چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۶

نگارنده «کوه کبود» که بود؟

اسطوره‌شناس دیگری، از تاریخ رفت تا به تاریخ بپیوندد. مردی آرام، دوستی مهربان، کویرنشینی صبور، عالمی بی‌ریا، نویسنده‌ای توانا و پژوهشگری دردشناس که با دلی امیدوار پرواز همیشگی خود را تا بَرِ دوست آغاز کرد و دل از ما برگرفت.

نگارنده «کوه کبود» که بود؟

محمد علی گلابزاده: 

دوستان می‌روند و از غمشان سینه نیزار نیزه‌های غم است.

صبح امروز وقتی خبر درگذشت استاد محمدعلی علومی، نویسنده و اسطوره‌شناس توانای معاصر را شنیدم کوهی از اندوه، روی سرم آوار شد؛ زیرا درست است که: «ما همه از بهر مردن زاده‌ایم/ جان نخواهد ماند و دل بنهاده‌ایم»، اما مرگ مردان بزرگ، آن هم «در پریشان‌حالی و درماندگی» غمی نیست که به‌آسانی قابل تحمل باشد.

محمدعلی علومی از سرزمینی برخاست که مردانگی و احسان را با هنر و ادب و دانش، به‌هم آمیخته و طرحی نو درانداخته است هنوز فریاد «پهلوان علی‌شاه بمی» از پشت دیوارهای هفت قرن تاریخ به‌گوش می‌رسد که: وقتی محمد مظفر میبدی، سر سلسله آل مظفر و حاکم کرمان را در نبرد با اوغانیان و جرمانیان، مستأصل و درمانده می‌بیند و می‌بیند که دشمن، اسب او را پی زده و به‌زودی در چنگ آنان اسیر و کشته خواهد شد، اسب خود را به او می‌دهد که جان به سلامت در بَرَد و خود به‌دست کافران اوغانی کشته می‌شود و خون پاک او، «مسجد جامع مظفری کرمان» را ینیاد می‌نهد.

هنوز آوای گرم «بسطامی» و «داریوش رفیعی» و «کورس سرهنگ‌زاده»، روح و جان ما را نوازش می‌دهد. هنوز همت مردان و زنانی که دو هزار سال پیش‌ از این، ارگ بم را پی افکندند تا از یورش بیگانگان در امان بمانند، زمینه افتخار و بالندگی بمِ همیشه سرافراز است؛ ارگ بی‌مرگ که اگرچه در زلزله 1382 آسیب بسیار دید اما باز هم مانند بمی‌های عزت‌آفرین، ققنوس‌وار از میان خاکستر خود برخاست و حیات دوباره خود را آغاز کرد.

باری، علومی از چنین سرزمینی برخاست و در گوشه دیگری از خاک بم به دیدار دوست شتافت، اما بین این دو زمان، با قلم توانا و اسطوره‌ای خود، رسالت خویش را به انجام رساند و بر صفحات زرین این تاریخ بالنده، افزود و نام بزرگش را به صحیفه روشن روزگاران سپرد و در این میان چه بار سنگینی از دشواری‌ها را بر دوش کشید؛ آن‌گونه که از یکسو، همسر بیمارش را پرستاری می‌کرد، از سوی دیگر می‌کوشید تا دردها و سختی‌های زندگی خود را قابل تحمل سازد و با آن‌ها کنار آید و از طرف دیگر، می‌خواند و می‌نوشت و از اسطوره و اسطوره‌شناسی سخن می‌گفت بی‌آنکه بگوید او نیز اسطوره بردباری و صبوری است.

یک ‌بار وقتی سفره دلش را برایم گشود و از کوله‌بار رنج‌هایش سخن گفت، برایش نوشتم: هنر بزرگ مرد دانا و توانایی چون تو همین است که با یک دست قلم می‌زنی و افتخار می‌آفرینی و دست دیگر را بر سینه کوه رنج‌ها گذاشته‌ای. او هم با این بیت جوابم داد: «من این دانم که مویی می‌ندانم/ به جز مرگ، آرزویی می‌ندانم!»

گویی تقدیر چنین است که بزرگان عرصه فرهنگ و قلم و ادب و هنر، از بستر سختی‌ها برخیزند، با رنج‌های روزگار بستیزند و در میان طوفانی از غم‌ها و تنگناهای زندگی، آثار گرانبها بیافرینند و زیر لب زمزمه کنند که «چه بودی گر وجود ما نبودی؟/ دریغا کز دریغا نیست سودی».

فقط «بالزاک» نویسنده توانای امریکایی نبود که همیشه دنبال سکونتگاه‌هایی می‌گشت که راه فرار داشته باشد تا هنگام فریاد طلبکارها، از درِ دیگری بگریزد یا «داستایوفسکی» که نخستین اثرش به‌نام «بیچارگان» - یعنی شرح زندگی خود و یارانش- را انتشار دهد و نیز هنرمندانی چون «وانگوک» که در 37 سالگی از فرط فقر و گرسنگی، جان به جان‌آفرین بسپارد و در سرزمین خودمان، بزرگانی چون «جلال همایی» به قول خودش شش سال از عمر تحصیلی را در یک حجره نمور و نمناک و معروف به سیاهچال بگذراند و... دیگرانی که با کمی فراز و فرود از همین دست بودند.

علومی از تبار نامورانی به شمار می‌رفت که گویی آمده بود تا سنگ صبور روزگاران باشد و نقطه عطف دیگری در تاریخ بزرگی‌ها شود و به نسل‌های آینده بیاموزد که هنر مردان نامی در اینست که از سختی‌ها پلکانی می‌سازند و تا چشمه خورشید پیش می‌روند و ثابت می‌کنند که هیچ رنج و دشواری نمی‌تواند مانع حرکت و پیشرفت آنان شود.

این فرزند خلف کویر، ریشه در دیاری داشت که «ارگ» به‌عنوان سمبل مقاومت و پایداری، نماد آنست و مردمانش همواره زیر لب زمزمه می‌کنند:
موجیم و سر به دامان طوفان نهاده‌ایم/ روزی اگر خموش بمانیم وایمان
ما زاده نجیب کویریم کز ازل/  نوشانده زندگی ز سبوی بلایمان

علومی آنقدر نجیب و سربه‌زیر و متواضع بود و چنان دل‌ها را به سوی خود می‌کشاند که همه با جان و دل می‌خواستند گره از کارش بگشایند تا او نیز گره‌گشای دشواری‌های فرهنگی باشد. همین چند روز پیش که علیرضا تابش، یکی از مدیران کلیدی سازمان میراث فرهنگی به کرمان آمده بود، در نشستی با حضور مدیر کل ارشاد استان، راه‌هایی را برای رفع مشکلات مالی او گشودیم و قرار شد از سوی مدیریت ارگ جدید برای ایشان مستمری برقرار شود. وقتی این خبر خوش را به او دادم، برایم نوشت «برادر عزیزم که تا این حد به فکر من هستی، صمیمانه از تو و همه عزیزانی که در این راه نقشی داشته‌اند، سپاسگزارم. اما یادت باشد، روح من با مساعدتی که بدون عرضه خدمت باشد، موافق و مساعد نیست، لطفاً ترتیبی بده که این مستمری در قبال تشکیل کلاس‌های آموزشی و به‌عنوان حق التدریس پرداخت شود.»

و شگفتا، کسی که خود تا این اندازه با مشکلات مالی، دست و پنجه نرم می‌کرد، با همراهی همسر دومش، سازمان مردم‌نهادی راه‌اندازی کرده و با دریافت کمک‌های مردمی، به دیگر کسانی که شاید به زندگی او رشک می‌بردند و در متن سختی‌های بیشتری قرار داشتند، مساعدت می‌کرد.

نویسنده «عطای پهلوان» که زندگی پدر مدرسه‌سازی ایران – عطا احمدی- را به زیبایی هرچه تمام‌تر نوشت و به‌عنوان یکی از باقیات صالحات خود برجای گذاشت، مکتبداری بود که در بیان مسائل گوناگون، قلم را به‌هر سمت و سویی که می‌خواست، می‌کشاند. یک بار «آذرستان» می‌شد و بر خرمن هرچه رنگی از بیداد دارد، آتش می‌زد؛ یک بار دلتنگی‌های خود را با طنز «شاهنشاه در کوچه دلگشا» می‌زدود و به دنبال «طنز در مثنوی مولانا» و گلستان و بوستان سعدی می‌گشت.

زمانی در همین گذرگاه نوکر صدام (من نوکر صدامم) می‌شد و از «آقای دیو» سخن می‌گفت و «داستان‌های کوتاه طنز» می‌نوشت، به اندک زمانی، قلم را به سوی اسطوره و اسطوره‌شناسی رهنمون می‌شد و چنان جدیتی به آن می‌بخشید که انگار قلم او هرگز طعم شوخی و طنز را نچشیده و نچشانده. همچنین زمانی که برای بچه‌ها می‌نوشت و «کوه کبود» را انتشار می‌داد، کودک درون را به میدان نوشتن می‌آورد و چنان کودکانه رقم می‌زد که انگار، نگارگر این صحنه‌ها، کس دیگری به جز نگارنده «آذرستان» است.

در میان همه ارزش‌های محمدعلی علومی، ادب و حق‌شناسی و وفاداری او، حدیث و حکایتی بود. هر وقت کاری داشت و برایم پیام می‌فرستاد، سه بار واژه «لطفاً» را به‌کار می‌برد و زمانی که تماس می‌گرفت و با هم صحبت می‌کردیم، آنقدر مهربانانه سخن می‌گفت که حیفم می‌آمد گفتگوی او را به پایان ببرم.

باری، اسطوره‌شناس دیگری، از تاریخ رفت تا به تاریخ بپیوندد. مردی آرام، دوستی مهربان، کویرنشینی صبور، عالمی بی‌ریا، نویسنده‌ای توانا و پژوهشگری دردشناس که با دلی امیدوار پرواز همیشگی خود را تا بَرِ دوست آغاز کرد و دل از ما برگرفت؛ گویی، علی اطهری کرمانی در رثای او می‌سراید که:
رفتی ولی کجا که به دل جا گرفته‌ای/ دل جای توست گرچه دل از ما گرفته‌ای
بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود/  ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای

نویسنده :
محمد علی گلابزاده
گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب