بابک نبی: در دل شهرهای خاکستری، جایی که آسمان دیگر آبی نیست و هر نسیمی بوی سنگینی با خود دارد، نفس کشیدن به چیزی فراتر از یک نیاز طبیعی بدل شده است. این روزها، نفسها نه رایگاناند و نه بیدردسر. هر دم و بازدم، بیآنکه خود بدانیم، قیمتی دارد؛ قیمتی که گاهی با پول پرداخت میشود و گاهی با سلامت.
هوای آلوده، خزنده و بیصدا، به اقتصاد ما نفوذ کرده است. از ماسکهای گرانقیمت و دستگاههای تصفیه هوا گرفته تا هزینههای درمان بیماریهای ریوی و قلبی، هر روز بخشی از زندگیمان را به خود اختصاص میدهد. هر بسته قرصی که برای یک ریه خسته خریداری میشود، هر دستگاه اکسیژنی که برای بیمارانی با نفسهای کمجان به کار میرود، بخشی از داستانی است که آلودگی هوا روایت میکند.
اما داستان به اینجا ختم نمیشود. آلودگی هوا، شاهرگهای اقتصاد شهری را هم تحت تأثیر قرار داده است. روزهایی که کیفیت هوا به سطح خطرناک میرسد، خیابانها کمجنبوجوشتر و کسبوکارها کندتر میشوند. مدارس تعطیل میشوند، کارگران بیمار به خانه بازمیگردند و بیمارستانها شلوغتر از همیشه میشوند. در این میان، ساعات کاری از دست رفته و انرژیهای هدررفته، ضربهای نامرئی به اقتصاد وارد میکند.
برای برخی، نفس کشیدن به معنای خریدن یک ماسک گرانقیمت یا نصب یک دستگاه تصفیه هواست. برای دیگران، اما شاید تنها معنایش، یک تلاش بیثمر برای یافتن جایی با هوای قابل تنفس باشد. در این چرخه نابرابر، آلودگی هوا فاصله طبقاتی را عمیقتر میکند. ثروتمندان به اکسیژن بهتر دسترسی دارند، در حالی که فقرا بیش از دیگران در معرض خطر قرار میگیرند.
اما پیامدهای این بحران، تنها به زندگی انسانی محدود نمیشود. درختانی که زیر بار ذرات معلق پژمرده میشوند، خاکی که حاصلخیزیاش را از دست میدهد و اکوسیستمهایی که بهتدریج از هم فرو میپاشند، بخشی از هزینههای زیستمحیطی آلودگی هوا هستند. این زخمهای طبیعت، بحرانهای دیگری چون تغییرات اقلیمی و کاهش تنوع زیستی را تشدید میکنند و بار دیگری را بر دوش جوامع میگذارند.
و همه اینها در حالی است که نفس کشیدن، روزی سادهترین و طبیعیترین حق هر انسان بود. حالا، این حق اساسی به یک امتیاز بدل شده، امتیازی که بسیاری از ما برای حفظش، هزینهای گزاف پرداخت میکنیم.
این وضعیت، چیزی فراتر از یک بحران زیستمحیطی است. هوای آلوده، پدیدهای است که با هر روز زندگی ما گره خورده و پیامدهایش تا عمیقترین لایههای اجتماعی و اقتصادی نفوذ کرده است. هر بار که آسمان خاکستریتر میشود، هر بار که غبار روی شهرها مینشیند، تنها آسمان نیست که تیره میشود؛ بلکه روح جامعهای که زیر این آسمان زندگی میکند نیز سنگینتر میشود.
این یادداشت، نه پایان یک قصه، که آغاز پرسشی است: تا کی برای هر نفس، هزینهای چنین سنگین پرداخت خواهیم کرد؟ و آیا روزی خواهد آمد که دوباره، نفس کشیدن، بیقیمت و بیدغدغه باشد؟