آیت الله جوادی آملی: برای به دست آوردن ریشههای تاریخی قیام امام حسین(ع)، ناچار باید تاریخ نهضت پیامبر اكرم(ص) را بررسی كرد و علل و عوامل تشكیل حزب نفاق و منافقین را جستجو نمود كه بحث مفصلی میطلبد، لیكن آنچه میتوان به اختصار بیان كرد، این است: امیرالمؤمنین(ع) دربارة امویان میفرماید: «ما أسلَمُوا ولكن اسْتَسلمُوا و أسَرّوا الكفرَ فلمّا وجَدوا أعواناً علیهِ أظهَروه»:1 اینها مسلمان نشدند، بلكه تسلیم شدند، اسلام را ظاهر كردند و كفر را درون خود نگاه داشتند. منتظر فرصت بودند تا یار و یاوری پیدا كنند و كفر درونی خود را آشكار نمایند.
در نامة دیگری به معاویه نوشت: «ما أسْلَم مُسْلِمكمْ إلاّ كُرهاً و بعد أن كان أنفُ الاسْلام كلّه لرسول الله(ص) حزباً [حرباً]»:2 كسی از شما اسلام نیاورد مگر آنكه مجبور شد و دید كه سران و بزرگان عرب در حزب رسول خدا(ص) وارد شدهاند.
در حقیقت چون تنها ماندند، ایمان آوردند؛ زیرا بنیامیه تا زمان فتح مكه كافر بودند و پس از آن، منافق محض شدند و برای اینكه به هدف شوم خود برسند، سعی كردند خوی جاهلیت را تقویت نمایند و در این راه از قدرت حاكم مدد گرفتند طوری كه به صورت عوامل نفوذی در دستگاه هیأت حاكمه رخنه كرده و كمكم خود صاحب قدرت شدند. پس از آنكه به قدرت رسیدند، تلاش میكردند كه به نام دین، دین را از صحنة زندگی امت اسلامی خارج كنند و تاحدودی هم موفق شدند و این كار تا سال 60 و 61ق ادامه داشت.
علی(ع) دربارة نفوذ منافقین بیانی دارد3 كه تحلیل و شرحش این است: در صدر اسلام عده چشمگیری از مسلمانان را منافقین، كه در واقع مخالفان سرسخت نبی اكرم(ص) بودند، تشكیل میدادند و اكثر آنها سرگرم كارشكنی بودند كه به چند نمونة آن اشاره میشود:
1 ـ در «جنگ اُحُد» مسلمانان با لشكر هزارنفری از مدینه حركت كردند؛ ولی در بین راه سیصدواندی برگشتند و حاضر به شركت در جنگ نشدند. با آنكه فرماندهی كل قوا را پیغمبر اكرم(ص) به عهده داشت و قرآن نیز در دسترس همگان بود و بهانهای برای كارشكنی وجود نداشت.4
2 ـ در جنگهای دیگر نیز سعی میكردند روابط مرموز سیاسی ـ اطلاعاتی با مشركان برقرار كنند: «فَتَری الذینَ فی قلوبهم مَرض یُسارِعونَ فیهِم یقولون نَخْشی أن تُصیبنا دائره:مىبينى كسانى كه در دلشان بيمارى است، در [دوستى] با آنان (=کفار) شتاب مىورزند. مىگويند: مىترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد!» (مائده، 52 ) ؛ آنها چون قلبشان مریض است همواره رابطه اطلاعاتی و سیاسی با مخالفان اسلام برقرار میكنند.
استدلالشان این است كه شاید قرآن و رژیم اسلامی شكست بخورد و رژیم جاهلیت بازگردد، پس چرا ما رابطة خود را با كافران قطع كنیم؟ قرآن از این راز پرده برداشته و فرمود: «فَعَسی اللهُ أنْ یأتی بالفَتْ أوْ أمرٍ مِن عِنده فَیصبِحوا عَلی ما أسَرّوا فی أنفُسهم:اميد است خدا از جانب خود فتح يا امر ديگرى را پيش آورد، تا [در نتيجه آنان] از آنچه در دل خود نهفته داشتهاند، پشيمان گردند» (مائده، 52 )؛ امید است كه فتح خدا و فرمان الهی برسد و نظام كفر و شرك برای همیشه به دست فراموشی سپرده شده، رژیم نوپای اسلامی مستحكم و استوار بماند و كوردلان رسوا شوند. البته همین طور هم شد و در نتیجه رابطة اطلاعاتی و سیاسی منافقین با مشركان و جاسوسی نظامی برای آنها سودی به حالشان نداشت.
3 ـ در جنگ تبوك عدهای از منافقین به سركردگی عبدالله بن اُبَی از حضور در صحنة مصاف سرباز زدند5 و جمعی از آنان كه باقی ماندند، ابتدا برای تضعیف روحیة رزمندگان اسلامی تلاش كردند6 و وقتی كه موفق نشدند، در نهایت به فكر ترور افتادند و هنگام بازگشت از جنگ، در رخدادی كه به جریان «لیلۀالعقبه» معروف شد، طرحی ریختند تا با رم دادن شتر رسول خدا(ص) در تاریكی شب، آن حضرت را ترور كنند، لیكن این نقشه نیز خنثی شد و راه به جایی نبرد.7
4 ـ شایعهپراكنیهایی كه در مدینه داشتند و با اعتقادات مسلمانان بازی میكردند و آنها را نسبت به حاكمیت اسلام بدبین میكردند. قرآن كریم سخت با این پدیدة شوم برخورد كرد و فرمود: اگر آنها از این حركت زشت دست نكشند، تورا(ای پیامبر) بر ضدّ آنها میشورانیم و به ترك وطن مجبورشان میكنیم: «لَئن لم ینتهِ المنافقون والّذین فی قُلوبهمْ مرض والمُرجفونَ فی المَدینةِ لنُغرینّك بهم ثمّ لا یجاورونكَ فیها إلاّ قَلیل: اگر منافقان و كسانى كه در دلهايشان مرضى هست و شايعهافكنان در مدينه، [از كارشان] باز نايستند، تو را سخت بر آنان مسلط مىكنيم تا جز [مدتى] اندك در همسايگى تو نپايند. (احزاب، 60)
5 ـ تحریم اقتصادی مسلمانان یكی از برنامههایشان بود. به دیگران میگفتند: به كسانی كه دور پیغمبر را گرفته اند، انفاق نكنید تا پراكنده شوند: «هم الّذینَ یقولون لا تنفِقوُا عَلی من عند رَسول الله حتی ینفضّوُا» . البته خداوند جواب میدهد: نقشهشان نقش بر آب است و اثری ندارد، زیرا خزاین آسمان و زمین از آن خداست، ولیكن چون منافقین این معارف بلند را نمیفهمند آن برنامههای كودكانه را طراحی میكنند: «ولله خَزائنُ السّمواتِ والأرضِ ولكنّ المُنافقینَ لایفقَهون» (منافقین، 7).
6 ـ توطئة اجتماعی، حیثیتی بر ضد مسلمانان، كه گفتند: آنان عدهای از حقیران و ذلیلان جامعه هستند و ما اگر به شهر برگردیم، آنها را بیرون خواهیم كرد: «یقولون لَئنْ رجعنا إلَی المَدینة لیخْرِجَنّ الأعزُّ منهَا الأذل» . قرآن كریم جواب میدهد: معیار عزت غیر از آن است كه این كوردلان فكر میكنند. عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است: «و لله العزّۀُ ولِرَسوله وللمؤمنینَ ولكنّ المنافِقینَ لایعلمون:عزت از آن خدا و از آن پيامبرش و از آن مؤمنان است؛ ليكن اين دورويان نمىدانند. (منافقین، 8)
7 ـ این توطئهها ادامه داشت تا اینكه به ننگینترین كار دست زدند و آن اینكه در قضیة افك، به این رذالت تن دادند كه معاذالله یكی از همسران نبی اكرم(ص) را به ناپاکی متهم كنند تا با آبروی حضرت بازی كنند. بخشی از آیات سورة نور در این زمینه نازل شد تا نزاهت خاندان پیامبر(ص) را تثبیت كند: «إنّ الّذینَ جاءوُا بالإفك عصبةٌ مِنكم:كسانى كه آن بهتان را در ميان آوردند، دستهاى از شما بودند.
لا تحسبوه شَرّاً لَكُم بَلْ هو خیرٌ لكم: آن تهمت را شرّى براى خود تصور مكنيد، بلكه براى شما در آن مصلحتى بوده است. لِكلّ امرءٍ مِنْهم مَااكتسب مِنَ الإثم:براى هر کس از آنان [كه در اين كار دست داشته] همان گناهى است كه مرتكب شده است. والذی تولّی كِبره منهم لَه عَذاب عظیم : و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است، عذابى سخت خواهد داشت. (نور، 11).
این حركتِ نكوهیده جز دسیسة اخلاقی،اجتماعی منافقین ریشة دیگری نداشت. چون وقتی كه از روابط سیاسی با بیگانگان و از تحزب نظامی علیه اسلام بهرهای نبردند، آخرین ترفندی كه به كار بردند، همین تهمت دربارة زنان نبی اكرم(ص) بود تا از این طریق حیثیت اجتماعی آن حضرت را لكه دار كنند.
خداوند میفرماید: كافر بودن زن پیامبر عیب نیست، چون كفر زن به حرم امن رسالت شوهرش آسیبی وارد نمیكند چنانكه همسر نوح(ع) و همسر لوط(ع) كافر بودند و هیچ گزندی از این جهت به دامنة بلند رسالت و نبوّت آنها نرسید: «ضرب الله مثلا للّذین كفروا امْرأت نوحٍ وامرأت لوطٍ:خدا براى كسانى كه كفر ورزيدهاند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده. كانتا تحْت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما:هر دو همسر دو بنده از بندگان شايستة ما بودند و به آنها خيانت كردند، فلمْ یغْنیا عنهما من الله شیئاً :و كارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبودو قیل ادْخُلا النّار مع الدّاخلین: و گفته شد: «با داخل شوندگان، داخل آتش شويد» (تحریم، 10)؛ اما ممكن نیست زن پیامبر آلوده به بیعفتی شود؛ چون این رذیلتِ اخلاقی، هتك حیثیت اجتماعی پیامبر را به دنبال دارد.
منافقان پس از پیامبر(ص)
این، وضعیت منافقین در زمان رسول اكرم(ص) بود كه تقریباً یك سوم مسلمانان آن روز را تشكیل میدادند و هرگز حاضر به اطاعت از آن حضرت نشدند، لیكن به محض اینكه آن حضرت رحلت فرمود و علی(ع) خانهنشین شد، همة این كارشكنیها رخت بربست و دیگر هیچ كارشكنی سیاسی، نظامی یا اخلاقی علیه حكومت اسلامی وقت دركار نبود. چه شد كه آن كارشكنیها به این اطاعت محض تبدیل شد؟ از سه حال بیرون نیست:
1 ـ بعد از رحلت نبی اكرم(ص) همة منافقین مردند و از بین رفتند.
2 ـ همگی توبه كردند و مانند سلمان و ابوذر شدند.
3 ـ به حكومت وقت پیوستند و لذا دست از توطئه و كارشكنی برداشتند.
نه اولی قابل قبول است و نه دومی، قهراً سومی درست خواهد بود؛یعنی چون معاویه و برادران اموی اش با حكومت تبانی كردند، دست از كارشكنی برداشتند. نشانة آن تبانی این است كه طولی نكشید همو كه تا آخرین لحظه پرچمدار شرك بود و در جریان فتح مكه از روی ناچاری اسلام آورد، والی شام شد و تقریباً چهل سال در آنجا حكومت كرد(بیست سا به عنوان والی و استاندار و بیست سال دیگر هم به عنوان خلیفه).
چطور او از شام سردرآورد و استاندار شد؟ چرا شام را انتخاب كرد و پس از به دست گرفتن قدرت با مستشاران مسیحی پیوند سیاسی برقرار كرد؟
چرا اركان ارتش و حكومت شام آن روز، همه اموی بودند و به اشخاص فداكار و برجستهای نظیر سلمان كه جزو مسلمانان پاكدل و فداكار بودند، پستهای كلیدی نمیدادند؟ چرا همة عربهای خونخوار جاهلی را فرماندة ردههای مختلف ارتش كردند؟ دهها «چرا» در اینجا وجود دارد.
حقیقت این است كه اینها دسیسة امویان بود كه با این دسایس و به یاری پیوند خوردن با قدرت مركزی، توانستند اوضاع را به نفع خود هدایت كنند. پایهگذاران شجرة ملعونة حكومت اموی برای تشكیل ارتشی مسلح و مصمم، كه بدون در اختیار داشتن آن نمیتوانستند به اهدافشان برسند، به سرمایة كلانی نیاز داشتند. فراهم آوردن این سرمایة هنگفت در مكه و مدینه مقدور نبود و فقط در شام تهیة چنین امكاناتی وجود داشت.
امویان با استقرار در شام میتوانستند به این اموال و سرمایهها دست یابند و به كمك آن، ارتشی جرّار تشكیل دهند. امكاناتی كه بدون در اختیار داشتن آن، تشكیل چنان ارتش و تداوم بخشیدن خوی جاهلیت كه خوی غارتگری، نژادپرستی و درندگی بود برایشان مقدور نبود.
افزون بر اینكه به جهت نزدیكی شام با روم میتوانستند با روم ارتباط برقرار كنند و در نتیجه دست مسلمانهای پاك نهاد و اصیل را از كارهای كلیدی و حسّاس كوتاه سازند. لذا سَرْجون مسیحی8 و امثال او را از روم به سمت خود جذب كردند تا از قدرت سیاسی و مستشاری آنها بهره مند شوند. بدین ترتیب با دست یافتن به سرمایههای كلان شام و برقراری ارتباط با روم و تشكیل ارتش آنچنانی، نژادپرستی عربی را حفظ كردند و به غارتگری ادامه دادند و هر جا كه صدای عدالتخواهی بلند میشد یا قیامی موضعی برپا میگشت، این ارتش جرّار آن را خاموش میكرد.
قرآن و مبارزه با نژادپرستی
پدیدة تعصب و نژادپرستی كه گویا در اعراب جاهلی بیش از سایر اقوام جلوه دارد، پدیدة زشتی است كه قرآن كریم درصدد مبارزة جدی با آن برآمد و در عین حال كه نخواست عواطف عرب را جریحهدار كند، به دیگران تفهیم كرد كه شما قدر و منزلت خود را بدانید. از این رو به اعراب جاهلی فرمود: شما آنقدر خشن هستید و به نژاد و زبان خویش میاندیشید كه اگر قرآن را به زبان عجم نازل میكردیم، شما ایمان نمیآوردید، ولیكن آن را به زبان عربی نازل كردیم و عجم پذیرفت: «و لَو نزّلناهُ عَلی بَعضِ الأعْجَمین. فقرأهُ علیهم ما كانوا به مؤمنین: اگر آن را بر برخى از عجمها نازل مىكرديم و پيامبر آن را برايشان مىخواند، به آن ايمان نمىآوردند» (شعراء، 198 ـ 199).
در این آیه خداوند با بیانی لطیف رخی نشان داد و با مدح و ثنای ضمنی از عجم، قدْح تلویحی از عرب كرد و در لفافه اشاره نمود كه خوی نژادپرستی در عرب بیشتر است. این قدْح تلویحی برای آن است كه عرب خوی خود را خیلی گرامی نشمارد و به فكر اصلاح خود برآید. البته در هر قومی افراد استثنایی وجود دارد.
تلاش برای تحمیق مردم
امویان برای استحكام پایههای حكومت خود از هیچ كوششی فروگذار نكردند؛ لذا نه تنها از خوی تعصب و غارتگری زمان جاهلیت حداكثر بهره را بردند، بلكه برای حفظ این خصلتِ ناپسند مردم را در جهل نگه میداشتند تا در پناه ناآگاهی جامعة جاهلی، نان خود را به تنور گرم خلافت بچسبانند و از آب گلآلود بیخبری مردم، ماهی حاكمیت خود را صید كنند.
از این رو ترویج فرهنگ را ممنوع كردند و در همین راستا اگر یكی از مخالفان سیاسی آنها وارد شام میشد، سعی میكردند نگذارند با مردم رابطة فرهنگی برقرار كند؛ مثلاً هشام بن عبدالملك ـ دهمین خلیفة اموی ـ وقتی كه از امام باقر(ع) یاد میكرد(بر اساس بخشی از برنامهها و ترفندهای سیاسی) میگفت: «او باقرالعلوم، وصی الاوصیا و وارث الانبیاست»؛ ولی هنگامی كه آن حضرت را از مدینه به شام آوردند و مردم شام امام باقر(ع) را از نزدیك دیدند و برای استفاضه از فیض او هجوم آوردند، فوراً دستور داد آن حضرت را به مدینه برگردانند تا مبادا مردم با فرهنگ اهل بیت(ع) و علوم اسلامی آشنا شوند؛ زیرا غارتگران وقتی میتوانند بر گردة جامعه سوار باشند كه مردم در جهل، بیخبری و ناآگاهی به سرببرند.
اگر مردم رشد علمی و فرهنگی پیدا نكنند و در میدان عمل و صحنة پیكار جدیت و فداكاری نداشته باشند، رهبر جامعه حتی اگر علی بن ابیطالب(ع) یا حسین بن علی(ع) باشد، باز هم امویان هر عصری، سلطه پیدا میكنند؛ منتها هر روز با نیرنگی خاص به صحنه میآیند.
پی نوشت ها:
1ـ نهجالبلاغه، نامة 16.
2 ـ همان، نامه 64
3 ـ همان، خطبة 210
4 ـ سیره ابن هشام، ج3، ص68. از این جریان معلوم میشود عدة آنها كم نبود، تقریباً یك سوم كلّ مسلمانها بودند
5 ـ سیره ابن هشام، ج4، ص162
6ـ ذیل آیة «و لئن سئلْتهم لیقولنّ إنّما كنّا نخوض و نلْعب...: اگر از ايشان بپرسى، مسلماً خواهند گفت: ما فقط شوخى و بازى مىكرديم! بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مىكرديد؟» (توبه،65) گفتهاند عدهای از منافقین در جریان جنگ تبوك تلاش میكردند با كلماتی تمسخرآمیز روحیة جبهة خودی را تضعیف كنند. همان، ص179؛ مجمعالبیان، ج5، ص71.
7ـ بحار، ج21، ص247؛ مجمعالبیان، همان.
8 ـ سَرْجون بن منصور رومی كاتب معاویه، یزیدبن معاویه، مروان بن حكم و عبدالملك بن مروان بود. عقدالفرید، ج4، ص155 و 160. او مستشار مالی معاویه بود و فرزندانش مناصب اداری و مالی را به دست گرفتند و تا آمدن ولیدبن عبدالملك سركار بودند.