دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۵
نظرات: ۰
۰
-
او تنها دو روز وقت دارد...برای تبعید و عشق، از مصر تا ایران!

شعرهای روزنامه‌نگار مصری که سیاست و تبعید باعث شد بین کشورهای مختلفی در رفت و آمد باشد، در ایران منتشر شد.



به گزارش «اطلاعات آنلاین»، اشرف ابوالیزید، با اسم هنری «اشرف دالی»، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و برنامه‌ساز مصری متولد سال 1963 میلادی است که به‌واسطۀ زبان عربی، سابقۀ فعالیت در چند کشور عربی را دارد.

او در بیش از 33 سال گذشته در نشریه‌ها و آژانس‌های عربی ازجمله العربی کویت، رویترز و المنار در قاهره و دیگر رسانه‌های عربی‌زبان فعالیت کرده است. وی سال‌های زیادی را به دلایل سیاسی مجبور شد در کویت و دور از کشورش زندگی و فعالیت کند. 

اشرف دالی همچنین عضو اتحادیۀ نویسندگان مصر، نایب رییس کنگرۀ روزنامه‌نگاران آفریقایی و رییس انجمن روزنامه‌نگاران آسیا بوده و چند جایزه و نشان فرهنگی در تاتارستان، کره جنوبی، امارات متحده عربی، قزاقستان و ترکیه دریافت کرده است. همچنین کتاب‌های شعر، سفرنامه و داستان او علاوه بر زبان عربی در مصر، لبنان، امارات متحده عربی، تونس و کویت، به زبان‌های اسپانیایی، ترکی استانبولی، انگلیسی، سندی، آلمانی، ترکی آذربایجانی، روسی، صربی، کره‌ای و فارسی، ترجمه و در کشورهای کاستاریکا، ترکیه، هندوستان، آلمان، جمهوری آذربایجان، روسیه، صربستان، کره جنوبی و ایران منتشر شده است.

سال ۱۳۹۲ یک مجموعه شعر از این شاعر و روزنامه‌نگار مصری به ایران رسید با نام «خاطرات پروانه‌ها» با ترجمۀ نسرین شکیبی ممتاز در نشر افراز منتشر و در نمایشگاه بین‌ا‌لمللی کتاب تهران رونمایی شده بود. حالا ۱۰ سال بعد از آن تجربه، ۲ مجموعه شعر جدید با نام‌های «خاطرۀ سکوت» و «بر بند مرگ» از اشرف دالی با ترجمۀ همان مترجم، توسط انتشارات آن‌سو به بازار نشر ایران عرضه شده است.

از شعرهای مجموعۀ «خاطرۀ سکوت» است:
مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید،
تنها دو روز وقت دارد؛
روزی برای رسیدن
و روزی برای رفتن.
روزی که همسرش را می‌بیند و می‌گرید
و روزی که زن برای وداع او اشک می‌ریزد.
روزی که بازوانش را برای دوستانش می‌گشاید
و روزی که به سراب می‌پیوندد.
روزی که برای آنان از جنگ می‌گوید
 و روزی که حکایت قربانیان را از آنها می‌شنود.
روزی برای زندگی
و روزی دیگر برای مرگی جاودانه!

مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید، به یاد می‌آورد 
روزی را که جنگ آغاز شد
روزی که باید نقاب بر چهره می‌نهاد
روزی که دهانش را با تانک بستند
و روزی که مُرد بی‌آنکه حتی عطر باروت را ببوید

مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید
خیابانی در قاهره به استقبالش می‌رود
و پیاده‌روهایی که 
میان‌شان خاکستر پیکر رنجور غربت‌گرفتگان
پراکنده است.
او
زیر ستون‌های آتش
برگ‌های دفتر شکست را مرور می‌کند

مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید
خیابان قاهره را
خانه‌ای می‌یابد که جز درد در آن رد پایی نیست
خیابانی که از پس هزار سال
نه مردی از آن می‌گذرد
و نه مرکبی راهش را می‌داند.
درخت و انسان در آن با هم بیگانه‌اند
وخاک و استخوان‌ها در هم آمیخته‌اند؛
جوی کوچکی در آن جاری‌ست
همچنان‌که مرگ در زندگی!

مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید
خیابانی در قاهره است 
که بالکن‌های ناامیدی بر آن مشرف گشته
و نکبت و اندوه با پاهای خونین
در آن رقصانند
و پاهایشان
در خون و جسدهایی فرو می‌رود
که نقش زندگی
در قلب‌هایشان فرو خفته است.

مردی که برای مرخصی کوتاهی می‌آید
در دست‌های ویران این شهر
و در نشانه‌های باد وخاکستر
در جست‌وجوی چشم‌ها و قلب‌هاست
و از خود می‌پرسد 
آیا این همه رنج برای ما کافی نیست؟


و از شعرهایی که در مجموعۀ «بر بند مرگ» آمده است:

باد 
استخوان‌های پوسیده‌ی رفیقان رفته‌ام را
در آسمان
می‌پراکند

صبح
همچون گلی که
چشمانش را به روی عشق می‌گشاید
شکفته می‌شود

 

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی