جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت:
درس معلّم اَر بود زمزمۀ محبّتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
تلویزیون دریچهای است گشوده شده به درون هر خانه و کاشانهای در این یا آن دیار که گاه چهرۀ مهر و محبت برمی افروزد و گاه چشم امید و انتظار. گویی در حقّ «تلویزیون» نیز که امروز «سیما» نام گرفته است، میتوان این قول و غزل حافظ را بر زبان آورد که فرمود:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمـزدهای سوختـه بود
رسم عاشقکشی و شیوه شهر آشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
بیمناسبت نخواهد بود اگر به همین مناسبت (!)، گپ و گفتی داشته باشیم و گشت و گذاری.
«نیل پُستمن» جامعه شناس آمریکایی، در کتابی که به قصد کالبدشکافی پدیدۀ تلویزیون در جهان تکنولوژی نوشته است؛ آمریکائیان را سر سپردهترین مردم به وسایل ارتباط جمعی و در همان حال، بیخبرترین مردم از واقعیتهای دنیای امروز میداند. در مرکز خبر و بیخبر.
فلذا گفتهاند: در نظرسنجی از مردم قارههای مختلف، پرسیده شدکه نظرشان در مورد کمبود غذا در سایر کشورها چیست؟ هیچکس به این نظرسنجی جواب نداد. چون مردم آفریقا نمیدانستند «غذا» چیست؟ مردم اروپا نمیدانستند «کمبود» چیست؟ مردم آسیا نمیدانستند «نظر» چیست؟ و مردم آمریکا هم نمیدانستند «سایر کشورها» چیست؟!
هرچند در این لطیفه از صنعت اغراق استفاده شده و استثنائات نیز فراموش شده، امّا طنزی است که بهرهمند از واقعیتها هم هست.
برخی گفتهاند: تلویزیون میتواند قوّۀ تفکر و تعقل را در جامعۀ بشری شکوفا کند و سقراطوار، مامای اندیشهها و استعدادهایی باشد که آدمی در اعماق وجود خویش باردار آن است؛ و میتواند برعکس، بذر تفکّر و نهال تعقّل را در کشتزار جامعه بخشکاند. این کارکرد دوگانه و دو پهلو، اختصاص به تلویزیون ندارد و همۀ وسایل ارتباط جمعی، از جمله مطبوعات را نیز شامل میشود.
امّا هرکه بامش بیش، برفش بیشتر؛ و البته میان بام و آنتن تلویزیون هم نسبتی است، چنان که میان برف و حرف!
برخی نیز گفتهاند: آنان که به تلویزیون عشق میورزند، آگاه و ناآگاه، مقتضای ذات آن را تفریح و سرگرم شدن و دل به غفلت از تلخیها و ناکامیها سپردن میدانند؛ و در این حوزه، تلویزیون و سینما و ماهواره و اینترنت، وجه مشترک دارند.
آیا در این میان، راهی دیگر هم هست که هر دو نظریّه را تأمین کند؟ عقل و عشق را، هر دو را، تغذیه کند؟ آیا تلویزیون را باید در جایگاه مقدس پیامبران نهاد و سخن امام علی (ع) را به یاد آورد که در شرح وظایف انبیا گفته است:
«و یُثیروا لهم دفائن العقول»؟... گنجینههای ارجمند عقل و خرد و دفینههای گرانبهای فکر و اندیشه را از خاک وجود آدمی استخراج میکنند. امّا آیا در جهان امروز، تلویزیون میتواند فقط و فقط در چنین جایگاهی بلندپروازانه بایستد؟ و فراموش کند که مخاطبانش آدمیزادند با همه ویژگیهای آدم؟ و از همان آدم زادهاند که به قول حافظ روضۀرضوان به دو گندم بفروخت و حریم میوۀ ممنوع را تاب نیاورد؟
نه من از خانۀ تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
بگذارید بگذریم و به سخن نخستین باز گردیم و این بیت را از شیخ شیراز «حضرت سعدی» وام بگیریم و با نگاهی به چشم و چهرۀ معشوق همه جایی این روزگار، یعنی «رسانه تصویری» در جهان کنونی، بخوانیم:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم!
در دنیای امروز، تلویزیون همان معلّمی است که اگر زمزمۀ محبّت را بر لب داشته باشد، اطفال گریز پای پنج ساله و صد و پنجساله (!)، نه تنها طریق درس و مدرسه را به پای عشق طی میکنند بلکه جمعه راحت و استراحت خود را نیز به پای آن، نثار و ایثار خواهند کرد.
قدمای ما پیش از اختراع تلویزیون، با الهام از روایات اساطیر گونۀ دینی و تاریخی، یکی از ویژگیهای آخرالزّمان را در ظهور حالت و وضعّیتی جستجو میکردند که آدمیان در یک جا ایستادهاند، ولی در همه جا دیده میشوند.
در یک جا سخن میگویند و در همه جا آن سخن را میشنوند. نمیدانم که آیا این خبر را میتوان به حساب پیشگویی تاریخی گذاشت، امّا هرچه بود و هرچه هست، امروز این تخیّل ژول ورن مآبانه به حقیقت پیوسته است.
تلویزیون اگر نگوییم جای پدر و مادر و معلم را گرفته است، دستکم به جرأت میتوانیم بگوییم که والدین جدید و معلّم جدیدی را به مجموعۀ موجود اولیا و مربیان خانه و مدرسه افزوده است.
پس از ظهور تلویزیون، تمام خانهها و خانوادهها، برای فرزندان شان «معلّم سرخانه» گرفتهاند، بیآنکه لزوماً به این نکته توجه داشته باشند.
والدین حتی برای خود هم معلّم سرخانه استخدام کردهاند؛ و جعبۀ جادو در قرن بیست و یکم چنین سحر و افسونی دارد.
گویی به اهل خانه، از همه محرمتر است! پیش از این، هیچ خانهای در ایران و غیر ایران، ممکن نبود به غریبهای اجازه دهد که تا این درجه و تا این حدّ در اعماق آن خانه نفوذ کند. نفوذ دائم و شبانهروزی، و نفوذی حاضر در خلوت و جلوت اهل خانه، و دریچهای گشوده شده به درون هر خانه و کاشانهای در این یا آن دیار. آیا در عصر حاضر میتوان با اشاره به تلویزیون هم گفت: لیس فیالدّار غیره دیّار؟!...
روزی روزگاری، نخستین بار که تلویزیون پای به اندرونی خانهها نهاد، برخی از زنان حجاب بر سر و بر مینهادند و از مجری و مخبر تلویزیون «رو» میگرفتند. امّا در ایران، نکتهای دیگر هم شنیدنی است؛ و آن آشتی میان مذهب و تلویزیون است.
پیش از انقلاب، همه میدانیم که در خانه و کاشانة بسیاری از مردم متدّین این دیار، نه رادیو را اذن دخول بود و نه به طریق اولی تلویزیون را. زعمای رادیو و تلویزیون هرچه میبافتند، کمتر اثری و خبری را از آن در این قبیل خانهها و نهانخانهها مییافتند.
ولی امروز این آشتی تاریخی، اگرچه هنوز هم با ترکیبی از انواع قهر و آشتیهای سنّتی و صنعتی (مدرن) توأم است، رادیو و تلویزیون را به عنوان عضو خانواده رسمیّت داده است. رادیو و تلویزیون را به خانه و نهانخانه راه داده است و غمش (بد یا خوب، زشت یا زیبا) در نهانخانۀ دلها و دیدهها نشسته است. رادیو و تلویزیون در ایران، از این باب، مرهون و مدیون مذهب است. مذهبی که با انقلاب همراه بوده است.
با وجود این، تدریجاً زمانه و تغییراتش در همه چیز تأثیر تازه گذاشت و تلویزیون جایگاه فراگیر و تک گوی پیشین را از دست داد تا آنجا که کم کم در قالب برونمرزی و ماهوارهای نیز ظاهر شد، چشم و گوشها را ربود، و این خود البته حکایتی دیگر و جادویی دیگر است که مخاطب از تلویزیونی که روزی بدان دل میسپرد، به راحتی فاصله بگیرد.