چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۴

دانشور بزرگ ایران زمین

میرشمس الدین ادیب سلطانی در جهان مثالین افلاطون بالای دیوار سایه‌ها بود و حرفی برای گفتن جز آنچه بیان شگرف فلسفی و اندیشه‌هایی که منتشر شد نداشت. او به هیچ حوزه‌ای که ضروری نبود جز کار‌های سترگش وارد نشد.

سید مسعود رضوی در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: میرشمس‌الدّین ادیب‌سلطانی (۲۱ اردیبهشت ۱۳۱۰ - ۲۰ مهر ۱۴۰۲) پزشک، مترجم، نویسنده و فلسفه‌پژوه ایرانی رخت از جهان ما بربست و ایران را از سرمایه‌ای بزرگ و بی جایگزین محروم کرد. وی صبح روز پنجشنبه، ۲۰ مهر ۱۴۰۲ در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.

او چهارمین فرزند زین‌العابدین ادیب‌سلطانی و بتول آغا، در خانواده‌ای شناخته‌شده و اهل ادب و شعر، در سال ۱۳۱۰ و در محلّه قلمستان تهران زاده شد. در دانشنامه دانش‌گستر آمده‌است که او در بروجرد چشم به جهان گشود. پدر و مادرش از سر علاقه به خواجه شمس‌الدین حافظ شیرازی، نام «میرشمس‌الدین» را بر او نهادند. به‌واسطه شغل پدر، کودکی او تا پیش از ورود به مدرسه در بروجرد، سنندج و زنجان گذشت. زبان فرانسوی را در کودکی، با کتاب دست‌دوّمی به نام فرانسه بدون معلّم آموخت و زبان انگلیسی را از رادیو بی‌بی‌سی فرا گرفت. او در سال ۱۳۲۲ به دبیرستان رفت و در همین ایّام نیز به سازمان جوانان حزب توده ایران پیوست.

به‌گفته برادرش، او در این زمان کتاب‌های لنین و استالین را می‌خواند که از شوروی به ایران می‌آمد و این کشور را می‌ستود. به‌علاوه کتاب‌های مارکس و انگلس را نیز می‌خواند. او همواره چپ را مهم می‌دانست و تا واپسین سال‌های زندگی به شور چپ و ذات انتقادی آن می‌اندیشید و شاید به نوعی هم دلبسته بود. کتابی به زبان انگلیسی نوشت که در نوع خود استثنا بود به اسم «مسئله چپ و آینده آن». اما دیدگاه او با چپ کلاسیک و مارکسیسم ایرانی و روسی از زمین تا آسمان فرق دارد موضعگیری او در باره چپ نه متعصبانه است و جزمگرایانه، و نه ایدئولوژیک و چپ افراطی. 

او، پس از اتمام شش سال متوسّطه، در سال ۱۳۲۸ وارد دانشکده طبِّ دانشگاه تهران شد و دکترای پزشکی خود را از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران دریافت کرد. در روز هشت آبان ۱۳۳۰ بعضی از دانشجویان در جلسه هفتگی شورای دانشگاه، ازجمله میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی، با مسدود کردن راه‌های ارتباطی به این جلسه اعلام کردند که، تا زمانی که اعضا خواسته‌های دانشجویان را به رسمیت نشناسد، اجازه هیچ خروجی به آن‌ها نمی‌دهند. پس از این واقعه بعضی از دانشجویان توده‌ای گروگان‌گیر از دانشگاه اخراج شدند، امّا اخراج شامل حال میرشمس‌الدین نشد.

 در سال ۱۳۳۰ به شکل ناگهانی به هند رفت. مدّتی بعد برای ادامه تحصیل در زمینه روان‌پزشکیِ بالینی و تحقیقات بیوشیمی به شهر وین رفت و، بعد از گذران چند دوره تحصیلی در آن‌جا، دستیار پروفسور هافمن، یکی از سرشناس‌ترین روان‌پزشکان آن ایّام، شد. او در سال ۱۳۴۰ برای دیدار خانواده به ایران بازگشت، امّا پس از آن دیگر به دانشگاه وین نرفت؛ بنابراین تحصیلاتِ روان‌پزشکی‌اش را نیمه‌کاره رها کرد و به لندن ره‌سپار شد. پس از مدتی زندگی فرهنگی در لندن به تهران برگشت. این بار او از حزب توده فاصله گرفته‌است.

 در تهران میرشمس‌الدین به تدریس زبان انگلیسی در بریتیش کانسل روی آورد. به‌خلاف روش مشخص تدریس در این مؤسسه، میرشمس‌الدین بر اساس روش خاص خود تدریس می‌کرد و حتی گاهی غلط‌هایی از کتاب‌های درسیِ انگلیسی وارداتی می‌گرفت که به مذاق مدیران مؤسسه خوش نمی‌آمد. در سال ۱۳۴۶ به‌پیشنهاد کریم امامی، سرویراستار کتاب‌های غیرِدرسی در مؤسسه انتشارات فرانکلین تهران می‌شود. 

در این دوران کم‌کم پرسش از چگونگی جایگزینی اصطلاحات مناسب به زبان فارسی در ذهن او شکل می‌گیرد؛ پرسشی که تا پایان عمر همراهِ او بود. با کار بر روی واژگان، توجه او به خط و شیوه نگارش فارسی جلب شد. دو اثر درآمدی بر چگونگی‌یِ شیوه خطِّ فارسی و راهنمای آماده ساختن کتاب حاصل این دوران هستند. در سال ۱۳۵۶ از انتشارات فرانکلین بیرون می‌آید و به ترجمه آثار ادبی و فلسفی می‌پردازد. وی به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، یونانی باستان، عربی، ایتالیایی، روسی، عبری، ارمنی، لاتین، پارتی، اوستایی، پارسی میانه و پارسی باستان تسلّط داشت.

ویکی پدیا نوشته است: «بااین‌همه، اطّلاعات اندکی از زندگی و احوال او موجود است.»

 راست است، زیرا او در جهان مثالین افلاطون بالای دیوار سایه‌ها بود و حرفی برای گفتن جز آنچه بیان شگرف فلسفی و اندیشه‌هایی که منتشر شد نداشت. او به هیچ حوزه‌ای که ضروری نبود جز کار‌های سترگش وارد نشد. یک دست لباس و یک اتاق ساده و منزه و مجرد از جهان زیست و پاکیزه درگذشت. او سلطان واقعی این دوران آشفته و آلوده بود. امروزه چه کسی سلطان محمود را به یاد می‌آورد، اما نام بوعلی سینا که در لشکرکشی سلجوقیان متعصب کتابهایش سوخت و خود گریخت تا ابد، چون ستاره می‌درخشد. 

برادر بزرگش، میرمهدی، معمار، دیگر برادرش، شریف، از اقتصاددانان نامدار و یگانه خواهرش، ممتاز، پزشک داروساز بود. از مادر میرشمس‌الدین، بتول‌آغا، دو دیوان شعر چاپ شده‌است. بی هیچ اغراقی باید گفت آثار این فیلسوف و مترجم ارجمند بسیار و پربار و ماندگار است. ادیب‌سلطانی آثار ترجمه‌کرده‌اش را مستقیماً از زبان مبدأ به فارسی برگردانده است. روشِ او را در ترجمه و نوشتار، نمی‌توان کاملاً سره‌نویسی نامید، زیرا وام‌واژه‌های بسیاری در آثارش یافت می‌شود.

یکی از رویکرد‌های او در ترجمه و معادل‌سازی برایِ واژگان، روش شکستنِ واژه‌های زبان‌های اروپایی از نظرِ تک‌واژشناسی و چسباندن برابر‌های آن تک‌واژ‌ها در زبانِ فارسی نو و میانه و باستانی به یکدیگر است. بااین‌حال، آثار او در میان مردم و خوانندگان، به استفاده گسترده از واژگان فارسی مشهور است. 

این سخنان به دلم نشست که هومن عباسپور جایی درباره او نوشت: «با همه‌ی فضل و دانش و نبوغ رشک‎برانگیزش، مثل دانشجویی علاقه‌مند، به چشم و دهان من نگاه می‎کرد و با دقت گوش می‌داد و انگار واقعاً ــ که مطمئنم واقعیتی نداشت ــ دارد از من می‌آموزد! با آن‌همه بزرگی، فروتنی‌اش آموختنی است.

کار‌های او، فارغ از زبان خاصش که برای همه مفهوم یا آشنا نیست، همیشه آغاز یک تحول بوده است. من خود از موافقان سره‌نویسی نیستم، ولی بر این باورم که سره‌نویسان غالباً زبان فارسی را به پیش برده‌اند و بارورترش کرده‌اند و امکانات مغفول آن را نشان داده‌اند.

کتاب راهنمای آماده‌ساختن کتاب را هنگامی نوشت که هنوز شیوه‌نامه‌ی ویرایش در ایران به شکل امروزی وجود نداشت و عجبا که پایان تألیف این کتابِ سترگ هم‌زمان شده بود با انتشار ویراستِ سیزدهم شیوه‌نامه‌ی شیکاگو، معتبرترین شیوه‌نامه‌ی ویرایش و آماده‌سازی کتاب و مقاله در جهان. اما ادیب‌سلطانی، که شیکاگو را هنوز ندیده بود، کتاب خود را چنان از آب درآورده بود که انگار این دو کتاب یک ساختار مشابه دارند.

خودش می‌گفت که علت این تشابه آن بود که ما از دو مسیر منطقی پیش رفتیم و به یک نتیجه‌ی واحد رسیدیم؛ و حیرت‌آورتر این‌که وقتی می‌خواست منطق ارسطو (ارگانون) را از یونانی باستان به فارسی ترجمه کند، ایلیاد هومر را در دست گرفت و تا مدتی متنِ ایلیاد را با صدای بلند در خانه می‌خواند تا به فضای یونان باستان برگردد و سرانجام بر اساس متن یونانیِ ارسطو و به کمک سیزده ترجمه‌ی ارگانون، به روسی و انگلیسی و آلمانی و ...، ترجمه را آغاز کرد.

ترجمه‌ی متن عربی ارگانون که هنوز هم معتبرترین ترجمه‌ی عربیِ این کتاب است به قلم حُنَین بن اسحاق، مترجم و پزشک قرن سوم هجری، بود؛ و عجبا ادیب‌سلطانی بعداً جایی خوانده که حُنَین هم در خیابان‌های بغداد ایلیادِ هومر را در دست می‌گرفته و با صدای بلند می‌خوانده است. دو مترجمِ یک کتابِ واحد با هزار و صد سال فاصله‌ی زمانی یک تجربه‌ی مشترک داشته‌اند.‌

نمی‌خواهم هرآنچه در این سال‌ها در محضرش آموختم و از او شنیدم بنویسم. خودش کتابی خواهد شد، ولی از امانت‌داری عدول خواهم کرد. همین‌قدر کافی است.»

ادیب‌سلطانی باور دارد که برای برزیستن زبان پارسی در جهان دانش و فنّاوری، چاره‌ای جز بهره بردن از همه توان زبان فارسی و هم‌خانواده‌هایش (مانند اوستایی) و نیاکانش (پارسی باستانی و پارسی میانه) نیست. این‌گونه روش ترجمه از جانب برخی تشویق و از جانب برخی دیگر نیز نقد شده‌است. منتقدان ترجمه‌های او از آثار فلسفی باور دارند که ادیب‌سلطانی در ترجمه این آثار نثری دشوارفهم به کار برده و به «زبان‌سازی یا اختراع زبانی» دست یازیده‌است.

این منتقدان ترجمه‌های او از آثاری را که نام برده‌اند، «وفادار به متن، ولی غیرقابل‌فهم» خوانده‌اند. شایان جوادی این روش را زنده‌کردن شیوه اصلی واژه‌سازی فارسی نامیده. این آثار در کارنامه ادیب سلطانی ثبت است:
تألیف‌ها:
The Question of the Left and Its Future: Notes of an Outlooker. Hermes Publishers, Tehran, ۲۰۱۰. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۳۶۳۶۴۰۱
Topics in Decision Problem. Amir Kabir Publishers, Tehran, ۲۰۱۳. شابک ‎۹۷۸- ۹۶۴- ۰۰- ۱۴۹۵- ۰
پژوهشی در پیرامون مسئله تصمیم در منطق: طرح چند خوارزمیک تحلیلی-معنایی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳. شابک ‎۹۶۴- ۰۰- ۰۰۶۸-x
درآمدی بر چگونگی‌یِ شیوه خطِّ فارسی. تهران: انتشارات امیرکبیر: ۱۳۵۴؛ ویراست دوّم: ۱۳۷۱؛ ویراست سوّم: ۱۳۷۸.
راهنمای آماده ساختن کتاب: برای مؤلّفان، مترجمان، ویراستاران، کتابداران، ناشران، چاپخانه‌ها و دوستداران کتاب. تهران: ۱۳۶۵؛ ویراست دوّم: ۱۳۷۴؛ ویراست سوّم: ۱۳۸۱.
رساله وین: بازنمود و سنجش مکتب فلسفی تحصل‌گروی منطقی یا آروین‌گروی منطقی حلقه وین. تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، بنیاد فرهنگ و هنر ایران، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها، ۱۳۵۹.

ترجمه‌ها:
ارسطو، منطق ارسطو (ارگانون)، تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۷۸؛ ویراست دوّم: ۱۳۹۰.
لودویگ ویتگنشتاین، ویراست دو زبانه رساله منطقی-فلسفی، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۹
برتراند راسل، جُستار‌های فلسفی، تهران: انتشارات امیرکبیر: ۱۳۶۳؛ ویراست دوّم: ۱۳۸۷.
ویلیام شکسپیر، ویراسته هرولد جنکینز، سوگ‌نمایش هملت شاهپور دانمارک، تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۸۵.
ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲؛ ویراست دوّم: ۱۳۸۳.
داوید هیلبرت و ویلهلم آکرمان، بنیاد‌های منطق نگریک، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۰.
ویلیام شکسپیر، سوگنمایش شاه ریچارد سوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۹.
ویلیام شکسپیر، بودن یا نبودن: تک‌گفتار هملت در سوگنامه هملت شاهپور دانمارک سروده ویلیام شیکسپیر. تهران: نشر نی، ۱۳۷۵.
لودویگ ویتگنشتاین، رساله منطقی-فلسفی، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۱.
***
در روز‌های اخیر که خبر درگذشت استاد را شنیدم در عین داغداری یادداشتی با عنوان «ادیب فیلسوف بود» به یاد او انشا کردم که بخشی از آن در روزنامه به چاپ رسید. متن کامل را بی اغلاط و اشکالات و محذوفات بازمی آورم:
هر طایفه‌ای به من گمانی دارد
من زانِ خودم، چنانکه هستم، هستم (خیام)
دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی ما را تنها گذاشت و در تنهایی فیلسوفانه و عارفانه اش در گذشت. عنوان این مقاله، جمله‌ای است از دکتر فولادوند که سال‌ها قبل در ضمن گفتگویی درباره استاد زنده‌یاد دکتر ادیب سلطانی بیان شد و ایهام نام داشت: «.. ادیب فیلسوف است.» این عبارت انتخاب شد، اما اندوه دکتر عزت الله فولادوند را نمی‌دانم چگونه وصف کنم؟!

شاید بهتر است برای دانستن مقام و منزلت چنین مرد شایسته و بزرگوار، از زبان همگنان ادیب و در تراز فرزانگان سخن گفت. استشهاد می‌کنم به توصیف استاد ارجمند ادب و فرهنگ ایران جناب دکتر شفیعی کدکنی، که به ندرت دربارهء معاصران و زندگان، سخن گفته و هماره به احتیاط داوری کرده اند.

ایشان ادیب سلطانی را در عصر ما از نوادری می‌داند که می‌توان فیلسوف نامید. جز درباره فخرالدین شادمان هم چنین نگفته است. همچنان که استاد و مرشد گرامی ما در فرزانگی و فلسفه اخلاق و معنویت، که بی گمان استوانهء فرهنگ و اخلاق است، دکتر ادیب سلطانی را به وصفی فاخر و بشکوه ستوده و بار‌ها استغنای فکر و استعلای اخلاقی وی را با حکمای بزرگ و نامی سنجیده است و این در سخن استاد آزاده وصف است و نه ستایش. او در یک سخنرانی گفت: 
شما باور میکنید که این پیر خردمند آقای ادیب سلطانی هنوز که خدمتشان میرسم، تلفن ندارد؟! من گاهی که با ایشان کاری دارم، تلفن میکنم به آپارتمان زیری ایشان، آن وقت خبر میدهند که بیاید پایین. خب چنین شخصی هم در همین جامعه زندگی میکند. آن وقت چه کار علمی‌ای انجام داده است؟ اثر راسل را ترجمه کرده، آثار مهمی از کانت، ارسطو و ویتگنشتاین را ترجمه کرده است. زندگی کسی که مدرک دکترای پزشکی دارد، چندین دکترای دیگر هم دارد وبه ۸ زبان دنیا مطالعه میکند، الان اینگونه است. ولی می‌دانید فرق او با من چیست؟ فرقش این است که شب میخوابد وجدان آسوده دارد...»

البته ادیب سلطانی نیازی به این تعریفات ندارد. او ویتگنشتاین ایران بود. روح فرزانه و مهذب و دانایی که بر فراز این سرزمین همانند سیمرغ نگاهبان اصل و گوهرما، زبان و تاریخ ماست. این عبارت را سال‌ها پیش از زبان دکتر ادیب سلطانی شنیدم و یادداشت کردم. فرمود: «ما همواره بهره‌ای از واقعیت بوده‌ایم و هستیم و خواهیم بود». 

ادیب سلطانی مانند کسی که جهان را اکتشاف می‌کند، همیشه مشتاق و پرشور به پژوهش و ترجمه و تفکر و تالیف می‌پرداخت. طلوع فلسفه را «رهیافت» و «برونشد» از اوهام آدمیان در تاریکی می‌خواند، دانایی را رستگاری از سرگشتگی و گمگشتگی می‌دید و پرسش از هستی و کاوش از بودن را، همپایهّ معنای زندگی تلقی می‌کرد. شاید هدف انسان در این «باریکه‌راه» همین بوده و تنها پیشهء باارزشی که ریشهء درخت اندیشه را در کار و بارش، فروزان می‌کرد همین بود و بس.

شکوه و درخشش او را پس از این ـ و پس از ما ـ درمی یابند، نسل‌های تازه وکسانی که جهانی تازه را آفریده اند و به روزنوشت و تجربه نشان دادند که این سخن استاد فردوسی، اعلان‌نامه یا بیانیه (مانیفست)‌ای همیشگی و از آنِ همگان بوده و هست: توانا بود هرکه دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود...

برای او نام و کام، دانایی و کاوش حقایق و اندریافت واقعیات، همسنگ «درست» و «نادرست» نیز بود. پاکیزگی و سادگی به او آراستگی می‌بخشید و درستکاری، زمان شناسی، و پایبندی به پیمان و احترام و ادب، پاره‌های اخلاق و وجدانش بود. میر شمس الدین ادیب سلطانی، چنان پایبند اخلاق و ادب و رعایت آن در هر زمینه و زمانه‌ای بود که به وسواس می‌ماند.

 برخی سهل‌گیران، باری، کوشیدند در آثارش سهوی بیابند؛ و خامکارانی که اسباب زرنگی را بهتر از آداب فرهنگی جسته اند، این همه نجابت و نفاست را، این مایه از دقت و این پایه از صحت را در ادب و اخلاق، و نیز در به جای آوردن جزئیات و دقایق، در کار و رفتار وی، برنمی‌تافتند و وارونه و بیمارگونه می‌خواندند. خاصه به زبان دشوارش در فلسفه، و در سنجش خرد ناب، که جواهر ترجمه‌های فلسفی در زبان پارسی است و البته اصل متن به قلم کانت را هم یک نفر آلمانی، باید سطر به سطر و اصطلاح به اصطلاح بخواند و پیش برود. آن درس است، نه افسانه! لطفی ندارد که باز هم نمونه بیاورم، کراهت است اگر بگویم تا بود قدر ناشناسان و رنود، چقدر خاشاک به به رخسار افلاک پاشیدند.

 چون غرض آمد هنر پوشیده ماند؛ و نیز:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
لاجرم عالم کبودت می‌نمود.

جمله‌ای که پیشتر از استاد ادیب سلطانی نقل شد، که: «ما همواره بهره‌ای از واقعیت بوده‌ایم و هستیم و خواهیم بود.»، تفسیری بود درباب عبارت معروف دکارت و ماهیت فلسفه او که به کوگیتو یا شک دکارتی معروف است و نخستین بار در رساله «گفتار در روش درست راه بردن عقل» آمده است. (به لاتین: Cogito ergo sum، یعنی می‌اندیشم پس هستم)، جهان واقع، برای دکتر ادیب سلطانی، یک گزاره بود و شناخت، اندیشه، و فلسفه، همانا چکیده‌ای از گزارش همین واقعیت است: اینهمانی شناسنده، شناخت و شناسا، بازنمود همین یک گزاره است.

 او گاه با صدای بلند فکر می‌کرد و فرصت می‌داد بهره‌ای هم به مشتاقان برسد مسئله مرگ - و خوف و رجای آن - را، و در پی آن، زندگی را، برای خود حل کرده بود. ایشان در تفسیر عبارت مهم رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی، که به «کوگیتو» معروف است نکات مهمی گفت. (و کدام سخنش جز این بود؟)

 این عبارت، اولین اصل فلسفه دکارت را بیان می‌کند و چنان اهمیت دارد که برخی آن را بنیادی برای فلسفه جدید غرب دانسته اند.. ادیب سلطانی بر این باور بود که به رغم سرشت ریاضی و روش منطقی و علمی حاکم بر آثار دکارت، محتوای این جمله از نوع استنتاج منطقی نیست، بلکه نوعی شهود عقلی است که در شعاع فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی فرانسه و اروپای غیر انگلیسی استوار است.

این نمونه را به خاطر آوردم و نوشتم تا دانسته شود که دکتر ادیب سلطانی، مترجمی سنجشگر بود. نقال فلسفه نبود، نقاد بود و صلاحیت این کار را داشت. بسیار خوانده و ذهن خود را پرداخته و در کوره زبان و منطق گداخته بود. او به هشت زبان، منطق و ادبیات و فلسفه و علم آموخته بود. در ریاضیات و پزشکی هم صاحب نظر بود و دانش زیادی داشت. 

می‌کوشید بفهمد و در حد توانِ زبان، از تشریک مساعی قوای فاهمه بهره‌مند شود و زبان پارسی را از بار فلسفی سرشار سازد. یک زمان به این فکر می‌افتادم که او تحقق همان مسأله قدیمی حکمای ایران است: «وحدت عقل و عاقل و معقول، یا وحدت علم و عالم و معلوم»؛ و به راستی چنین گسترة  واحدی وجود و اندیشه او را می‌برازید.

 مانند تمام کسانی که شیفته و عاشق علم و کشف و حتی مکاشفه‌اند، سرزنده بود و سُرور و نشاطی که در مرغزار زندگی فلسفی به چنگ آورده بود او را درگیر شناخت و جستجوگری بی‌قرار بار آورد. 

 سخن به درازا کشید، اگرچه یک از همان‌ها هم گفته نشد. درباره استاد و فیلسوف، دانشمند و زباندان بزرگ وطن، دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی، عبارتی از استاد بدیع الزمان فروزانفر می‌آورم که در صدر مطلبی به زبان عربی فصیح، القاب ابن سینا را به دقت توضیح داده و در ریشه و معنای هرکدام مطلبی مفید بیان کرده و ازجمله نوشته است: «الشیخ الرئیس، حجه الحق، رئیس العقلا، شرف الملک...»

سپس می‌گوید: «لیست القاباً سلطانیه اّو امیریه بل هی القاب لقبَهُ بها العلماء و عرَف بها بینهم.» 
روان پاک و شریف فیلسوف ارجمند و نویسنده و مترجم و دانای ایران‌زمین، در آرامش مینوی جاودان...، ایدون باد. 
سخن را به رباعی خیام آغاز کردم و به دو بیت از همان فرزانه مرد آخر می‌کنم: 
این چرخ فلک که ما در او گردانیم    فانوس خیال از آن مثالی دانیم
خورشید چراغدار و عالم فانوس    ما، چون صوّریم، کاندرو حیرانیم
***
سال‌ها پیش در دهه ۱۳۶۰، استاد گرانمایه و گرامی من دکتر محمود عبادیان مرا همراه برد تا در جلسه‌ای کوچک با دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی دیدار کنیم. در آن جلسه نام فیلسوف بزرگ مکتب تحلیل زبان لودویک ویتگنشتاین را شنیدم و اسمش به نظرم جالب آمد، سالی پس از آن دانستم دکتر عبادیان، رساله منطقی ـ فلسفی یا تراکتاتوس را ترجمه کرده است. به درخواست من برای چاپ به جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران سپرده شد و البته مرحوم دکتر عبادیان از من خواستند که مطلب موثقی درباره زندگی فیلسوف تهیه کنم و مقاله‌ای که پس از این دیباچه می‌آید همان است. 

در آن زمان، یعنی سال ۱۳۶۷ و ۶۸ شاید در یک بیوگرافی و ضمن دوسه کتاب و شاید همین مقاله، چیز دیگری درباره فیلسوف تحلیلی یافت می‌نمی شد و بر اساس همان اندک مطالب، مقاله زیر تحریر و تهیه شد. دکتر عبادیان که در انصاف و فروتنی بی مانند بود، به ناشر نامه نوشت که یادداشت من در مقدمه حتما با نام خودم باشد و این برای دانشجوی آن استاد گرامی بسیار ارجمند و عزیز بود.

رساله ترجمه دکتر عبادیان در سال ۱۳۶۹ منتشر شد. این مطلب، همان مقدمه است که در پایان آن آرزو کردم ترجمه ادیب هم از این اثر چاپ شود. دو سال بعد در سال ۱۳۷۱ برگردان ادیب سلطانی از رساله منطقی ـ فلسفی از سوی انتشارات امیرکبیر چاپ شد. ایشان در پایان پیشگفتار به نوشته من هم اشاره کردند و این هم برایم بسیار عزیز و ارجمند بود. ادیب سلطانی با عنوان سپاسگزاری و قدردانی در آن پیشگفتار نوشته بود:
«ترجمه‌ی فارسی رساله‌ی منطقی فلسفی در ماه‌های شهریور تا اسفند ۱۳۵۷ سپتامبر ۱۹۷۸) تا مارس (۱۹۷۹ به انجام رسید پس از پایان ترجمه مترجم یک سلسله پژوهش‌های منطقی و فلسفی را بر آغازید که در بازبینی و ویرایش فرجامین این اثر سودمند افتادند و درست در جریان ویرایش فرجامین این ترجمه بود که ترجمه‌ی آقای استاد دکتر محمود عبادیان از همین اثر منتشر شد. آقای مسعود رضوی در مقدمه‌ای که زیر عنوان درباره ویتگنشتین و رساله منطقی-فلسفی بر آن ترجمه نگاشته اند، در پانوشتی به وجود این ترجمه اشاره نموده و اظهار امیدواری کرده اند که این ترجمه نیز به چاپ رسد. اکنون که دعای خیر ایشان مستجاب شده، است مترجم برخود میداند که لطف ایشان را سپاس گوید - پانوشت ایشان گنجاننده‌ی یک نکته‌ی نگریک [= نظری]نیز هست ایشان مینویسند با نگهداری شیوه‌ی خط]بدیهیست که ترجمه‌های متعدد از متون کلاسیک فلسفی به غنای فرهنگ فلسفی زبان فارسی یاری شایان می‌رساند. مترجم بیدرنگ باید بگوید که با داوری ایشان سراسر و بیکباره هماهنگ است براستی چنین است که توانگری فرهنگ فلسفی زبان فارسی تنها با کوشش تک تک اندیشه کاران هستی تواند پذیرفت پس بگذارید از گوناگونی و دیگرسانی نگر‌ها و پژوهش‌ها و رای‌ها و پرسپسیون‌ها شاد باشیم و «یک» و چند را با هم آشتی دهیم... انتشار و فرادهش اندیشه‌های بزرگ را از درگاه یزدان پاک خواستار است. ایدون باد. م. ش. اـ س، تهران ۱۳۷۱ خورشیدی، برابر با ۱۹۹۲ میلادی.»

چه نشاطی، چه فخری. به یاد او این مقاله را می‌آورم و ادامه مطلب و خاطره‌ها را به شماره بعد وا می‌گذارم. یادش جاودان باد

دربارۀ ویتگنشتاین و رسالۀ منطقی ـ فلسفی

آثار کلاسیک در هر رشته از معارف بشری، در شمار مراجعی میباشند که گرد کهنگی بر آن‌ها نمی‌نشیند و به مثابه سرچشمه‌های اساسی آن رشته یا فن محسوب میشوند و هر پژوهشگر راستینی بدان‌ها نیازمند است. رساله حاضر، یکی از موثرترین و اصیل‌ترین آثار کلاسیک فلسفی در دوران معاصر است و جای خوشوقتی است که اکنون (پس از دهه‌های متعدد که از چاپ رساله در کشور‌های دیگر میگذرد!) میتوانیم ترجمه خوبی از آن به زبان فارسی در دست داشته باشیم نویسنده رساله، یعنی ویتگنشتاین، فیلسوفی پرکار و تیزبین، و انسانی مهذب و وارسته بود که با عشق به حقیقت زیست و با بی اعتنائی نسبت به روزمرگی‌ها و دلبستگی‌های عامیانه رخت از جهان بربست. با اینحال این متفکر و آثارش هنوز درمیان فارسی زبانان، به طور شایسته مورد شناسایی قرار نگرفته است.

در این مقدمه، تصویری فشرده از زندگی ویتگنشتاین برای آشنایی خوانندگان عرضه شده است و سپس نکاتی درباره اهمیت و ساخت رسالۀ حاضر عنوان میشود. امید که خوانندگان این مختصر به شوق آیند و با پرداختن به اصل رساله و مطالعه جدی و دقیق آن، به ژرفا و اصالت بیشتری در فلسفی اندیشی و فهم اندیشه‌های فلسفی دست یابند. 
* * *
ویتگنشتاین زندگی ساده و زاهدانه‌ای را گذراند. نام کامل او لودویک یوزف یوهان Ludwig Josef Johan wittgenstein است. وی در سال ۱۸۸۹ در وین به دنیا آمد و مقدمات تحصیل را در منزل آموخت. در آغاز جوانی، توجهش از رشته‌های فنی به ریاضیات محض جلب گردید و در نهایت، علاقۀ وی به مسائل نظری موجب شد که یکسره به فلسفه روی آورد. در سال ۱۹۱۲ در ترینیتی کالج به سلک شاگردان برتراند راسل پیوست و بهطور جدی به آموختن منطق پرداخت.

ویتگنشتاین علیرغم علاقه و شوقی که برای راهیابی به کلاس‌های درس راسل نشان داد چنان مستقل و خلاق بود که بهزودی با طرح مسائل، تشکیک‌ها و ایرادات متعدد، از استاد فاصله گرفت و حتی معتقد بود دیدگاههایش بقدری با راسل متفاوت است که دوستیشان با یکدیگر میسر نمیباشد.

 ویتگنشتاین در سال‌های جنگ دوم مهمترین کار خود، یعنی رساله منطقی - فلسفی را به پایان رساند و در سال ۱۹۱۹ به نشر آن مبادرت ورزید. در همین سال وی با راسل در هلند دیدار نمود و وی مقدمه‌ای بر رساله نگاشت. اما ویتگنشتاین پس از مکاتبه با راسل و خواندن مقدمه وی اعتقاد یافت که او نتوانسته است مسائل اساسی رساله را دریابد و لذا از انتشار مقدمه در کنار رساله، ممانعت به عمل آورد. ۱ 

ویتگنشتاین از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۶ در برخی روستا‌های اتریش در مقطع ابتدایی به تدریس پرداخت و پس از آن قصد کرد که در صومعه‌ای معتکف شود. اما پس از مباحثه با کشیش مسئول صومعه منصرف گردید و در همین سال‌ها متن آلمانی و ترجمه‌های انگلیسی از رساله منطقی - فلسفی نیز منتشر گردید. وی سه سال بعد یعنی در ۱۹۲۹ بالاخره دوره دکتری فلسفه را تحت نظر «راسل» و «جی ای. مور» گذراند و رساله حاضر نیز به عنوان تز دکتری او مورد قبول قرار گرفت. در ۱۹۳۹ به جانشینی استاد خود یعنی «مور» بر کرسی دانشگاه کمبریج تکیه زد و مدتی به تدریس اشتغال ورزید. وی در همین سال‌ها، برخی مفاهیم رساله منطقی - فلسفی را بسط داد و تحت عنوان «کتاب آبی» منتشر نمود، یک سال بعد در ادامه همان مباحث کتاب دیگری با عنوان «کتاب قهوه ای» عرضه کرد. در سال بعد از آن یعنی ۱۹۳۶ نیز تدوین دومین اثر مهمش بنام «پژوهش‌های فلسفی» را در دو بخش آغاز نمود و آن را در ۱۹۴۹ به اتمام رساند. بخش‌های مهمی از این رساله در تعارض با رساله منطقی - فلسفی میباشد.

اما علیرغم این مسئله، ویتگنشتین به تقارن این دو رساله معتقد بود. واپسین اثر ویتگنشتین «درباره یقین» نام دارد که به طرح برخی مسائل نظری در حاشیه فلسفه و کلام میپردازد و پرونده میراث سترگ این فیلسوف برجسته معاصر به آن بسته میشود 

تقوای خاص و روحیه آرام و منزوی ویتگنشتاین او را واداشت تا در سال ۱۹۴۷ از تدریس فلسفه در کمبریج کناره گیرد و به حومه دوبلین مهاجرت نماید. حتی به این عزلت نیز بسنده نکرد و انزوای خود را با اقامت در کلبه دور افتاد‌های در سواحل غربی ایرلند شدت بخشید، چنانکه این تنهایی و عزلت او را به شدت افسرده و بیمار ساخت.

در ۱۹۴۹ طی یک سفر سه ماهه به آمریکا و دیدار با پزشکان، دریافت که مبتلا به سرطان است، اما این مسئله در وی هیچ تأثیر نکرد و آنرا بسیار بی اهمیت تلقی نمود و مرتبا تکرار میکرد که میلی به زیستن ندارد. وی حتی در این ایام نیز بهشدت به کار اشتغال میورزید. اما بالاخره مجبور شد که خود را تحت نظر پزشک قرار دهد و، چون نمیتوانست فضای بیمارستان را تحمل نماید، به منزل پزشک معالجش در کمبریج نقل مکان کرد. وی در آنجا با جدیت و تلاشی مضاعف به کار پرداخت و با نزدیک شدن به پایان زندگی، دست از پژوهش و کار و تلاش برنداشت. برخی از مهمترین یادگار‌ها و میراث‌های ویتگنشتاین حاصل کار او در همین دوران است. ویتگنشتاین مایل بود آثار اخیرش پس از مرگش منتشر شود و تأکید داشت که رساله «پژوهش‌های فلسفی» در زمینه و بستر «رساله منطقی - فلسفی» به کمال فهم خواهد شد، اگرچه بخش‌های مهمی از آن در رد گزاره‌های رسالۀ اخیر نگاشته شده است. 
***
درباره رساله منطقی - فلسفی، برخی بر این باور بودند که دیگر اهمیت دهه‌های ابتدای انتشار خود را دارا نیست و آن وسواس شگفت انگیز در تلخیص و تهذیب زبان، به نماد‌ها و نشانه‌های مطلوب تری تحویل پذیرفته و تعدیل گردیده است. علاوه بر آن بعید بهنظر میرسد که دعوت افراطی ویتگنشتاین در محدودسازی فلسفه به اینکه: «.. یکسره، ارزیابی زبان است.» از سوی فیلسوفان معاصر کاملا مورد اجابت قرار گرفته باشد. 

با این همه، رساله منطقی - فلسفی بیگمان یکی از موفقترین پژوهش‌های فلسفه تحلیلی و زبان در دوران معاصر است، بهطوری که هنوز اندک زمانی از انتشار آن نگذشته، در شمار آثار کلاسیک فلسفه معاصر محسوب گردید. ارزش این رساله را از تأثیر چشمگیری که بر فلاسفه معروف به «دایرۀ وین» داشته است، میتوان دریافت. به گفته رودولف کارناپ که خود از اثرپذیرفتگان ویتگنشتاین است؛ گزاره‌های رساله را اعضای حلقۀ وین به صدای بلند میخواندند و علیرغم دشواری متن و عدم فهم برخی قسمت‌ها، نسبت به اهمیت کار ویتگنشتاین کاملا وقوف داشته و از آن متأثر بودهاند. رساله منطقی - فلسفی، علاوه بر آنکه قضایای فلسفی را به زبان ریاضی نزدیک میسازد. خود نیز از ساختمان هندسیی برخوردار است. در این متن، چند گزاره پایه وجود دارد و بر این بنیاد، قضایای فرعی متعددی مطرح میشوند و به اصطلاح مطلب با جزئیات بیشتری تشریح و مورد بازگشایی دقیقتر قرار میگیرد. 

ویتگنشتاین در رساله منطقی - فلسفی نخست فرض خود در مورد جهان را به «وضع واقع» تعبیر میکند و فرض ثانوی خود را بر این مبنا مینهد که «اندیشه» همان «موجودیت منطقی چیزها» و بسط آن‌ها به «قضایای واجد معنای مشخص» است. این قضایا میتوانند با ترکیب خود از بدویت به سوی پیچیدگی سیر کرده و قضایای متعدد دیگری را به وجود آورند.

بدیهی است که دقت ریاضی گونه قضایای اولیه موجب اعتبار و ارزش قضایای منتجه بعدی است. عمده‌ترین دغدغه ویتگنشتاین در رساله منطقی - فلسفی، این است که عدم قدرت کافی در فهم منطق زبان موجب انحراف اندیشۀ فلسفی در طی قرون گردیده است؛ لذا او به بازشناخت و بازگویی جزئیات گزاره‌ها روی میآورد و همۀ نیروی خود را بکار میبرد تا بتواند به گزاره‌های خود وضوح کافی بخشد. ویتگنشتاین خود در این باره میگوید: «آنچه اساسا قابل گفتن باشد، میتواند به روشنی بیان شود.» و در ادامه نیز آن جمله معروف را می‌افزاید: «و آنچه را که نمیتوان درباره اش سخن گفت، میباید به خاموشی واگذارد.» 

 شاید بتوان ملاحظات ویتگنشتاین در این چند جمله را چکید‌های از کل رساله منطقی - فلسفی قلمداد نمود، چه تمام تلاش نویسنده جذب تشخص بخشیدن به قضایا و بیان واضح و روشن آن‌ها گردیده است. بدین معنا که وی فلاسفه را به منطق فرامیخواند و در «صورت» قضایای فلسفی، آن‌ها را به تشکیک وا می‌دارد. این فراخوان، نه یک بازنگری عادی، بلکه مبتنی بر ابداعات و نوآوری‌های فنی نیز از سوی ویتگنشتاین میباشد، چرا که او راه‌های تازه در منطق گشود و امکانات و قابلیت‌های بسیاری را در زبان منطق باز نمود. این بازنمایی، هم شامل نمایش محدودیت‌های زبان، و هم دربرگیرندۀ افزایش دقت آن بهواسطۀ تصحیح «گزاره» یا «صورت بیان» قضایا میباشد. بیگمان، اینهمه نوآوری و نونگری را باید از جدّیترین و اصیلترین تلاش‌های فلسفی در دوران معاصر قلمداد نمود. 

در پایان باید اضافه کنم که بنا به نوشته استاد اندیشمند، دکتر ادیب سلطانی، ایشان نیز رساله منطقی فلسفی را به رشته ترجمه کشیده اند، بدیهی ست که ترجمه‌های متعدد از متون کلاسیک فلسفی به غنای فرهنگ فلسفی زبان فارسی یاری شایان می‌رساند؛ لذا امیدواریم بزودی شاهد چاپ رسالۀ مترجم ایشان نیز باشیم.
***
این تصویر و برداشتی کلی است، اما باید در نظر داشت که در رساله مطالب متعددی مطرح شده است که به جای خود غالبا درخور توجه و با اهمیت اند و خوانندگان پژوهنده و جدی فلسفه می‌توانند با خواندن اصل رساله از آن بهره گیرند، به ویژه از صرفه جویی عجیب و جالب توجه مؤلف دربیان دشوارترین و مهمترین مقولات و قضایای فلسفی که به جای خود می‌تواند سرمشقی برای پژوهندگان و متفکران ما باشد. خاصه که پرگویی و زیاده گویی هنوز برای برخی از محققین ما، مترادف دانایی و فضل به حساب آورده می‌شود.۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - متن این مقدمه بعنوان موخره در پایان رساله منطقی ـ فلسفی آورده شده است و علت تأخیر در جایگاه مقدمه راسل، مخالفت ویتگنشتاین با چاپ آن است. با این همه به نظر می‌رسد علیرغم سختگیری نویسنده، مقاله راسل، خالی از فواید و نکات قابل تأمل نیست و‌ای بسا به فهم بیشتر رساله مدد رساند.
۲ - برای نگارش این مقدمه، چند رساله موجود به زبان فارسی در دسترس نگارنده بود که مورد مطالعه قرار گرفت و در اینجا با ذکر آن‌ها علاقمندان را برای کسب اطلاعات بیشتر، این مراجع را معرفی میکنیم: 
ویتگنشتاین - یوستوس هارت ناک، ترجمه، منوچهر بزرگمهر خوارزمی، تهران ۱۳۵۶ 
 پوزیتیویسم منطقی - بهاءالدین خرمشاهی، علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۶۵
 رساله وین ـ دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها، تهران ۱۳۶۶

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب