سه‌شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۳۱

این مدیران شعار‌های الکی داده‌اند

جامعۀ امروز ما مدیرانی می‌طلبد که به جای شعار‌های الکی و خفه کردن ذائقه‌های مردم در هراس از لولوی ترس، به تقسیم مسئولیت برای روی ریل افتادن زندگی عمومی، کمر همت ببندد.

این مدیران شعار‌های الکی داده‌اند

شاهرخ تندرو صالح در یاددشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: کف کوچه و بازار را بزرگترین دانشگاه معرفی می کنند. یعنی که در کوچه و خیابان ها می توانی چیزهایی بیاموزی و بیندوزی که در هیچ دانشگاهی امکان حصولش وجود ندارد.

با این حال در روزگار حاضر، کسی آن چنان از دانش کوچه و بازار یا به تعبیر عمومی، دانش عوام بهره ای جز تفنن را دنبال نمی کند. برای ما ایرانیان که روی خط نخست تفنن زندگی می گذرانیم، این حال و وضع و موضوع،صورتی تأسفبار پیدا کرده است.

بسته به هوش آمیخته با اندکی وجدان محاسبه گر حقیقت، می  توان طعم و مزۀ تأسف از عدم درک حقیقت مسائل و دلخوش ماندن به تفنن را دریافت. حالا چرا سوزن این قلم روی این مساله گیر کرده؟ عرض می کنم خدمتتان. بعد خودتان بسنجید که ماجرا چیست و تن دادن به تفنن، چه مصیبت  هایی را که برایمان در صف نمی نشاند.

گرما نفس همه را قیچی کرده. صبحگاه مرداد به قصد رفتن به محل کار، قدری مسیر را پیاده طی کرده و به ایستگاه مترو رسیدم. سرازیر شدم پایین. هجوم عجول، خواب زده و عصبی رهگذران در مسیر، غلظت گیجی صبحگاهی ام را اندکی تکاند. مردی میانسال دست در دست بانوی همسنّ و سال خود، در هجوم مسافران صبحگاهی مترو، حیرت زده خود را به گوشه  ای می رسانند:

– چرا اینا اینجورن؟

– خب صبح است و همه ترس از دیر رسیدن به محل کار را دارند.

– اگر خودم را نکشیده بودم کنار، له می شدم زیر دست و پای اینا!

خواهی نخواهی، بخش اعظم زندگی ما ایرانیان، به علل بسیار، کف کوچه و بازار پهن است. از جمله علت هایش یکی همین سر کردن در مسایل ریز و درشت روزگار است. حال آنکه توجه به تخصص ها، استفاده از تجربه های گذشتگان، دقت در روابط و ساز و کار ارتباطات مردم معمول کوچه و خیابان، بزرگترین نقشۀ راه برای مدیریت امور است. روشن است که با زور و قلدری و یکدندگی و لجبازی نمی توان به هیچ جا رسید.

القصه؛ کف کوچه و بازار، دانش هایی به درد بخور برای بهتر ساختن زندگی و روزگار، فت و فراوان معطل مانده است. نیاز به دیده شدن و سنجیده شدن دارد.

برای درک عمیق تر این مساله شاید بد نباشد بنشینید و این دو سه فیلم از گذشته های دور را ببینید: «دزد دوچرخه» دسیکا، «دربارانداز» الیا کازان و «گاو خشمگین»مارتین اسکورسیزی.

درونمایۀ این هر سه فیلم که محصول دهه  های ۴۰ تا ۷۰ میلادی است، به ترتیب کار، درآمد، ثروت، دزدی، قضاوت،مفت خریدن، مفت فروختن، مال باد آورده، بزهکاری، لذت خلافکار بودن و گیرافتادن آدم مظلوم و مال باخته در تودرتویی های قانون و خباثت بزهکاران و دست آخر، پیروزی ظلم و زور و پول و زیرمیزی بر مظلومیت و معصومیت و بی کس و کاری و فلک زدگی است.

آدم فلک زده، فلک زده است. در ادبیات خودمان هم فتّ و فراوان داریم مثال هایی که به جان می نشیند: «بیچاره اگر مسجد آیینه بسازد، یا تاق فرو رُمبد و یا قبله کج آید»؛ یا «یکی را داده ای صد ناز و نعمتر یکی را قرص نان پالوده در خون»!

بگذریم. امکانات و تسهیلات شهری برای راحت تر کردن امور زندگی است. کسی که شاهین شانس رئیس شدنش پا به پای عقربه های ساعت مُچی تاریخ، گرد در و بام و منزل و سرای امیدش مدام در حال پرواز است، این شانس باد آورده را هم دارد که نه به کسی پاسخ بدهد و نه کسی جرأت داشته باشد در برابر حضرتش نُطُق بکشد. البته گفتن این حرف چندان به عرضه و جگر داشتن ربطی ندارد که مدیریت جوان کشور دارد روی مسیر گذشته ها شالوده می ریزد و سازه  های مدیریتی خودش را آچارکشی می کنند. به چه مقصدی؟ حفظ موقعیت خدمتگزاری!

تا اینجای قصه پُر غصه و به قول شاعر غزلسرای معاصر، محمد حسین شهریار:«هرجا که قصه قصه زور است یا حسین»!…. اما برای تحمل این زور از جوانب مختلف مراقب باشید که از کدام طرف می رُمبانید.

این را که دیگر می توانید مظنه بزنید؟ نمی توانید؟ نمی توانید محاسبه کنید که هر تصمیم شما چه هزینه ای بر گُردۀ مردم یعنی شهروندان، یعنی کسانی مانند پدر و مادر و خواهرو برادر و بستگان و وابستگان و دلبستگان شما می گذارد. این را که دیگر می توانید مظنه بزنید! مظنّه بزنید تا مردم بیش از این دچار خود خفیف پنداری بیش از حد نشوند. این خود خفیف پنداری، بلایی بر سر همه می آورد که در قصه  ها هم نخوانده اید. از این کمترین گفتن.

ای شعار دلپسندت کُشته ما را دم به دم!

این شعار دلپسند خانواده محوری هم از آن حرف هاست. از آنجا که هر شعار، موضعی فراگیر در برابر مطالبات عمومی دارد، این شعار نیز روی موضعش به خانواده برمی گردد. خانواده ایرانی، حاصل جمع افرادی است که با مواضع پدر، مادر، فرزند، بستگان درجه یک و اقوام و خویشان تعریف شده اند.

روشن است که هر فرد از خود توقعی دارد و بر مبنای توقعاتش زندگی می کند. آنچه که امروزه، خاصه این نیم قرن گذشته،تصاویر خانواده ایرانی را ترسیم می کند، نیازمندی، تلاش معاش، رنج کشیدن های یکسویه، تاب آوری، مفت مرگی و زورشنیدن در حد اعلای خود است.

بار تحمل رنج های خانواده داری، نخست بر دوش مادران و پدران و پس آنگاه فرزندان است. اگر کسی می خواهد رفتارها و کردارها و تصمیمات خانواده محور بگیرد، باید این را در نظر داشته باشد که به جیب مردم برایشان زحمت های نوآمده نتراشد.

اتفاقی که سالیان سال بر سر ما افتاده و آوار شده است. حالا آنان که در شیپور خانواده محوری می دمند، بهتر است سیاهه ای از نیازهای ضروری و حیاتی و دم دستی خانواده ها را به انضمام آینده نگری برای خود ردیف کنند و بر این تصویر عمومی، تاملاتی انسانی، کاملاً انسانی و وجدان پسند داشته باشند.

چه این که زندگی معمولی، با حرف و با شعار و جملات قصار و رفتار واکس زده، نسبتی آنچنان ندارد. طبیعی فکر کردن هر چند صعب است و ناممکن به نظر می رسد، اما موهبت هایش برای عبور دادن قافلۀ خانواده ایرانی از رنج هایی که منجر به مفت مرگی می شود، بسیار زیاد است.

جامعۀ امروز ما مدیرانی می طلبد که به جای شعارهای الکی و خفه کردن ذائقه های مردم در هراس از لولوی ترس، به تقسیم مسئولیت برای روی ریل افتادن زندگی عمومی، کمر همت ببندد.

این شاید نخستین گام برای بیرون زدن از گره گاه های نفله کننده ای باشد که موریانه های موذی اش دیرگاهی است شالوده خانواده ایرانی را ذرّه ذرّه می خورد. ناامیدی عمومی، یکی از محصولات سرچراغ همین موریانه  هاست. باز هم از این کمترین گفتن!

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب