سه‌شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲ - ۰۷:۰۰

عبدالمطلب چه رازی از حضرت محمد (ص) را در سینه داشت؟

عبدالمطلب حضرت محمد (ص) را فوق العاده عزیز مى داشت و به فرزندانش مى گفت که او با دیگران خیلى فرق دارد. اواز طرف خدا آینده اى دارد و شما نمى دانید.  

استاد مرتضی مطهری: ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است؛ گو اين كه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را، به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روزولادت مى دانند. رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است؟ در فصل بهار.

در السيرة الحلبية مى نويسد: «ولد فى فصل الربيع»؛ در فصل ربيع به دنيا آمد. بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى شود، به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با بيستم آوريل، و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين. و قهراً هفدهم ربيع مطابق مى شودبا پنجم ارديبهشت. 

پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است. حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم ارديبهشت. در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ 

شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده اند، اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه. در چه ساعتى ازشبانه روز به دنيا آمده اند ؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند، در بين الطلوعين. 

تاريخچه رسول اكرم، تاريخچه عجيبى است. پدر بزرگوارشان عبدالله بن عبدالمطلب است. او پسر بسيار رشيد و برازنده اى است كه حالا داستان آن مسئله نذر ذبحش و اين حرفها بماند.عبدالله جوان، جوانى بود كه در همه مكه مى درخشيد. جوانى بود بسيار زيبا، بسيار رشيد، بسيار مؤدب و بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى اورا داشتند.

او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمارمي آيد، ازدواج مى كند. در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمى گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى شود و ظاهراً سفر، سفربازرگانى بوده است. در برگشتن می آيد به مدينه كه خويشاوندان مادر او درآنجا بودند و در مدينه وفات مى كند.

عبدالله در وقتى وفات مى كند كه پيغمبراكرم هنوز در رحم مادر است. محمد (ص) يتيم به دنيا مي آيد،يعنى پدر از سرش رفته است. به رسم آن وقت عرب، براى تربيت كودك لازم مى دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد. 

حليمه سعديه ( حليمه، زنى از قبيله بنى سعد) از باديه می آيد به مدينه كه آن هم داستان مفصلى دارد. اين طفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش داستان ها نقل مى كنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت، گويى بركت  از زمين و آسمان بر خانه ما مى باريد.

 اين كودك تا سن چهار سالگى، دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور ازشهر مكه، در باديه در ميان باديه نشينان، پيش دايه زندگى مى كند . درسن چهار سالگى، او را از دايه مى گيرند. مادر مهربان، اين بچه را در دامن خود مى گيرد. 

شما حالا آمنه را در نظر بگيريد؛ زنى كه شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايده آلى داشته است به نام عبدالله كه آن شبى كه با او ازدواج مى كند، به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است. هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مى دهد . 

براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد، بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است؛ خصوصاً اگر اين بچه پسرباشد. آمنه تمام آرزوهاى خود در عبدالله را، اين كودك خردسال مى بيند. او هم كه ديگر شوهر نمى كند. 

جناب عبدالمطلب، پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه ، متكفل اين كودك كوچك هم هست. قوم و خويش هاى آمنه درمدينه بودند . 

آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گيرد كه سفرى براى ديدارخويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد. همراه كنيزى كه داشت، به نام ام ايمن، با قافله حركت مى كند. مى رود به مدينه ديدار دوستان را انجام مى دهد (سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده، همين سفر است كه در سن پنج سالگى از مكه رفته به مدينه).

 محمد ( ص) با مادر و كنيز مادر بر مى گردد. در بين راه مكه و مدينه ، در منزلى به نام ابواء كه الان هم هست، مادر او مريض مى شود. به تدريج ناتوان مى گردد و قدرت حركت را از دست مى دهد . در همان جا وفات مى كند . اين كودك خردسال، مرگ مادر را در خلال مسافرت  به چشم مى بيند. 

مادر را درهمانجا دفن مى كنند و همراه ام ايمن، اين كنيز بسيار بسيار با وفا - كه بعدها زن آزاد شده اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه وحسن و حسين را از دست نداد، و آن روايت معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مى كند، و در خانه اهل بيت پيامبر پيرزن مجلله اى بود - برمى گردد به مكه .

تقريباً پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود. حدود سال سوم هجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند، پائين آمد . اصحاب ديدند پيغمبر بدون اين كه با كسی حرف بزند، به طرفى روانه شد. بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجامى رود. ديدند رفت و رفت، به نقطه اى كه رسيد، در آنجا نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و ... ولى ديدند در تأمل عميقی فرو رفت و به همان نقطۀ زمين توجه خاصى دارد و در حالى كه با خودش مى خواند، كم كم اشك هاى نازنينش از گوشه چشمانش جارى شد. پرسيدند: يارسول الله! چرا مى گرييد؟ فرمود: اينجا قبر مادر من است. پنجاه سال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم. 

عبدالمطلب، ديگر بعد از مرگ اين مادر، تمام زندگی اش شده بود رسول اكرم و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه، اين كودك را فوق العاده عزيز مى داشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد. اواز طرف خدا آينده اى دارد و شما نمى دانيد. 

وقتى كه مى خواست از دنيابرود، ابوطالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شريف تر از همه فرزندان باقيمانده اش بود، ديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد. عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت: «من هيچ نگرانى از مردن ندارم، جز يك چيز و آن،سرنوشت اين كودك است. اين كودك را به چه كسى بسپارم؟ آيا تومى پذيرى؟ تعهد مى كنى از ناحيه من كه كفالت او را به عهده بگيرى؟» عرض كرد : بله پدر! من قول مى دهم. و كرد .

بعد از آن، جناب ابوطالب،پدر بزرگوار اميرالمؤمنين على ( ع ) متكفل بزرگ كردن پيغمبر اكرم بود . 

مسافرت ها 

رسول اكرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است. يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدهابا او ازدواج كرد.

البته به بعد از رسالت، در داخل عربستان مسافرت هايي كرده اند . مثلاً به طائف رفته اند، به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند، به تبوك كه تقريباً مرز سوريه است وصد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند؛ ولى در ايام رسالت از جزيره  العرب هيچ خارج نشده اند. 

شغل ها 

پيغمبر اكرم چه شغل هايى داشته است؟ جز شبانى و بازرگانى، شغل و كارديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم . بسيارى از پيغمبران در دوران قبل ازرسالتشان شبانى مى كرده اند(حالا اين چه راز الهى دارد، ما درست نمى دانيم)؛ همچنان كه موسى شبانى كرده است. پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مى كرده است.

گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است، رعايت مى كرده و مى چرانيده و بر مى گشته است. بازرگانى هم كه كرده است . با اين كه يك سفر، سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى(فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود). آن سفر را با چنان مهارتي انجام داد كه موجب تعجب همگان شد. 

سوابق 

سوابق قبل از رسالت پيغمبراكرم چه بوده است؟ در ميان همه پيغمبران جهان، پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى است كه تاريخ كاملاً مشخصى دارد. يكي از سوابق بسيار مشخص پيغمبر اكرم اين است كه امى بود؛ يعنى مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از اين نكته ياد شده است.

اكثرمردم آن منطقه در آن زمان، امى بودند. يكى ديگر اين است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود، اوهرگز بتى را سجده نكرد. البته عده قليلى بوده اند معروف به(حنفا) كه آنها هم از سجده كردن بت ها احتراز داشته اند، ولى نه اين كه از اول تاآخر عمرشان، بلكه بعداً اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار، كار غلطي است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند.

 اما پيغمبر اكرم در همه عمرش، از اول كودكى تا آخر ،هرگز اعتنايي به بت وسجده بت نكرد. اين،يكى از مشخصات ايشان است. و اگر يك باركوچكترين تواضعى در مقابل بتى كرده بود، در دوره اى كه با بتها مبارزه مى كرد، به او مى گفتند: تو خودت بودى كه يك روز آمدى اينجا مقابل لات وهبل تواضع كردى. نه تنها بتى را سجده نكرد، بلكه در تمام دوران كودكى وجوانى، در مكه كه شهر لهو و لعب بود، به اين امور آلوده نشد. 

مكه دوخصوصيت داشت: يكى اين كه مركز بت پرستى عربستان بود و ديگر اين كه مركز تجارت و بازرگاني بود و سرمايه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند. اينها برده ها و كنيزها را خريد و فروش مى كردند. در نتيجه مركز عيش ونوش اعيان و اشراف هم همين شهر بود.

پيغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هيچ مجلسى از اين مجالس دائر مكه شركت نكرد. در دوران قبل از رسالت، به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف ومشهور بود. او را به نام محمد امين مى خواندند. به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند. در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند. عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سخت به آنها مشهور بود ؛به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آيا شما تاكنون از من سخن خلافى شنيده ايد؟ همه گفتند : ابداً، ما تو را به صدق و امانت مى شناسيم . 

يكى از جريان هايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است، اين است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند( ديوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند؛ حجر الاسود را نيز برداشتند . هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آن رانصب كنند، اين قبيله مى گفت من بايد نصب كنم، آن قبيله مى گفت من بايد نصب كنم، و عنقريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد . پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلى ساده اى حل كرد. 

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب