سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۳
نظرات: ۰
۰
-
قهر و آشتی با رادیو ـ تلویزیون

آن روزها كسي با فتواي مرجعيّت ديني و سياسي بعد از انقلاب در مورد موسيقي و سريال‌هاي تلويزيوني آشنايي نداشت و از اين حيث است كه مي‌گوييم راديو و تلويزيون، خود را در آشتي با مذهب، مديون مي‌داند.

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نسل امروز شاید دربارۀ قهر و آشتی گذشتگان و درگذشتگان با رادیو و تلویزیون و به طور کلی رسانه‌های جمعی، چندان چیزی نداند و نمی‌داند. شاید تصوّر می‌کنند که از زمان حضرت آدم و حضرت حوّا حکایت همین بوده و مخاطبان رادیو و تلویزیون همیشه همین رابطۀ مشروع را با آن داشته‌اند که دارند.

 البته امروز هم حکایت قهروآشتی به گونۀ دیگری باقی است، امّا سپیدسران به یاد دارند که در آغاز، کار اینگونه نبوده است. روزی روزگاری، هم جامعۀ دینداران و متشرّعین و هم جامعۀ روشنفکران و انقلابیون، هرکدام به نحوی با رادیو و تلویزیون و مطبوعات و خصوصاً با تلویزیون مشکل داشته‌اند.

 از حرف و حدیث جامعه‌شناسان و روانشناسان زادگاه رادیو و تلویزیون ـ غرب ـ دربارۀ این «الهه مدرن» که بگذریم، در زندگی شرقی و اسلامی جامعۀ خودمان، حرف‌ها و حدیث‌ها داشته‌ایم و داریم و به مواردی اشاره کردیم.

موسیقی در جامعۀ مذهبی ما یکی از عمده‌ترین علل برخورد‌های قهرآمیز با رادیو و تلویزیون بوده است. خداش بیامرزاد پیرمرد متشرّع شهر و دیار خراسانی ما را ـ رحمه‌الله علیه ـ که یا به مجلس روضۀ داماد خودش (مرحوم آقامُراد) قدم نمی‌گذاشت و یا اگر می‌آمد، بلافاصله با غیظ و غضب، رو به طاقچه‌ای می‌کرد که به قول خودش «بت بزرگ» را برروی آن آراسته و پیراسته بودند و می‌گفت: اول این بت را بشکنید، بعد روضه بخوانید!

 آقامراد پیراسته، مرد شریف و متدیّن و زحمتکشی بود و، چون برقکار هم بود، برخی از بچه‌های شیطان، خصوصاً  پس از پخش آن سریال تلویزیونی معروف، او را به شوخی «مراد برقی» خطاب می‌کردند.

البته جعبۀ رادیو هم سابقاً، واقعاً جعبه بود! به همین دلیل (!) می‌گفتند که روزی یکی از روستائیان، یک بغل چوب و ترکه را از آب جوی گرفته و نزد نجّار محلّه آورده بود که: «عزیزجان، بی‌زحمت این‌ها را بگیر و برای ما یک رادیون بساز»!

امّا آن پیرمرد متشرّع و متلک‌گوی شهر و دیار ما (مرحوم کربلایی حاجی که به لهجۀ محلّی «کلبحجی» صدایش می‌زدند) در این موضوع با کسی حتی با داماد و دختر خودش شوخی نداشت؛ لذا هر بار که برای شرکت در مجلس روضه‌خوانی به دیدار آن‌ها می‌آمد، چندان قاطعانه و قوی دستانه نهی ازمنکر می‌کرد که اهل مجلس دلشان به حال اهل خانه می‌سوخت و به ایشان می‌گفتند: «دایی! شما که این بنده‌های خدا را قلنبه‌کوب کردی»!

 آنگاه خود را  در میانه حائل می‌کردند تا خدای‌ناکرده  آن واقعۀ هائل رخ ندهد و جعبه‌ای که به قول مرحوم «کربلایی حاجی» جای کعبه را گرفته است (!)، ناگهان با یک ضربۀ ساطور قصّابی آن بزرگوار (که روزی شغلش هم همین بوده است)، به چهار شقّۀ مساوی تقسیم نشود!

با رادیو که چنین کنند، پس محاسبه بفرمایید که با تلویزیون چه باید می‌کردند؟ وقتی آنتن رادیو را «عَلَم معاویّه» می‌خواندند، به آنتن تلویزیون چه نامی باید می‌نهادند؟ خانۀ آقامراد، پُر بود از قفس قناری. ده‌ها قناری رنگارنگ، شب‌های روضه‌خوانی با مرثیه‌خوان مجلس و شب‌های دیگر با صدای ترانه‌خوان رادیو همراهی می‌کردند.

آقا مراد احتیاط می‌کرد و می‌گفت ما این جعبه را بیشتر برای اخبارش خریده‌ایم. آخرین  راه‌حل این بود که جعبۀ جادو را در پارچۀ گلدوزی شده و خوش‌نقش و نگاری که همسر هنرمندش معصومه خانم آماده کرده بود می‌پوشاندند و از چشم زخم اهل نقدونظر محفوظ نگه می‌داشتند. نه رادیو و نه تلویزیون، بدون حجاب و پارچه و پوشش و پنهان زیستی، در جامعۀ دینی، قدرت حضور و ظهور نمی‌توانست داشته باشد.

آن روز‌ها کسی با فتوای مرجعیّت دینی و سیاسی بعد از انقلاب در مورد موسیقی و سریال‌های تلویزیونی آشنایی نداشت و از این حیث است که می‌گوییم رادیو و تلویزیون، خود را در آشتی با مذهب، مدیون می‌داند.

امّا روشنفکران سیاسی و مبارزان دانشگاهی هم رادیو و تلویزیون و خصوصاً تلویزیون را در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، جعبۀ جادوی سیاست‌بازان انگلیسی و آمریکایی می‌خواندند. دانشجویان کوی دانشگاه، دیواری کوتاه‌تر از دیوار این جعبه جادوگری نمی‌یافتند و، چون برمی‌آشفتند، سنگسارش می‌کردند. این رابطه خصمانه با رادیو و تلویزیون، حالا چندی است که مجداً دارد از نو شکل می‌گیرد. منتها با نگاه‌های دیگری و حرف و حدیث‌های دیگری.  

به هر حال روزی روزگاری در زندان‌ها نیز برنامه‌های تلویزیون تحریم شده بود که پیش از این در قالب نقل خاطره‌ای بدان اشارت کردیم. برخی از برنامه‌ها را خود زندانیان انقلابی و برخی از برنامه‌ها را نیز مسئولان زندان (نمایندگان رژیم شاهنشاهی) ممنوع اعلام کرده بودند.

زندانیان سیاسی در این خصوص، خاطره‌ای خوش را از زندان قصر بر زبان داشتند. روزی، روزگار طنّاز (!)، «طنز» را به خدمت گرفت و رونق بازار قهر و آشتی با تلویزیون عهد عتیق را - هرچند موقّت- درهم شکست. به قول «کلیله و دمنه» چگونه بوده است آن داستان؟ چگونه بوده است داستان آن مرد که در زندان قصرقجر، شاهکار آفرید؟
...  به قول مولانا: این زمان بگذار تا وقت دگر.  

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب