روزنامه شرق نوشت: مرور سیاستهای دولتها در قبال مهاجران نشان میدهد که دولت در چهار دهه گذشته طیفی از سیاستهای مختلف را در دستور کار داشته است؛ از سیاست درهای باز تا سیاست بازگشت و ساماندهی. بررسی این سیاستها نیز نشان میدهد که اکثریت آنها حالت «در عمل انجامشده قرارگرفتن» داشتهاند سیاستی نبودهاند که از پیش اندیشیده و اتخاذ شده باشد. اکثرشان واکنشی بودهاند.
عدم تداوم و انقطاع سیاستها نیز نشان از آن دارد که از سویی موضع دولت در قبال مهاجران در یک خط برنامهریزی نیست و از سویی دیگر نیز این سیاستها چندان موفق از آب درنیامدهاند و در نهایت آنچه در عمل به جا مانده، تعلیق وضعیت مهاجران است. نمود این آشفتگی را بهخصوص در ارتباط با مسئله تحصیل کودکان مهاجر میتوان ملاحظه کرد. از سویی بر اساس فرمان ۱۳۹۴ رهبری، قرار بر آن بود که هیچ دانشآموز مهاجری، فارغ از وضعیت اقامتی از تحصیل باز نماند و از سوی دیگر هرساله و در فصل ثبتنام، شاهد دشوارشدن فرایندها برای ثبتنام هستیم.
در سال تحصیلی جاری نیز با بخشنامه وزارت آموزش و پرورش مبنی بر اجباریشدن دریافت شهریه از کودکان غیرایرانی عملا وضع به پیش از فرمان رهبری بازگشت. این مسئله در ارتباط با کل سیاستهای ادغام مهاجران نیز صدق میکند. نمود دیگر این مسئله، کشاکش بر سر اعطای تابعیت به فرزندان حاصل از ازدواج مادران ایرانی است. پس از تلاشهای فراوان فعالان مدنی و حقوقی برای تصویب قانون، اجرای آن در عمل بسیار دشوار پیش رفته است، بخشی از مخاطبان هنوز تعیین تکلیف نشدهاند و حتی چندین و چند تلاش برای متوقفکردن آن از سوی نمایندگان مجلس و دستگاههای مختلف صورت گرفته است.
بر این اساس میتوان ادعا کرد که فقدان سیاست مهاجرتی مشخص و بیمیلی به ادغامکردن مهاجران در جامعه ایران سبب شده است مهاجران در وضعیت حاشیهای تثبیت شوند. این در حالی است که بخشی از مهاجران، یعنی نسلهای دوم و سوم و اکنون نسل چهارم، بهصورت طبیعی و فارغ از سیاستهای رسمی، خود را ایرانی میدانند و حتی تصوری از افغانستان نداشته و پیوندی با آن ندارند.
بهطور متقابل نیز بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی نیز با بخش زیادی از این مهاجران نسل دوم، سوم و چهارم پیوند خوردهاند و به آنها به چشم ایرانی مینگرند. با این حال سدهای قانونی ناشی از بیمیلی سیاستگذاران و همگام با آن تلاش جریانهای مهاجرستیز، امکان ادغام کامل را حتی از این گروه از مهاجران نیز سلب کرده و بر حاشیهای باقیماندن آنها پافشاری کردهاند. اما شاید بازار کار و وضعیت اشتغال مهاجران برجستهترین موضوع مهاجران در ایران است. تقاضا برای نیروی کار افغانستانی، عامل و نیروی اصلی جاذبه برای پایدارماندن جریان ورود افغانستانیها به ایران است. شرایط سیاسی و امنیتی کشور افغانستان عامل تسریعکننده بوده است، اما عامل اصلی مهاجرتها به ایران در دو دهه اخیر و حتی پس از استقرار مجدد طالبان، همواره کشش بازار کار ایران در قبال کارگران افغانستان بوده است.
مهاجران بهصورت گسترده بهویژه در مشاغل نیازمند مهارت پایین و البته سخت مشغول به کار هستند. این وضعیت دهههاست که تداوم داشته، بااینحال دولت تدبیر مشخصی برای ساماندادن اشتغال مهاجران نداشته است. از سویی کارفرمایان مشتاق به بکارگیری کارگران افغانستانی هستند و از سوی دیگر دولت نیز هیچ ارادهای برای ضابطهمندکردن اشتغال آنها نداشته است. در حقیقت ضابطهمندنشدن حضور نیروی کار مهاجر باعث ارزانتر و جذابتربودن او برای کارفرمایان ایرانی است و ما در اینجا یک تعادل نیروها را شاهد هستیم؛ هم دولت از بار ساماندهی رهاست و هم کارفرما از بار مسئولیت در قبال کارگران زیر دستش. این وضعیت موجب شده است رفتهرفته تصور ربودن مشاغل ایرانیان توسط مهاجران در اذهان بسیاری شکل بگیرد.
در نهایت از آنچه در این بخش شرح داده شد، میتوان نتیجه گرفت که اتفاقا روش برخی در دولتها، خواسته یا ناخواسته، در شکلگیری شکاف ایرانی-افغانی تأثیرگذار بوده است. بیمیلی به ادغام و سیاست در تعلیق نگهداشتن مهاجران، موجب شده است بخشی از مردم ناراضی از وضعیت موجود -و البته متأثر از فضای موجود- انگشت اتهام را به سمت خود مهاجران نشانه روند. به بیان دیگر سیاستهای رسمی، نتیجهای جز تعمیق شکاف، دیگریسازی و حاشیهایماندن مهاجران نداشته و زمینه را برای جولان جریانهای مهاجرستیز بهخوبی فراهم کرده است.
کافی است به کامنتهای شبکههای اجتماعی و محتواهای مرتبط با موضوع مهاجران افغانستانی نگاهی بیندازید. حرف بسیاری از آنها این است: «به کشور خودتان برگردید»، «شما ما را بدبخت کردهاید»، «دولت باید اخراجشان کند» و... . برخی از آنها از جانب اکانتهای بیهویتی است که صرفا با هدف ترویج افغانیهراسی ساخته شدهاند؛ کامنتهای اینچنینی میگذارند و محتواهای ضدمهاجران را پخش میکنند. اما برخی دیگر هم مردم عادی هستند و حرفشان هم همین است. گروهی دیگر اما میگویند ما از این مهاجران بدی ندیدهایم و سالهاست با آنها کار و زندگی میکنیم.
حالا بیایید فرض کنیم که قرار بر اخراج مهاجران باشد. ادعا دارم این تقاضا غیرعملی و از سر ناآگاهی و احتمالا غرضورزانه است. چرا؟ حقیقت آن است که هرکس با روندها و مسائل مهاجران در ایران آشنا باشد، میداند که مدعیان اخراج هیچگونه آگاهیای از وضعیت موجود ندارند؛ چراکه اگر این آگاهی وجود داشت، قطعا تقاضای اصلی آنها اخراج نبود. برخلاف آنچه از سوی برخی رسانهها بازنمایی میشود، در دو سال اخیر میزان رد مرز و اخراج مهاجران افغانستانی نسبت به سالهای قبل جهش درخور توجهی داشته است. اگر در دهه 90 میانگین رد مرز مهاجران افغانستانی در سال حدود ۵۰۰ هزار نفر بود، این رقم در دو سال اخیر به میانگین حدود یک میلیون نفر در سال رسیده است. حقیقت آن است که مسئله اصلی شناسایی و اخراج نیست، بلکه نفوذپذیری مرزهای شرقی به واسطه گستردگی آن است. شبکههای قدرتمند قاچاق با مبالغ هنگفت و هرروزه مشغول کار هستند و گردش مالی آنها نجومی است. اتفاقا اخراج مهاجران تبدیل به امری روزمره در ایران شده است و رصد خبرها نشان میدهد که تعداد مهاجران اخراجی روزانه شاید به صدها نفر هم میرسد. اما همین مهاجران اخراجی دوباره از مسیرهای غیرقانونی وارد میشوند. بنابراین مسئله اصلی در این زمینه، نه عدم اراده دولت برای اخراج، بلکه گستردگی مرزها و مشکلات نشئتگرفته از آن است. بسیاری از مهاجران بلافاصله پس از اخراج دوباره به کمک شبکههای قاچاق مهاجر (موسوم به افغانیکشها) به ایران بازمیگردند. پس میتوان نتیجه گرفت محتواهایی که بر اخراج میلیونی بهعنوان راهحل تأکید میکنند، احتمالا از جریانهایی سرچشمه میگیرند که از سر غرض و با هدف «دیگریسازی» تولید میشوند و از ذهن و زبان کارشناسان حوزه مهاجرت بیرون نمیآیند.
مردم مطالبات و پرسشهای بسیاری دارند؛ اینکه چرا دولت سیاست مشخصی در قبال موجهای مهاجرتی ندارد؟ چرا کنترل مرزی بهصورت جدی انجام نمیشود؟ چرا نمیتوانند بهطور کامل با شبکه قاچاق افسارگسیخته مهاجران مبارزه کنند؟ چرا مهاجران شناسایینشده در کشور حضور دارند؟ و دهها سؤال دیگری که پاسخی شفاف و عملی به آنها داده نشده است. بسیاری از این سؤالات نه از سر مهاجرستیزی است و نه از سر افغانستیزی، بلکه مجموعهای از پرسشهای منطقی است که هر دولت وظیفه دارد پاسخی شفاف و عملی به آن بدهد. اتفاقا شکاف از همینجا آغاز میشود؛ از جایی که دولتها بیتفاوتی نسبت به تقاضای شهروندانشان را در پیش میگیرند و شهروندان نیز پاسخ قانعکنندهای دریافت نمیکنند. رفتهرفته بیتفاوتی دولت نسبت به پرسشهای شهروندان میتواند منجر به شکلگیری احساسات و نگرش منفی نسبت به مهاجران افغانستانی شود و همین احساسات بهترین بستر برای جولاندادن جریانهای مهاجرستیزی است که منتظر فرصتی برای ترویج پروژه خود هستند. دولت راهی جز پاسخ عملی و شفاف در قبال این تقاضای عمومی ندارد؛ در غیر این صورت بهزودی شکاف و گسل «ایرانی-افغانی» دهان باز خواهد کرد.