برترین ها نوشت: معمولا در مجالس و مهمانیهای خانوادگی، رابطه من با ریش سفیدها، صمیمانهتر از روابطم با جوانها و بچهها است. همین چند روز پیش، همین طور که داشتم با عموی شصت هفتاد سالهام خوش و بش میکردم، بحثمان به جای باریکی کشیده شد. این بار بعد از تمام شوخ طبعیهای من، او تصمیم گرفت من را با خاطراتش بخنداند. گفت:چند روز پیش پسری رو سوار ماشینم کردم.پسره به یکی از گوشهاش گوشواره انداخته بود! مونده بودم چجوری صداش کنم.نه میتونستم بگم "آقا پسر" نه "آقا دختر".
عمو،این را گفت و شروع کرد به خندیدن. من هم به نشانه ادب خندیدم. در شرایط عادی این کار را نمیکنم اما جر و بحث کردن با افراد مسن، از توانم خارج است. با این حال، چیزی درون من دوباره روشن شد که خیلی وقت بود با "عادت کردن" خاموشش کرده بودم...
جنسیت تمام مردم دنیا قبل از ترخیص شدن از بیمارستان، با رنگ پتوی آنها تعیین میشود. دخترها پتوی صورتی و پسرها پتوی آبی. اما بعدها که کم کم رنگ و روی این پتوها میرود، ما با ابعاد جدیدی در هویت خود آشنا میشویم.
برای مثال خود من هیچوقت با صورتی کنار نیامدم! مسئله حتی پیچیدهتر هم بود. من با هیچ چیز به ظاهر دخترانهای کنار نیامدم. از بچگی به جای عروسک بازی و تمرین آشپزی خیالی با ظرف و ظروفهای پلاستیکی،عاشق شمشیر بازی و تیراندازی بودم.خوب یادم هست که هیچ دختری با من همبازی نمیشد. چون میترسیدن یا عروسکهایشان را خراب کنم یا سر و صورت خودشان را با شمشیرم زخمی! در تمام دوران کودکی، همه با جملهی " این باید پسر میشد" به بچه بازیهای من میخندیدن اما هیچکدام خبر نداشتند این جمله تا چند سال بعد قرار است روی دوش من سنگینی کند.
تا به حال به این فکر کردهای که نکند پدر مادر شما، پدر مادر واقعیتان نباشند؟!
یا فکر کردهای شاید شما ایرانی نباشید و کشور دیگری زادگاه واقعی شماست؟
شما در خواب زندگی میکنید یا در واقعیت؟
تا به حال به جنسیت خود شک کردهاید؟
باید بگویم جواب من تنها به سوال آخر "بله" است...
بعد از گذشتن از کودکی و نوجوانی، در روزهایی که تمام همسن و سالهایم به دنبال شغل آینده خود بودند، من فقط به دنبال جواب یک سوال بودم: آیا من دخترم؟!
مدت زیادی درباره انواع گرایشهای جنسیتی و هویت جنسی افراد تحقیق کردم. گمانه زنیهای اولیهام این بود احتمالا من یک "ترنسکشوال" هستم. افرادی که روحشان در بدن جنسیت مخالف خود زندگی میکند. افرادی با روح و جسم مخالف که به جرات میتوانم بگویم سختیهای زیادی تجربه میکنند.
البته در داستان من، رسیدن به این جواب ساده تازه اول راه بود.تصمیم گرفتم به یک روانشناس مراجعه کرده و تایید او را هم داشته باشم. در اولین جلسه رو به رویش نشستم و گفتم: فکر نمیکنم من یک دختر باشم!
او در جواب از من پرسید که چرا همچین تفکری دارم.
گفتم: من از بچگی عاشق بازیهای پسرانه مثل شمشیر بازی بودم
گفت: خب؟
گفتم:از پوشیدن لباسهای مردانه لذت میبرم
گفت: خب؟
گفتم: دوست ندارم موهایم بلند باشد و از آرایش کردن متنفرم.
گفت: همین؟!
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم. سکوت کردم تا او ادامه دهد. اول صحبتش را با "ببین دختر نازم" شروع کرد.بعد گفت جامعه تمام مدت در حال برچسب زدن به افراد و چیزهای مختلف است. البته نه به قصد بد، این برچسبهای برای راحتتر شناختن و شناخته شدن است که البته در بسیاری از موارد بسیار آسیب زا هستند.
راست میگفت. این برچسبهای پیشفرض، سالیانه هزاران نوجوان را دچار بحران جنسیت میکند. به قدری که آنها برای رهایی از این برچسبها برای تغییر جنسیت اقدام میکنند. البته این نکتهی ترسناک ماجرا نیست. بسیاری از این نوجوانان بعد از تغییر جنسیت دچار پشیمانی شده و دست به نفس کشی میزنند...
بعد از آن جلسه تراپی، یاد گرفتم که زنانگی نه در موی بلند و ناخنهای لاک زده، بلکه در درون روح لطیفیست که من اجازه بروز آن به هر شکلی را دارم.
اولش کمی سخت بود. مثلا بیشتر وقتها در مکانهای عمومی به جای"خانم محترم"، "آقا پسر" صدا شدم اما با این حال بهتر از نقش بازی کردن بود.
به هرحال، تمام حرفم این است که شما نیز مانند عموی من عضوی از این جامعه هستید.
دیدن دختری با موهای کوتاه، پسری با گوشواره، دختر بچهای با شمشیر و پسر بچهای با تیشرت صورتی، اتفاقیست که حتما برای شما نیز رخ خواهد داد. پس زنانگی و مردانگی افراد را در درون آنها جست و جو کنید تا هیچکس به وجود خود مشکوک نشود.