او به خاطر وجودش قدردانی کردی کی بود؟»
«آخرین باری که از او و توانایی هایش پیش بچه ها، حرف زدی و او را تحسین کردی چه زمانی بود؟»
«آیا بعد از ازدواجتان، در طول هفته، روز یا حتی ساعتی را مخصوص خودتان دو نفر داشته اید؟»
« آخرین باری که پیش والدینتان او را ستوده اید، چه زمانی بود؟»
«آخرین باری که در اوج عصبانیت سعی کردی به او آرامش بدهی، چه زمانی بود؟»
«آخرین باری که فقط و فقط، به او گوش دادی چه زمانی بود؟!»
«آخرین باری که قبل از خروج از خانه برای رفتن به محل کارت، با او به گرمی خداحافظی کردی چه زمانی بود؟»
یا اصلا «آخرین باری که واقعا همسر و همدل یکدیگر بودید، چه زمانی بود؟
زوجین فراری!
وقتی سئوالات «آخرین بار... را از زوجینی که به من مراجعه کرده اند، می پرسم، معمولا یا با سکوت پر از غم آنها روبرو می شوم و یا با سر تکان دادن های پر از خشم شان. داستان از اولین باری شروع می شود که یادمان می رود آخرین باری که واقعا «همسر» بودیم چه زمانی بوده است؟!
مگر می شود من از نقش خودم در یک رابطه فرار کنم و در نهایت توقع پاداش در آن نقش را داشته باشم؟! مگر می شود صمیمانه او را نوازش نکنم و توقع داشته باشم او به من لبخند بزند؟! مگر می شود او را به هر کسی از جنس مخالف، ترجیح ندهم، اما از او بخواهم که من تمام دنیایش باشم؟! چه خواستن های پوچ و متوقعانه و گستاخانه ای است این خواستن های یک طرفه! چگونه می شود که ما، با امن ترین فرد زندگی مان، ناامن ترین رفتارها را داریم؟! چرا تحقیر کردن همسر برایمان مثل فتح یک قله درخشان است؟ چرا فکر می کنیم هرچقدر هم برایش کم باشیم، او همیشه پشت در منتظر ما می ماند؟!
چگونه رابطه ام هر روز شیرین تر شود؟!
در درجه اول باید بگویم که تو به عنوان یک همسر، وقتی نقش همسری را پذیرفته ای، یعنی وظایف مربوط به این نقش را هم قبول کرده ای، نمی شود که تو کارمند یک اداره باشی، وظایفت را انجام ندهی و در پایان ماه، توقع دریافت حقوق را داشته باشی! مسلما در هر نقشی ما باید وظایفی را انجام دهیم و حقوقی را دریافت کنیم، نه میشود از حقوقمان بگذریم و نه اینکه وظایفمان را فراموش کنیم، تنها راه این است که تعادل را در نقش خود برقرار کنیم تا بهترین نتیجه را بگیریم.
یک رابطه شیرین رابطه ای است که در آن تعهد، وفاداری، علاقه، صمیمیت، مهربانی و کشش جنسی وجود داشته باشد.
اگر میخواهید زیبایی را در عشق ببینید باید اول خودتان عاشق باشید، عاشق رشد همسرتان، عاشق آرامش او، آسایش او، درک او، همدلی با او، توجه به او، احترام به او، محبت به او، عاشق باشید، معامله نکنید، اگر نمی توانید عاشق باشید، فقط بخاطر اینکه او موقعیت اجتماعی خوبی دارد و یا زیباست یا اینکه شما را به رویاهایتان می رساند، او را انتخاب نکنید، واقعا عاشق باشید، باید قلبتان برای خودش بتپد نه پول و موقعیتش، باید بتوانید بخاطر او فداکاری کنید و وفادار بمانید، همه انسانها بالاخره روزی خواهند فهمید که عاشقانه با آنها رفتار کرده اید یا پای معامله در این رابطه وسط بوده است، آنجاست که انگار روی سر آهن داغ رابطه، یک سطل آب سرد میریزند و چنان سرد می شود که دیگر کوبیدن و شکل دادن به آن غیرممکن می شود، مگر اینکه هر دوی شما همت کنید و دوباره تنور رابطه را گرم کنید.