سه‌شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۱

صفت زشتی که برخی از مردم دارند

کتاب تاریخ زندگی را هرچه بیشتر به سمت و سوی گذشته ورق می‌زنیم، بیشتر با این واقعیّت آشنا می‌شویم که نیاکان ما هرچند از امکانات تکنولوژی جدید محروم بوده‌اند، امّا در زمان و مکان خویش کمتر و بسیار کمتر از روزگار کنونی، اهل اسراف بوده‌اند.  

جلال رفیع در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: روزی روزگاری، قصّۀ پندآموزی را در کتاب‌های دهه سی و چهل می‌خواندیم. مردی به عزم گردآوری کمک‌های مالی اهالی برای مستمندان شهر، از کوچه‌ای به کوچه‌ای و از خانه‌ای به خانه‌ای می‌رفت. یکبار که می‌خواست حلقۀ در را به صدا درآورد و از صاحب خانه کمک بخواهد، دستش لرزید.

ـ سیخ کبریت را کدام یک از شما روی زمین انداخته است؟ اسراف نکنید! بی‌بند و بار نباشید! چقدر من باید این سخن‌ها را تکرار کنم؟ فردا می‌خواهید مرا ورشکست کنید؟ بیچاره کنید؟...

مردی که پشت در ایستاده بود، ناامید شد و عزم رفتن کرد. چگونه می‌توانست روی در زدن و تقاضا کردن و کمک گرفتن داشته باشد؟ آنچه شنیده بود، پاسخ دندان‌شکنی بود به کمک‌خواهی او. باید راهش را می‌کشید و پی‌کارش می‌رفت. آدم به خانه‌ای نمی‌رود که درِ باز ببیند، به خانه‌ای می‌رود که روی باز ببیند.  
ـ این دیگر کیست؟ وقتی برای یک چوب (نه لااقل یک جعبه‌ی) کبریت توکلّی (!)، همخانه‌اش را چنین با خشم و خشونت استیضاح می‌کند و بی‌هیچ خداباوری و امیدواری و توکّلی، از ورشکستگی و بیچارگی احتمالی‌اش می‌هراسد و می‌هراساند، حالش معلوم است. چنین کسی به طریق اولی اهل صدقه دادن و کمک کردن نخواهد بود.

با این وجود مردّد شد و با خود گفت امتحانش ضرر ندارد. در می‌زنیم و اظهار حاجت می‌کنیم. حداکثر این است که بر سر ما نیز داد می‌زند. بزند. این قبیل کار‌ها بی‌داد نمی‌شود. پای پول در میان است، جان که نیست که فوری تقدیم کند!

 ناباورانه در زد و خود را برای رؤیت چهره‌ای درهم فرو رفته آماده کرد. «مَن قَرَع الباب و لَجَّ وَلَجَ»؛ هرکس دری را بکوبد و پافشاری کند، از همان در وارد می‌شود. امّا بی‌آنکه نیازی به پافشاری باشد، در باز شد. صاحب خانه نیز با چهره‌ای متبسّم و منبسط در آستانۀ در حضور یافت.

 شگفت‌انگیزتر از این هم رخ داد. صاحبخانه (به قول فرنگی‌ها) پرسید: میآی هلپ یو؟! و باز هم شگفت‌انگیزتر از این رخ داد. وی به محض اطّلاع از موضوع، سریعاً دسته چکش را از کیفش بیرون آورد و نوشت آنچه را که انتظار نمی‌رفت.

مرد مردّد که می‌پنداشت صاحبخانه به جای دسته چِکش احتمالاً دستۀ چَکّش را حوالۀ جمجمۀ وی خواهد کرد، حیرت‌زده پرسید: این کجا و آن‌کجا؟ این کار حضرتعالی با آن حرف حضرتعالی سازگار نیست؟ شما همین چند لحظه پیش انگار می‌خواستید کسی را به جرم فرو انداختن یک واحد سیخ کبریت بر روی زمین، به میخ مجازات مصلوب بفرمایید. چظور حالا به همین سرعت راضی شدید که این مبلغ قابل ملاحظه را به نیازمندان واگذارید؟ صاحبخانه لبخند زد:

ـ قربانت گردم! اگر در آنجا سختگیری نکنم، در اینجا نمی‌توانم آسان بگیرم. اگر در جای خودش حساب و کتاب نکنم، در جای خودش بذل و بخشش هم نمی‌توانم بکنم.

این تمثیل با آن تمثیل دیگر متفاوت است که می‌گوید: همسایه‌ای به سراغ همسایه‌اش رفت که: بی‌زحمت از آن سرکۀ هفت ساله‌تان یک پیاله هم به ما محبّت کنید. صاحب سرکه، ترشرویی کرد و گفت: هرچند معروف است که «از عسل شیرین‌تر، سرکه مفت است»، امّا باید مرا ببخشید؛ چون اگر می‌خواستم سرکه را کاسه کاسه به این و آن بدهم، دیگر هفت ساله نمی‌شد!

بله، البته اگر صاحب این کالای «شیرین‌تر از عسل» هم سرانجام مانند همان صاحبخانۀ کبریت به دست، راضی می‌بود که از آنچه دارد، سهمی به ارباب حاجت نیز بدهد، می‌بایست پاسخی را که به همسایه‌اش داده است، حرف حساب می‌خواندیم. امّا چون چنین قصدی نداشته، ما هم چنین وظیفه‌ای نداریم!

تمثیلات و قصص، راه میانبُرِ لفظ به معناست. چنین ضرب‌المثل‌ها و قصّه‌هایی، بستری است برای طرح و شرح این پرسش که: «کجا اسراف است و کجا اسراف نیست؟»، «کجا بخل داشتن و خسیس بودن است و کجا چنین نیست؟». چه بخل و خساست و چه اسراف و تبذیر، به درست و نادرست مصرف کردن، مربوط می‌شود.

کتاب تاریخ زندگی را هرچه بیشتر به سمت و سوی گذشته ورق می‌زنیم، بیشتر با این واقعیّت آشنا می‌شویم که نیاکان ما هرچند از امکانات تکنولوژی جدید محروم بوده‌اند، امّا در زمان و مکان خویش کمتر و بسیار کمتر از روزگار کنونی، اهل اسراف بوده‌اند.  

آیا اسراف، از ویژگی‌های دنیای مدرن و از رهاورد‌های عصر جدید است؟ بی‌شک می‌توان ورود بشر را به عصر فناوری نوین و تولید انبوه و انباشت کالا و گسترش اطلاعات و ارتباطات و نتیجتاً تسریع و توسعۀ مصرف، یکی از علل و عوامل مؤثر در اوج‌گیری و فراگیری و همه‌گیری پدیدۀ اسراف دانست.

امّا نه همه چیز را می‌توان به گردن ستبر تکنولوژیِ صادره از دنیای مدرن انداخت و خلقیّات خودی را تبرئه کرد؛ و نه همه چیز را می‌توان بر دوش نفس و مشتهیات نفس امّاره بار کرد و سهم غالب محیط و مکان و زمان را نادیده گرفت.

یکی از خلقیّات عجیب برخی از ایرانیان در عصر ظهور بخاری گازی و شوفاژ و فن‌کوئل و پکیج (!) این است که خانه و دفتر و مغازه و اداره را با حدّت و شدّت گرم می‌کنند، آنگاه ناگهان فریاد می‌زنند: پختیم، سوختیم، پنجره را باز کنید!

 بسیار اتفاق می‌افتد که وارد دفتر کار کسی می‌شوید و با کمک دو شاهد عادل نشسته در چشمخانۀ سرتان، منظرۀ آرام و عادی و هر روزۀ اتاق را تماشا می‌کنید: شوفاژ در تب داغ پرحرارتش می‌سوزد و پنجره در خنکای باد زمستانی‌اش دهان باز کرده است. ناچار ضرب‌المثل تهران قدیم را به یاد می‌آورید که می‌گوید: 
قربون برم خدا را، یک بام و دو هوا را
 این سر بوم گرما را، اون سر بوم سرما را

 یک طرف اتاق انگار از خط استوا می‌گذرد و طرف دیگرش انگار از دشت سیبری عبور می‌کند. یک جبهه هوای سرد از آن سوی می‌آید و یک جبهه هوای گرم در آن سوی می‌وزد. درس خواندۀ تحصیلکردۀ دست‌اندرکار پشت میزنشینِ ما نیز با همین ظرافتی که به عرض رسید، سیبری و استوا را هنرمندانه آشتی داده است. یادآورِ آن مصرع معرکۀ متواضعانۀ (!): «هنر نزد ایرانیان است و بس».

گاهی در چنین هنگامۀ رام و آرام و بی‌سر و صدایی است که پدیدۀ تازۀ تقریباً مشابه پدیدۀ وارونگی هوا  نیز وارد معرکه می‌شود و تودۀ متراکم دود سیگار هم براین مجموعه افزوده می‌گردد!

جالب این است که کسی در جایی کلامی بر زبان می‌راند، شنیدنی‌تر و دیدنی‌تر از این:

ــ «شیشه‌های پنجره هم دو جداره است»!

حرفی مثلاً برای اثبات مرغوبیّت و مدرنیّت بیشتر در حوزۀ ساختمان‌سازی و بساز و بندازی؛ و غافل از فلسفه و فایدۀ چنین دوجداره بودنی: «جلوگیری از هدر رفتن انرژی»؟ و «ممانعت از نفوذ آلودگی صوتی»؟... هنر اسراف را ملاحظه می‌فرمایید؟

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد
علی‌الخصوص (!) که پیرایه‌ای برآن بستند

بدین ترتیب، افزودن دود متراکم سیگار بر هوای گرم و گیج اتاقی که رویی به آتشفشان موتورخانۀ گرماخیز دارد و رویی دیگر به پنجرۀ کوچه‌پای دهان گشادۀ سرما خوار، تابلوی محشر اسراف را در برابر دیدگان تازه‌واردان قرار ‌می‌دهد.

اسراف هنری و هنرمندانه را ملاحظه می‌فرمایید؟ اسراف به هر دو معنای هدر کردن و سرفه کردن. (سرفه را هم که به زور به باب افعال ببرید، اسراف می‌شود!)
این قبیل خلقیّات و خصلت‌های رو به گسترش در جامعۀ ما به هر صورتی که قابل تحلیل و تعلیل باشد، متأسفانه رو به گسترش داشتنش انکار شدنی نیست. روزی اگر دامنگیر طبقۀ اشراف بوده، امروز دامنگیر طبقه متوسط هم شده است.

خوی شهرنشینی اگر همین است، شعله‌اش خوشبختانه (!) کم‌کم دامن روستانشینان را هم گرفته است. فیلم «اسرار گنج درّة جنّی» را ندیده‌اید؟!

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب